سهراب شهیدثالث: گرابه یا چخوف

اگر هیچ درباره‌ی سهراب شهیدثالث ندانید، حتماً به گوش‌تان خورده است که او «فیلمساز چخوفی» بود، به چخوف خیلی علاقه داشت و در فیلم‌هایش به شیوه‌ی او زندگی را ترسیم می‌کرده است. اما آیا واقعاً چنین است؟ به نظر من چنین نیست و چند سال پیش، همزمان با برنامه‌ی «مرور بر آثار آلمانی سهراب شهیدثالث» در نوشته‌ای با عنوان «شهیدثالث: افسانه و واقعیت» ضمن اشاره به چند حکم نادرست درباره‌ی سینما، زندگی و شخصیت او، به این موضوع نیز پرداخته‌ام:

او اخلاص و ارادت خود به آنتوان چخوف نویسنده‌ی شهیر روس را به رساترین وجه، از همان زمان که در ایران کار می‌کرد، بیان کرده است. گفته است که نظاره دقیق آدم‌ها بدون دخالت دادن احساسات و یافتن موقعیت‌هایی در زندگی روزمره که به بهترین وجه نکته‌ای تاریخی و روانشناختی را بیان می‌کنند، چیزی است که او از چخوف آموخته است. اما حقیقتاً تاثیر چخوف بر او تا کجاست؟ به گمان من چخوف به قدر شهید ثالث میل به جنون ندارد و به قدر او جنون را نمی‌فهمد (با وجود داستان مشهور اتاق شماره‌ی شش که به نحوی درباره‌ی معنای جنون است و در دیوانه‌خانه می‌گذرد) و بر خلاف او مطلقاً پرخاشگر و دمدمی‌مزاج نیست. چخوف رئالیست‌تر از شهید ثالث است؛  رئالیسم را به معنای بازسازی باور پذیر زمان و مکان و فضا به کار می‌برم. چیزی معادل حرکت کُند و اندکی متصنع و روبوت‌مانند آدم‌ها که در شهید ثالث به جزئی از سبک او بدل می‌شود (و در کارهای ایرانی‌اش بیشتر به چشم می‌آید) در چخوف نیست. چخوف با نگاهی جامع، شناختی عمیق از همه‌ی اقشار اجتماع روسیه داشته، از روشنفکر تا معلم و دکاندار، از کودک تا بزرگسال، از شهری تا روستایی، اما شخصیت‌های شهید ثالث عموماً به شخصیت‌های حاشیه‌ای و ناسازگار محدودند و دنیای او فاقد تنوع و جامعیت دنیای چخوف است. باید مواظب بود در چخوفی بودن او اغراق نکرد. فیلم او درباره چخوف فیلم خوبی است و احساس او و زندگی چخوف را خوب تعریف می‌کند. اما فیلم اعجاب‌برانگیزی نیست. در این فیلم چیزی از نگاه ویژه‌ی فیلمساز به دنیای داستان‌های او نمی‌بینیم و فیلم درخت بید (با وجود این که در عنوان‌بندی فیلم گفته می‌شود «بر اساس داستانی از چخوف») معلوم نیست برگردان کدام داستان چخوف به فیلم است.

در این‌جا لازم می‌دانم این نکته‌ی آخر را تصحیح کنم. چخوف داستانی به نام درخت بید دارد که در سال ۱۸۸۳ نوشته است، یعنی در بیست‌وسه‌سالگی زمانی که تازه نوشتن داستان کوتاه برای مجلات را آغاز کرده بود. این داستان را در مجموعه آثار او به فارسی به ترجمه‌ی سروژ استپانیان نمی‌یابید، در دیگر مجموعه‌های داستان‌های چخوف به فارسی هم نیست. فقط دو بار در نشریات ماهنامه فیلم و کرگدن ترجمه‌هایی از آن چاپ شده است. من با پرس‌وجو از دوستان روسی‌دان فهمیدم که چخوف آن را در مجموعه داستان‌هایی که در زمان حیاتش منتشر شده نگنجانده است، اما در مجموعه‌ی داستان‌های کامل او به زبان روسی وجود دارد. جداگانه هم به زبان انگلیسی (و به احتمال زیاد آلمانی و … ) در قالب مجموعه‌هایی تحت عنوان Willow Tree and Other Stories منتشر شده است. داستان بسیار کوتاهی است و فیلم شهیدثالث بسیار به آن وفادار است فقط صحنه‌هایی به احتمال زیاد برگرفته از داستان‌های دیگر چخوف به آن افزوده شده است. و البته یک تفاوت مهم با داستان چخوف دارد و آن خودکشی یکی از کاراکترها در انتهای فیلم است که در داستان چخوف وجود ندارد. این پایان متفاوت البته بسیار بامعناست و بر تفاوت نگاه چخوف و شهیدثالث به زندگی دلالت می‌کند.

