شنیده بودیم شهید ثالث در آلمان فیلمهای مهمی ساخته و نسخههای نه چندان خوب برخی از آنها را جسته گریخته دیده بودیم، اما تماشای یکجای نُه فیلم از این فیلمها، در واقع اکثریت فیلمها منهای چند تایی که مشکل ممیزی یا کپی رایت داشتند، در برنامهی مرور آثار او در موزهی هنرهای معاصر در سال گذشته و اکنون نمایش تعدادی از آنها در گروه سینماهای هنر و تجربه، چیز دیگری بود. بخصوص تماشای سه فیلم نظم ، آخرین تابستان گرابه (هر دو محصول ۱۹۸۰) و فرزندخواندهی ویرانگر (۱۹۸۷) مرا با فیلمسازی آشنا کرد که به گمانم بسی برتر از سینماگری است که پیش از مهاجرت به آلمان دو فیلم مهم یک اتفاق ساده و طبیعت بیجان را در ایران ساخته بود. اما این نخستین رویارویی با سینماگری که اینک با نزدیک پانزده فیلم در برابر ما ایستاده است، بیشتر هیجانانگیز و غافلگیرکننده بود و گفتن سخنان قطعی درباره این فیلمها میتواند تحت تاثیر احساسات باشد تا ناشی از ارزیابی متینی که در طول سالیان شکل گرفته است. من در مطالبی که درباره سهراب شهید ثالث نوشته شده است کمتر نوشته و نقد جدی دربارهی تک تک این فیلمها دیدم. و برای خود من پرسشها بیشتر بودند تا پاسخها.
فیلمساز ایرانی یا آلمانی؟
پرسش یکم: آیا شهید ثالث بعد از ترک ایران، فیلمسازی ایرانی است یا آلمانی؟ در فیلمهایی که از او دیدیم هیچ شخصیت ایرانی و هیچ اشارهای به ایران و فرهنگ ایرانی وجود ندارد. با این همه، ما او را یکی از خود میدانیم. مهم نیست که او در گفتگوهایش اصرار میکند که هیچ دلبستگی به ایران ندارد و وطن برایش جایی است که در آن امکان کار و آفرینش برایش فراهم باشد، اما هنوز هم ایرانیان هستند که بیش از همه مایلند او را بشناسند و بیش از همه دوستش دارند. به هر رو او یکی از خودمان است که در یک مقطعی گذاشته رفته و دلمان برایش تنگ میشود و مدام حسرت میخوریم که کاش این فیلمها را ــ یا فیلمهایی دیگر در همین اندازه و شاید حتی بهتر از اینها را ــ در ایران میساخت. اما شاید داریم زیادی از زاویه هویت ملی به موقعیت او مینگریم. شاید اصلاً طرح این سوال برای شهید ثالث نابجا باشد. او شخصیتی است که از سازگاری با محیط خود ناتوان است، یا بهتر است بگوییم علاقهای به این کار ندارد و سراغ آدمهایی از همین دست میرود؛ قهرمان فیلم نظم و کریستین اشتاینر گرابه (که شخصیتی واقعی است در تاریخ ادبیات آلمان و یکی از نمایشنامهنویسان سده نوزدهم این کشور) کسانی هستند که خود سهراب را به یاد میآورند. شاید به جای این که دنبال بحث ایرانی یا آلمانی باشیم، باید درک کنیم هستند آدمهایی که از سازگاری با شرایط بهنجار ناتواناند، و با جسارت و شجاعت تمام بهنجاری را به پرسش میکشند و سهراب شهید ثالث یکی از این آدمها بود. فیلمهایش این را میگویند. این فیلمها تقریباً همه درباره آدمهایی هستند که یک جوری «خارجی»اند، تبعیدیاند و از سوی جامعه پذیرفته نمیشوند. البته آنها لزوماً مهاجر نیستند. این فیلمها درباره «اقلیت بودن» به یک مفهوم وسیعتر هستند. و بسیاری از این فیلمها درباره کودکان و نوجوانان هستند درباره غیاب پدر. دست کم دو تا از شخصیتهای مهمش ــ پسربچه فیلم وقت بلوغ (۱۹۷۶) و قهرمان فیلم هانس، جوانی از آلمان (۱۹۸۵) ــ با مادر تنهایشان زندگی میکنند و پدرشان را نمیشناسند. آیا میتوان بیپدری را به نداشتن وطن و احساس حرمان و غمی که از آن ناشی میشود، تعبیر کرد؟ گرابه هم تنها مادر دارد. و البته همه اینها نیازمند تعبیر و تفسیر دقیقتر هستند. صرفاً دارم پرسشها و فرضیههایی پیش مینهم.
