انتشار مجموعه قصههای امیر نادری که نام ساز دهنی، یکی از مشهورترین فیلمهای کوتاه سینمای ایران را بر پیشانی دارد، طبیعتاً بیش از هر چیز از زاویه پرتوی که این قصهها میتوانند بر سینمای امیر نادری بیاندازند، جلب نظر میکند. بدیهی است که امیر نادری پیش از هر چیز فیلمساز است و با آثاری چون خداحافظ رفیق (۱۳۵۰) و تنگنا (۱۳۵۲) پیش از انقلاب و دونده (۱۳۶۲) و آب، باد، خاک (۱۳۶۴) بعد از انقلاب، جایگاه مهمی در تاریخ سینمای ایران برای خود دارد. شاید این نیز درست باشد که اگر نبود اعتبار و اشتهار او در عرصه فیلمسازی، چنین مجموعهای از قصههای او هرگز منتشر نمیشد. حتی از نظر حجم، این قصههای به اندازه یک کتاب نیستند و به همین خاطر با چند نوشته دیگر و گفتگوی مفصل پرویز دوایی با امیر نادری زمانی که او سیساله بوده است تحت عنوان افزودهها، تعداد صفحات کتاب به اندازه قابلقبول رسیده است.
متن ینج قصه به قلم امیر نادری حدود نیمی از کتاب را تشکیل میدهد. سه قصه از این پنج قصه در کتاب معرفی و نقد فیلمهای امیر نادری (غلام حیدری، نشر سهیل، ۱۳۷۰) نیز چاپ شده است. در کتاب مورد بحث ما منبع این قصهها (جز قصه ساز دهنی) ذکر نشده است، در حالی که در کتاب غلام حیدری منبع اصلی این داستانها به این قرار مشخص شده است:
تجربه (در کتاب نشر آوانوشت با عنوان کشف): رودکی، شمارههای ۶۴-۶۵، بهمن و اسفند ۱۳۵۵
سازدهنی: آیندگان ادبی، شماره دوم، سوم خرداد ۱۳۵۷
این طوری مرد شدم (در کتاب نشر آوانوشت با عنوانِ همین قدر که میدانم): آیندگان، ۲۱ دی ۱۳۵۷
در همین مورد قابل توجه است که نام دو قصه تجربه و این طوری مرد شدم ، در کتاب حاضر به کشف و همین قدر که میدانم تغییر یافته است. آیا نام اصلی قصهها اینها بوده و در زمان انتشار در رودکی و آیندگان نامشان عوض شده یا برعکس نشر آوانوشت نام قصهها را عوض کرده است؟ دو قصه دیگر، یعنی یک جفت کفش و انتظار معلوم نیست منبعشان کجاست و آیا جای دیگری چاپ شدهاند یا اولین بار است در این کتاب چاپ میشوند؛ و در هر صورت، بر اساس چه دستنوشته یا متن چاپ شدهای؟ اینها پرسشهایی هستند که هر ناشر مسئولی باید برای خوانندهاش توضیح میداد.
در یادداشتی که در انتهای نوشتهای از احمدرضا احمدی در ص ۷۹ آمده، میخوانیم:
«… متنی که به لطف احمدرضا احمدی برای چاپ و انتشار در اختیار آوانوشت گذاشته شده است، همان طور که پرویز دوایی در نامهاش به او اشاره کرده، روایتهاییست خودزندگینامهای، به شیوه بیان و زبان گفتاری و نوشتاری عامیانه، که خود او در گفتوگویش با امیر نادری در سال ۱۳۵۳ ضبط و ثبت کرده است و آن را در کتاب تنگنا به چاپ رسانده و عین آن این جا هم در بخش افزودهها آمدهست.»
این بند این توهم را به وجود میآورد که قصههای کتاب ثبت و ضبط حرفهای شفاهی امیر نادری هستند که توسط پرویز دوایی بر کاغذ آورده شدهاند. هر چند با دقت بیشتر معلوم میشود که آن چه دوایی ثبت کرده، متن مصاحبه خودش با نادری است و ربطی به متنی که احمدرضا احمدی در اختیار نشر آوانوشت گذاشته ندارد. آیا دو قصه یک جفت کفش و انتظار در متن احمدرضا احمدی را امیر نادری برای انتشار در اختیار او قرار داده است؟
جالب است که در انتهای گفتوگوی دوایی با نادری که ۳۲ صفحه کتاب را اشغال کرده آمده است که این گفتوگو از کتاب تنگنا برگرفته شده است بدون این که توضیح داده شود کتاب تنگنا نوشته هوشنگ گلمکانی است و توسط نشر روزنهکار در سال ۱۳۸۶ منتشر شده است.
نکات ریزتر دیگری هم هست که از اشاره به آنها خودداری میکنم چون گمانم همین قدر کافی است که نشان دهد در تدوین کتاب اصول علمی که هیچ، سادهترین منطقها هم رعایت نشده است.
اما بزرگترین حُسن این کتاب آن است که مجموعه متن این پنج قصه را یکجا در دسترس خواننده امروزی قرار میدهد. و این قصهها به گمانم، فارغ از ارزشهای امیر نادری به عنوان سینماگر، به عنوان متنهای ادبی نیز بسیار ارزشمندند.
چنان که از یادداشت احمدرضا احمدی در بخش افزودههای کتاب معلوم میشود، این قصهها پیش از این هم هم برای انتشار در اختیار ناشری قرار گرفته، اما به این عنوان که اینها بیشتر تکههای خودزندگینامهاند و داستان به معنای ادبی آن نیستند، رد شدهاند.