با این دید (یا پیش‌داوری) گفتم ببینم در کتاب جدیدی که حاوی نامه‌ها، گفته‌ها و مصاحبه با نزدیکان اوست، چه درباره‌ی رابطه‌ی شهیدثالث و چخوف می‌یابم. منظورم کتاب نوستالژی جای دیگر است که به همت رضا حائری فراهم آمده است. سراغ نمایه ته کتاب رفتم، اما با کمال تعجب دیدم کتاب نمایه ندارد. امری که حقیقتاً حیرت‌انگیز است. این کتاب مجموعه سند است، یعنی کتابی است که دشوار کسی از اول تا آخرش را یکجا بخواند. کتابی است که بیشتر به کار برده می‌شود تا خوانده شود. یعنی کسی با پرسشی شبیه پرسش من سراغ آن می‌رود و دنبال رد موضوع مورد علاقه‌اش ــ مثلاً رابطه‌ی شهیدثالث با فیلمسازان موج نو آلمان یا دلیل ترک ایران یا دلیل ترک آلمان به قصد آمریکا یا رابطه‌ی شهیدثالث با حزب توده ــ بجوید. درباره‌ی همه‌ی این موضوعات مطالب به‌دردبخوری در کتاب وجود دارد. برای چنین کتابی داشتن نمایه ضرورت تام دارد و امیدوارم در چاپ‌های بعدی به انتهای کتاب افزوده شود.

به هر رو با تورق کتاب به دنبال چخوف می‌گردم. چیزهایی که پیدا می‌کنم هیچیک جدی نیست و از چند کلمه‌ای که بالاتر نوشته‌ام فراتر نمی‌رود: «نظاره دقیق آدم‌ها بدون دخالت دادن احساسات». به عبارت دیگر تیزبینی و نگاه عینی نویسنده و فیلمساز. و تاکید بر علاقه‌ی شهیدثالث به چخوف.

جمشید مجلسی، دوست و دستیار شهیدثالث، در ص ۲۴۹ می‌گوید « ایدئال بزرگش چخوف بود. می‌گفت «ماسترو چخوف». و شما اگر چخوف را بشناسین می‌بینین چخوف همیشه یه چیزهای ریزی را تو آدمها می‌بینه. این سهراب هم همین جوری بود.» در روزنامه‌ی زود دویچه زایتونگ در مقاله‌ای با عنوان فیلم‌هایی به سبک چخوف می‌خوانیم: «شهیدثالث بیش از بیست سال از عمرش را صرف چخوف کرده [؟] و او را الگوی خود معرفی می‌کند؛ سبک چخوف در توصیف زندگی و مشاهده‌‌ی انسان‌ها ثالث را سخت تحت تاثیر قرار داده است. و دیگر وقتش رسیده بود که یک فیلم درباره چخوف بسازد.» (ص ۱۸۳) محمد حقیقت در ص ۱۳۶ می‌گوید «خیلی دلم می‌خواهد ثالث فیلمی درباره چخوف بسازد چون فکر می‌کنم بهتر از هر کسی او را می‌شناسد» [؟]. یورگن بریست، نویسنده و کارگردان و تهیه‌کننده آلمانی می‌گوید: « از وقتی می‌شناختمش مدام از آنتوان چخوف حرف می‌زد. … می‌خواست فیلمی اقتباسی از یکی از داستان‌های چخوف بسازد. در سال ۱۹۸۳ سر داستان فوق‌العاده‌ای به نام درخت بید به توافق رسیدیم. » (ص ۱۶۲)

در ص ۵۷ خود شهیدثالث اظهارنظری دارد که جالب است: به عقیده‌ی من نوشته‌های چخوف بسیار سیاسی‌تر و عمیق‌تر از گورکی است.

نویسنده‌ی نقدی بر فیلم درخت بید در روزنامه‌ی فرانکفورتر آلگماینه (ص ۱۹۱) هم چنین اظهارنظری دارد: آنچه بعد از ماجرای قتل رخ می‌دهد یادآور داستانی از کافکاست.

به عبارت دیگر حتی فیلمی که شهیدثالث بر اساس یکی از قصه‌های چخوف ساخته، نویسنده را به یاد کافکا می‌اندازد نه چخوف. حقیقت دارد. فیلم درخت بید تا اندازه‌ای چخوفی است.