فیلمساز سیاسی؟
پرسش بعدی به کوششی مربوط میشود در راستای ساختن تصویر یک مبارز سیاسی از شهید ثالث است. گفته میشود که او تحت فشار ساواک و آزارهای رژیم شاه از ایران به آلمان رفت. بسیاری از دوستان و نزدیکانش این را تائید نمیکنند. (دربارهی این موضوع و دیگر اطلاعاتی که در این پاراگراف میآید، رجوع کنید به گزارش مفصلی تحت عنوان «فروپاشی یک رویا» نوشتهی امید ایرانمهر در ماهنامهی اندیشهی پویا شمارهی ۴۵ شهریور ۱۳۹۶). آنها معتقدند که او بیشتر به خاطر اختلافاتی که با همسرش داشت ایران را ترک کرد. به شهادت نزدیکانش او در ایران به طور کلی چپ و به طور کلی مخالف رژیم بود، همان طور که بیشتر روشنفکران و فیلمسازان آن زمان بودند. در ثانی او بعد از ماجرای توقف ساخت فیلم قرنطینه (در یک یتیمخانه و احتمالاً به خواست مسئولان آن موسسه) درسال ۱۳۵۴، فیلم در غربت را با تهیهکننده و بازیگر ایرانی ساخت. کارنامهی سیاسی او در آلمان غریبتر است. او عضو حزب توده میشود که در آن زمان در موضع حمایت از جمهوری اسلامی ایران بود. حتی در همین زمان آدمی نبوده که به لحاظ دیدگاههای سیاسی صاحبنظر باشد و بیشتر به صورت حسی طرفدار اردوگاه سیوسیالیسم بوده، از گورباچف متنفر بوده و از فروپاشی شوروی سخت ناراحت. اینها به هر رو تصویری از یک مبارز رادیکال و ضدقدرت پیگیر ترسیم نمیکند. اما شاید خواننده بگوید سیاسی بودن او را باید در فیلمهایش جُست نه در اطلاعات زندگینامهای. در این صورت هم، همان طور که در بالا گفتیم، فیلمهای او در عمق خود بر نوعی ناسازگاری با جامعهی مستقر گواهی میدهند، اما این موضوع از او فیلمسازی سیاسی نمیسازد. فیلمهای او مستقیماً دربارهی مسائل سیاسی نیستند. مخالفت با نازیها و زندگی تحت نازیسم مسالهی سیاسی زنده آلمان نیست. در مجموعه پرسونای زندگی شخصی و فیلمهای او با آدمی روبهرو نیستیم که سیاست مسالهای اصلی و پررنگش باشد.