من فکر میکنم قصههایی که در کتاب میخوانیم داستانهای کوتاه بسیار خوبی هستند. نخست به این دلیل که هر یک بر موضوع خود بسیار متمرکزند. برای مثال داستان انتظار را در نظر بگیرید. تمام داستان حول انتظار پسربچه برای رسیدن وقت گرفتن یخ از همسایه است، و بر دلمشعولی او با دستی که با سه النگو که ظرف را میگیرد و آن را پر از یخ برمیگرداند متمرکز شده است. تمام توصیفها، رسیدن باریکه نوری که از پنجره به درون اتاق میافتد تا بر ظرف بلور روی تاقچه بیفتد و حرکات و کارهای خاله و شوهر خاله در خدمت تشدید همین حس انتظارند و پایان داستان دقیقاً بر اساس سرخوردگی پسرک در ارتباط با همین موضوع، طراحی شده است. ساختار و داشتن آغاز و پایان سنجیده همان چیزی است که یادآوری آزاد خاطرات را از قصهای منسجم متمایز میسازد.
از نظر خلق زبان یک پسربچه جنوبی، دیدن دنیا و آن چه در پیرامون میگذرد از چشم او، توصیف موجز و موثر فضای فیزیکیای که زندگی پسربچه و اطرافیانش در آن میگذرد، همه از تواناییهای قصهگویی امیر نادری هستند.
توصیف موجز و هنرمندان رویدادها نیز عموماً خوب و در مواردی عالیاند. مثلاً توصیف مرگ مادر در قصه همین قدر که میدانم در صص ۶۰-۶۱ کتاب از صحنه کتک خوردن پسربچه از دست مادرش شروع میشود:
… باز هم زد و هی میگفت چشمت سیر نیست و آدم بالا سرت نبوده، گریهام گرفت. دستم را بردم جلوی صورتم با اشکم خیس شد. او مثل همیشه گلوش گرفت و صورتش قرمز شد و توی فحشهاش سرفه افتاد و من هی گفتم ننه گشنهام بود. آمد یکی دیگر بزند که یک خلط سرخی از گلوش، میان سرفهاش، افتاد روی خاک حیاط …
فردا صبح وقتی هنوز خواب است فکر میکند:
… بعضی وقتها که ننهام جلوی در اتاق را جارو میکرد با من کاری نداشت. آن روز هم همین طور بود. خودم را جمع کرده بودم. هنوز روی صورتم سایه بود که آقا یدالله همسایهی روبهروییمان بیدارم کرد. …
بعد احساس میکند آقا یدالله باهاش خیلی مهربان شده و برایش صبحانه آورده است:
… یک استکان چای دیگر گذاشت جلوم و گفت امیرو بخور. باز هم ماندم. وقتی از پیشم رفت داشتم با قاشق چای را هم میزدم که کمکم متوجه شدم صدایی از ته حیاط میآید. سرم را برگرداندم دیدم جای دیروزی که روضه داشتیم باز هم زنها نشستهاند و مثل اینکه گریه میکنند. …
توصیفی است هنرمندانه که کتک خوردن از دست مادر و مرگ او را به هم میآمیزد؛ پراحساس اما دقیق، پر از توصیف دقیق زندگی و جزئیات زندگی، اما به شدت از احساساتگرایی ارزان به دور است.
این داستانها در مجموع نگاهی تیزبینانه و عمیق دارند بر شرایط زندگی در نداری و بیچیزی، بزرگ شدن بدون پدر و مادر، پیدایش احساس جنسی در پسربچه و به طور کلی از عمیقترین و صادقانهترین تصویرهایی هستند که از این گونه زندگیها میشناسیم. اما صحنههای این زندگی با وجود تلخ بودن، شیرین هم هستند. راوی این قصهها پسربچهای که حساسیتهایش، احساسات ظریفش، تیزبینی و هوشاش خواننده را درگیر میکند. البته به احتمال زیاد امیر نادری به این همه به عنوان شگردهای ادبی قصهنویسی نیاندیشیده است. هرچند در ساختار قصهها میل به قصهگویی برای فیلم مشهود است (ساز دهنی و انتظار برای فیلم نوشته شدهاند) اما با سیلان صادقانه یک زندگی زیسته رو به رو هستیم که درونمایه این نوشتارهاست و زبان و تواناییهای فرمی در خدمت بیان صادقانه تجربههای زیسته هستند.
ماجراها عموماً با نگاهی رئالیستی توصیف شدهاند، اما در اندک جاهایی نوعی بیان سمبلیک نیز به این دنیای رئالیستی افزوده شده است. مثلاً موقعیت داستان ساز دهنی شباهتی به موقعیت تحقیر و بهرهکشی عمومیتری که بر جامعه حاکم بود دارد و پایان انتظار («… برای همیشه پیر شدم») از رئالیسم حاکم بر کل داستان عدول میکند.
این داستانها علاوه بر ارزش ادبی به مثابه سندهای مردمشناختی نیز باارزشاند. براستی کدام توصیف دیگری را میشناسید که به خوبی این داستانها زندگی درون خانه طبقات فقیر خطه جنوب ایران را در شصت هفتاد سال پیش با جزئیات تمام به تصویر کشیده باشد؟
حقیقت این است که اینها داستان هستند اما در عین حال داستانهایی برگرفته از تجربهای واقعی. همه میدانیم امیر نادری این زندگیها را زیسته است. اما هرکس که این زندگیها را زیسته باشد، این توانایی را ندارد آنها را در قالب ساختارهای کلامی منسجمی که در این کتاب گرد آمدهاند، بریزد. این نبوغ نادری است که یک جا به فیلمهای فراموش نشدنی جان داده و جای دیگر در قالب قصههای کوتاه ریخته شده از آن دست که در این کتاب فراهم آمدهاند.
Be the first to reply