حقیقت این که این درست که شهیدثالث در نظاره‌ی آدم‌ها و پرهیز از احساسات‌گرایی به چخوف شباهت‌هایی دارد، اما برای «چخوفی» خواندن یک فیلمساز این اندازه از شباهت کفایت نمی‌کند. این بسیار کلی است. فیلمسازان و نویسندگان زیادی هستند که در نظاره‌ی دقیق آدم‌ها شاخص‌اند. برای تشبیه یک فیلمساز به یک نویسنده باید شباهت‌هایی نیز بین زندگی‌های آن‌ها یافت، چرا که فیلم‌های آن‌ها پاره‌هایی از زندگی‌شان هستند و نگرش کلی آن‌ها به زندگی در آثارشان منعکس می‌شود. از این نظر چخوف و شهیدثالث دو شخصیت متضادند. مثلاً چخوف در آثارش طیف گسترده‌ای از آدم‌ها را به تصویر می‌کشد. در حالی که در آثار شهید ثالث شاهد چنین تنوعی نیستیم. چخوف در دوره‌هایی از زندگی‌اش به کار در مطبش ادامه می‌داد و با روستائیان و کارمندان و دانشجوها و … مراوده داشت. بعد چخوف نسبت به خانواده‌اش احساس مسئولیت جدی داشت و خیلی زود نان‌آور خانواده شد. با خواهر و مادر و برادرانش تا آخر عمر رابطه‌ای نزدیک داشت. در حالی که شهیدثالث فرزندش را زمانی که نوزاد بود رها کرد و فقط در اواخر عمر دوباره با او تماس گرفت. [نگاه کنید به عکس شهیدثالث با فرزند چندماهه‌اش در ص ۱۳۰ کتاب]. خب این روحیات و این زندگی متفاوت آثار متفاوتی به بار می‌آورد. آن خودکشی انتهای فیلم درخت بید هم از دنیاهای متفاوت آن‌ها خبر می‌دهد.

اگر اصرار داشته باشیم شهیدثالث را به نویسنده‌ای تشبیه کنیم، آن کریستین دیتریش گرابه نویسنده‌ی آلمانی سده‌ی نوزدهم است. نویسنده‌ی کمتر آشنایی که آشنایی من با او هم از طریق فیلمی است که شهید ثالث درباره‌اش ساخته است؛ فیلم آخرین تابستان گرابه. درباره این فیلم و شباهت شهید‌ثالث و گرابه هم قبلاً نوشته‌ام:

… آخرین ماه‌های زندگی گرابه شباهت غریبی به آخرین روزهای سهراب شهیدثالث دارد. فیلمسازی که کسی در استعداد او شک نداشت، اما رفتار خودویرانگرش (که از جمله در زیاده‌روی در نوشیدن خود را نشان می‌داد)، بی‌‌اعتنایی‌اش نسبت به مقتضیات زندگی عادی و احیاناً نفرتش از این زندگی او را به سوی بن‌بست سوق داده بود. بلندپروازی‌اش و نفرتش از هر گونه سینمای عامه‌پسند، جزء دیگری از این شباهت بود. او به راحتی برگمان را فیلمسازی ضعیف می‌دانست و می‌گفت استانیسلاوسکی نمایشنامه‌های چخوف را خراب کرده است. بیهوده نیست که شخصیت گرابه به این خوبی پرداخت شده است. این امر جز از راه یک درک درونی از شخصیت او میسر نمی‌شد.

اظهارنظرهای افراطی شهیدثالث درباره‌ی هنرمندان بزرگ که از بزرگ‌بینی خودش ناشی می‌شود، از تفاوت‌های مهم چخوف و شهیدثالث روبه‌رو هستیم. اظهارنظرهای متواضعانه‌ی چخوف درباره‌ی آثارش و لحن تبخترآمیز شهیدثالث در تخطئه‌ی دیگران در تضاد کامل با یکدیگرند.

آن چه این فیلم را جالب می‌سازد توجه به این نکته است که نزدیکی شهید ثالث – گرابه از یک نزدیکی سرشت روانشناختی می‌آید و تداوم پرداختن به زندگی‌های منزوی و تنها (در فیلم‌های ایرانی او) است و نه لزوماً محصول زندگی در تبعید. می‌خواهم بگویم که این امر شاید هیچ ارتباطی با تبعید نداشته باشد، بلکه زاییده‌ی یک یک ناسازگاری عمیق بین فرد و اجتماع باشد، یک میل به شرارت، یک ناتوانی در دوست داشتن، یک خودخواهی و وانمود کردن این که به دوست داشتن کسی نیاز نداری در حالی که تشنه‌ی توجه و محبت آن‌هایی، یک جور میل به گریز از ابتذال زندگی کوچک فارغ از چشم‌اندازهای بزرگ و با دلخوشی‌های واهی. این‌ها همه چیزهایی است که هم در فیلم‌های شهیدثالث و هم در زندگی او حضوری پررنگ دارند. به این‌ها بیافزایید یک حس بدگمانی ناشی از این که آدم مهمی است که همه در پی عوض کردن او هستند.