جایگاه شهیدثالث در موج نو
این پرسش که او فیلمسازی ایرانی است یا آلمانی به پرسش دیگری ختم میشود: جایگاه او در سینمای ایران و به طور خاص در موج نوی سینمای ایران. سخنان اغراقآمیزی در این باره گفته میشود. حتی میگویند که او پدر موج نوی سینمای ایران است. میگویند کیارستمی تحت تاثیر او بوده است و فیلم خانهی دوست کجاست تحت تاثیر یک اتفاق سادهی شهید ثالث ساخته شده است. کافیست یک بار دو فیلم را ببینید و جهان تلخ فیلم شهید ثالث را با دنیای اخلاقی و خوشبینانهی کیارستمی در خانهی دوست کجاست مقایسه کنید. در ثانی از نظر تاریخی هم گفتن این که کیارستمی ۱۳ سال بعد از یک اتفاق ساده فیلمیتحت تاثیر آن ساخته را نمیتوان جدی گرفت. بخصوص که در این میان فیلمی مانند گزارش هست و فیلمهای دیگری که هیچ شباهت حتی ظاهری به کارهای شهید ثالث ندارند. میگویند مهرجویی موجسواری میکرده، در حالی که شهید ثالث در خط خودش پایمردی و استقامت نشان داده است و او را در جایگاهی بالاتر مینشانند. من نمیفهمم فیلم تلخی مثل دایرهی مینا سیاسیتر است یا طبیعت بیجان؟ و البته غرض من این نیست که از اهمیت و جایگاه شهیدثالث در سینمای دههی پنجاه ایران بکاهم، غرض نشان دادن جایگاه واقعی اوست که به نظر من مسلماً بالاتر و مهمتر از جایگاه مهرجویی و کیارستمی نیست. و این هم مهم است که با توجه به فیلمهای بعد از انقلاب دو فیلمساز اخیر و تداوم کار آنها در ایران، قطعاً جایگاهشان در سینمای ایران از اهمیت بیشتری برخوردار است.
چهرهی شاخص سینمای نو آلمان؟
دربارهی جایگاه شهید ثالث در سینمای ایران گفتیم، دربارهی جایگاهش در سینمای آلمان هم بگوییم. گفته میشود که او از چهرههای شاخص سینمای نو آلمان است. این حرف حتی از نظر صرفاً تاریخی هم اشکال دارد. او نخستین فیلم آلمانی خود وقت بلوغ را در سال ۱۹۷۶ ساخته است، در حالی که عمر سینمای نو آلمان را حداکثر تا پایان همین دهه میدانند. معنی این حرف این است که او در واپسین سالهای یک جریان سینمایی به آن پیوسته و از چهرههای شاخص آن شده است که با عقل جور در نمیآید. در کتابها و مقالههایی که دربارهی سینمای نوین آلمان نوشته هیچ جا از او نامی برده نشده است. فیلمهای او هیچیک در سینماهای آلمان اکران وسیع نداشته و در فرهنگ عمومی آن کشور جایی ندارند. بیهوده بزرگش نکنیم که گویی فیلمسازی ایرانی به آلمان رفته و یک شبه در جایگاه یکی از فیلمسازان مهم آن کشور قرار گرفته است. این که فیلمهایش خوب و برخی عالیاند، هیچ مجوزی به ما نمیدهد که برای او جایگاهی قائل شویم که نداشته است و به احتمال بسیار خودش هم مدعیاش نبوده است. و سرانجام باید ارزیابی دقیقتری از میزان موفقیت شهید ثالث چه از نظر موفقیتهای جشنوارهای در سینمای جهان و چه از منظر جلب سرمایهگذار و تهیهکننده داشت. برخی از این فیلمهایی که دیدیم در قطع شانزده میلیمتری تولید شدهاند. تهیهکننده بسیاریشان تلویزیونهای آلمانیاند. این به آن معناست که او در یافتن تهیهکننده سینمایی معتبر آلمانی موفق نبوده است. درباره میزان رابطه و مراودات او با سینمای معاصر آلمان و جهان هم کم میدانیم. رسیدن به تصویر دقیقی در این زمینه ما را در ارزیابی موفقیتها و ناکامیهای فیلمساز یاری میرساند.
آیا فیلمهای شهید ثالث چخوفیاند؟
پرسش دیگر به چخوف و تاثیر او بر شهید ثالث مربوط میشود. او اخلاص و ارادت خود به آنتوان چخوف نویسندهی شهیر روس را به رساترین وجه، از همان زمان که در ایران کار میکرد، بیان کرده است. گفته است که نظاره دقیق آدمها بدون دخالت دادن احساسات و یافتن موقعیتهایی در زندگی روزمره که به بهترین وجه نکتهای تاریخی و روانشناختی را بیان میکنند، چیزی است که او از چخوف آموخته است. اما حقیقتاً تاثیر چخوف بر او تا کجاست؟ به گمان من چخوف به قدر شهید ثالث میل به جنون ندارد و به قدر او جنون را نمیفهمد (با وجود داستان مشهور اتاق شمارهی شش که به نحوی دربارهی معنای جنون است و در دیوانهخانه میگذرد) و بر خلاف او مطلقاً پرخاشگر و دمدمیمزاج نیست. چخوف رئالیستتر از شهید ثالث است؛ رئالیسم را به معنای بازسازی باورپذیر زمان و مکان و فضا به کار میبرم. چیزی معادل حرکت کُند و اندکی متصنع و روبوتمانند آدمها که در شهید ثالث به جزئی از سبک او بدل میشود (و در کارهای ایرانیاش بیشتر به چشم میآید) در چخوف نیست. چخوف با نگاهی جامع، شناختی عمیق از همهی اقشار اجتماع روسیه داشته، از روشنفکر تا معلم و دکاندار، از کودک تا بزرگسال، از شهری تا روستایی، اما شخصیتهای شهید ثالث عموماً به شخصیتهای حاشیهای و ناسازگار محدودند و دنیای او فاقد تنوع و جامعیت دنیای چخوف است. باید مواظب بود در چخوفی بودن او اغراق نکرد. فیلم او درباره چخوف فیلم خوبی است و احساس او و زندگی چخوف را خوب تعریف میکند. اما فیلم اعجاببرانگیزی نیست. در این فیلم چیزی از نگاه ویژهی فیلمساز به دنیای داستانهای او نمیبینیم و فیلم درخت بید برگردان یکی از مهجورترین و کماهمیتترین داستانهای چخوف به فیلم است.
آن چه آدم را به کنکاش در این پرسشها ترغیب میکند، حضور فیلمسازی است مولف و صاحب سبک که تواناییهایش در بیش از یکی دو فیلم به بار نشسته است و دو دهه فعالیت مستمر فیلمسازی داشته است. نکته غریب در تواناییهای او به عنوان فیلمساز این بود که با وجود زندگی نامنظمش، فیلمهای آلمانی او هیچ نشانی از شلختگی ندارند، بسیار منضبطاند و از حضور فیلمسازی مسلط در سر صحنه خبر میدهند. او چه خود را آلمانی بداند چه ایرانی، ایرانیها او را یکی از خود میدانند. حضور انبوه جوانان هنردوست و عشق سینما در سئانسهای نمایش فیلمهای آرام و دور از هیجانات رایج سینمای روز، مسئولین سفارت آلمان را که حامی برگزاری برنامهی مرور آثار او بودند شگفتزده کرده بود. اما یک جور کشف این شهید ثالث جدید باید با دقت نظر در فیلمهای او، دیدن دوباره و چندبارهی آنها، و پاسخ دقیق به پرسشهایی همراه باشد که برخی را کوشیدم در این نوشته به میان بگذارم. وجه ناخوشایند گزافهگوییهای موجود این است که اکثر مخاطبان و به گمانم حتی نویسندگان، فیلمهای او را به دقت ندیدهاند. خواننده را دعوت میکنم به جای پذیرش تصویر یک فیلمساز سیاسی مبارزِ شیفتهی چخوف و بنیانگذار موج نو سینمای ایران و از چهرههای شاخص موج نوی آلمان، با تحقیق در بیوگرافی و تماشای فیلمهای سهراب شهید ثالث، به ارزیابی مستقلی از او و کارش برسد.
Be the first to reply