می‌دانیم که شهیدثالث فیلم مستندی هم درباره‌ی چخوف ساخت. این فیلم اساساً درباره‌ی زندگی چخوف است تا سبک نگارش او از این منظر کمکی به درک «چخوفی» بودن فیلم‌های شهیدثالث نمی‌کند. در واقع اگر با انتظار فیلم‌های چخوفی با آثار شهیدثالث روبه‌رو شویم، ارتباط با آن‌ها دشوار می‌شود. اصرار کاراکترهای شهیدثالث بر بَد بودن ــ مثلاً در گل سرخی برای آفریقا ــ هیچ چیزی چخوفی ندارد. باری فیلم مستند شهیدثالث درباره‌ی چخوف درباره‌ی زندگی چخوف است بر مبنای نامه‌‌نگاری‌های او و نوشته‌های دیگران درباره‌ی او. نقد این فیلم به عنوان یک فیلم مستند مجال دیگری می‌طلبد، اما گزینش و تاکیدهای فیلمساز جالب توجه است. درباره‌ی داستان‌های کوتاه مشهور و اصلی چخوف تقریباً هیچ چیز در فیلم نیست. جز البته مفصل درباره‌ی استپ‌ها. (من حدس می‌زنم شهیدثالث درباره‌ی این داستان‌ها، آثاری چون اتاق شماره ۶ ، یک داستان ملال‌انگیز، ساز روچیلد و بسیاری داستان‌های دیگر ، چیزی زیادی نمی‌دانسته یا آن‌ها را دوست نداشته است.) در عوض دوران آخر زندگی چخوف، دوران بیماری و ازدواج او در اوج بیماری، و زندگی در یالتا دور از همسر بازیگرش به تفصیل شرح داده شده است. احساس می‌کنم از این نظر، از نظر زیستن با یک بیماری مهلک و در عین حال کوشش برای دور نماندن از امکانات خلق هنری، شهیدثالث دوست داشته شباهتی بین خود و چخوف بیابد.

برگردیم به کتاب نوستالژی جای دیگر.

علاوه بر اشارات کوتاهی که بالاتر برشمردم، در این کتاب مقاله‌‌ای چند صفحه‌ای هم هست به قلم رونالد هالُوِی که می‌کوشد چخوفی بودن شهیدثالث را توضیح دهد. (صص ۱۴۵ تا ۱۵۱). هالُوِی در ص ۱۴۹ بعد از به دست دادن توصیفی از چخوف که به گمان من اصلاً شباهتی به چخوف ندارد: «چخوف در تکمیل نمونه‌های اولیه‌ی نمایش‌نامه‌هایش، تیپ‌هایی بکر خلق کرده.» و «او مخالف هر گونه واقعیت تصویرمانند، ایدئال‌سازی بی‌ذوق، و تصورات رمانتیک‌گونه است و خودش را به مشاهده‌ی درونی‌شده و مالیخولیایی به عنوان پیش‌زمینه‌ی تجربه‌ی زندگی در درون خودش محدود می‌کند.» (کمابیش بی‌معنی. شاید در ترجمه)، چنین نتیجه می‌گیرد:

چیزی که در همه‌ی آن‌ها [همه‌ی فیلم‌های شهیدثالث] مشترک است و باید بر آن تاکید شود ویژگی فیلم‌های «کوتاه» با روشی مشاهده‌گرانه با نگاه متمرکز روانشناختی به درون است.

این ماجرای چخوفی بودن فیلم‌های شهیدثالث نمونه‌ی خوبی است از یک پدیده: تاکید فیلمساز بر علاقه‌اش به یک نویسنده یا فیلمساز چگونه می‌تواند به تدریج به برندی برای خودش تبدیل شود، چرا که اکثر خوانندگان ممکن است نه چخوف را خوب بشناسند و نه بسیاری از فیلم‌های شهیدثالث را دیده باشند.

کتاب نوستالژی جای دیگر در زمینه‌های دیگر فیلمسازی و شخصیت سهراب شهید‌ثات نیز اسنادی در اختیار خواننده و محقق علاقه‌مند به این فیلمساز قرار می‌دهد تا به تصویری عینی از شخصیت و زندگی سینماگر مشهور آلمانی-ایرانی برسد. شخصاً مصاحبه‌های بخش آخر کتاب (فصل پنجم: گفت‌وگوها) را مفیدتر یافتم. و خواندنی‌تر. طراحی صفحات کتاب و عکس‌های فراوان آن نیز بر جذابیت کتاب می‌افزایند.

این مقاله در شماره ۳۴ ماهنامه‌ی تجربه، مهر ۱۴۰۳ منتشر شده است.

Be the first to reply

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *