از داوری گریزی نیست

خُب، فیلم را زیر ذره‌بین گذاشتیم و جزء به جزءش را بر رسیدیم، حتی آن را معنی کردیم، به این نتیجه رسیدیم که این سکانس معنی‌اش این است و آن یکی این معنی را می‌دهد و کل فیلم می‌خواهد بگوید فلان. اما هنوز درباره‌ی فیلم قضاوت نکرده‌ایم. قضاوت در یک کلام پاسخ به این پرسش است: فیلم خوب بود یا بد؟ وقتی به دوستی می‌گویید به تازگی فلان فیلم را دیده‌اید، به احتمال زیاد از شما می‌پرسد: چطور بود؟ و منظورش این است که از فیلم خوش‌تان آمد یا نه و چقدر خوش‌تان آمد. وقتی هم کسی نقد پائولین کیل یا پرویز دوایی را می‌خواند، می‌خواهد بداند داوری او درباره‌ی فیلم چیست. به نظر او فیلم موردبحث فیلم خوبی است یا بدی؟ یا متوسطی؟ یا یک چیزهاییش خوب است و یک چیزهایش بد. تا یک جاییش خوب آمده، اما بعدش خراب کرده. کارگردانی‌اش خوب است، اما اندیشه‌ی فیلمساز سطحی است یا فیلمنامه‌اش می‌لنگد. به هر رو از شما قضاوت می‌خواهند. و شما هم البته خواه نا خواه قضاوت می‌کنید. قضاوت مرحله‌ای است بعد از معنا کردن و تفسیر، هرچند در خود تفسیر هم قضاوت‌هایی نهفته است.

اما قضاوت دقیقاً چیست؟ اگر به همین چند نکته‌ای که گفتم توجه کنیم می‌بینیم که قضاوت ما درباره‌ی فیلم‌ها قضاوت درباره‌ی دو چیز است: حرف و موضع سیاسی-ایدئولوژیک-فلسفی-اجتماعی فیلم، و فرم هنری فیلم که به آن قضاوت زیبایی‌شناختی یا استتیک می‌گوییم. یکم: با حرفی که فیلمساز می‌زند موافقید یا خیر؟ دوم: آیا فیلمساز حرفش را به زیبایی و ظرافت زده است؟ 

تعریف قضاوت زیبایی‌شناختی بسیار دشوار است. اما شاید بتوان آن را به مفهوم «ظرافت» و «تشخیص اندازه» تقلیل داد. کلمه‌ی «گل‌درشت» را که شنیده‌اید. می‌گوییم فلان نشانه در فیلم گل‌درشت است. یعنی زیادی آشکار است. برعکس بعضی نشانه‌ها آن قدر گم هستند که اصلاً دیده نمی‌شوند. پیدا کردن اندازه‌ی درست مدت زمانی که تصویر شیئی باید روی پرده بماند، فاصله‌ای که دوربین باید از موضوع داشته باشد (چقدر به صورت قهرمان نزدیک شود، چقدر دور شود، تازه همه‌ی این‌ها با لحاظ کردن این‌که اصلاً هدفش چیست)، پیانیست انگشتش را از روی فلان نت کی باید بردارد و صدای خواننده چقدر باید بلند باشد و دقیقاً کی پایین بیاید. داشتن شم و غریزه‌ای برای درک اندازه، شاه‌کلید ذوق زیبایی‌شناختی است. با این نگاه حتا تناسب فرم و محتوا هم به یک بحث زیبایی‌شناختی بدل می‌شود. این فرم برای بیان این محتوا مناسب است؟ تناسب و موزون بودن هم جزئی از شم درک اندازه است؛ اندازه‌ی اشیا و تصاویر و صداها برای بیان ایده‌ای خاص.

البته موضوع به این سادگی‌ها نیست. ذوق و سلیقه‌ی زیبایی‌شناختی آدم عامی با کسی که تربیت هنری دارد فرق می‌کند. به گمانم ذوق هم چیزی بالفطره است و هم کسب کردنی و آموختنی. کسی که از کودکی به مدرسه‌ی موسیقی می‌رود یا درس سینما می‌خواند و در محیط فرهنگی بزرگ می‌شود ذوق ظریف‌تری دارد طبعاً. علاوه بر این ذوق زیبایی‌شناختی در دوره‌های تاریخی گوناگون و در طبقات اجتماعی مختلف فرق می‌کند. اپرا همیشه مال اشراف و طبقات مرفه بوده و سینما مال طبقات بی‌چیز و عوام. اما وجه مادرزاد ذوق زیبایی‌شناختی آدم‌ها کدام است؟ من به این نتیجه رسیده‌ام که سلیقه‌ی هنری آدم جزئی از شخصیت او به طور کلی است و با سرشت روانشناختی او در ارتباط است. برخی آدم‌ها ذاتاً از چیزهای شلوغ خوش‌شان می‌آید و برخی دیگر ذاتاً مینی‌مالیست‌اند. برخی بیشتر و برخی کمتر تحت تاثیر سلیقه‌های رایج روز قرار می‌گیرند. برخی رمانتیک و برخی کلاسیک‌اند. برخی چارلی چاپلینی و برخی باستر کیتونی‌اند. برخی دوستدار سینمای اروپا و سینمای هنری و برخی علاقه‌مند به سینمای آمریکا و سینمای ژانر هستند. برخی رئالیست و برخی نمادگرا. برخی علاقه‌مند نمایش احساسات آدم‌ها با همدلی گرم و برخی دوستدار مشاهده‌ی با فاصله و سرد آدم‌ها. برخی جدی و برخی طناز. این‌ها به گمانم تا حدود زیادی ذاتی شخصیت و ساختار روانشناختی آدم‌ها هستند.

به هر رو، بی‌سلیقگی محض و سلیقه‌ی خوب را همه تشخیص می‌دهند. جملاتی از این قبیل که «طرف فاشیست محض است، اما انکار نمی‌شود کرد هنرمند بزرگی است.» از همین موضوع حکایت می‌کنند. «هنرمند بزرگی است» همان قضاوت زیبایی‌شناختی است و «طرف فاشیست محض است» قضاوت سیاسی-ایدئولوژیک.

وقتی می‌خواهیم فیلمی را داوری کنیم، نمی‌توانیم هیچیک از این وجوه را نادیده بگیریم. البته رابطه‌ی بین این دو پیچیده است و من در این‌جا بیش از این وارد این بحث نمی‌شوم. همین اندازه بگویم که این استدلال در ادامه‌ی خود به یک جور ثنویت می‌رسد. دیگر این‌که ما را از این تصور رایج که ذوق خوب تنها نزد آدم‌های خوب یافت می‌شود، دور می‌سازد. چطور می‌توانیم فیلمی که مواضع فاشیستی را تبلیغ می‌کند را دوست داشته باشیم؟ یا برعکس چطور می‌توانیم از هنر کارگردانی چون لنی ریفنشتال لذت نبریم؟ مگر ما یک آدم نیستیم؟ در برابر این پرسش گویی دوپاره می‌شویم.

ما می‌کوشیم قضاوت‌های‌مان را توضیح و شرح دهیم. دلایل‌مان را می‌گوییم. روی برخی از بی‌ذوقی‌های فیلم انگشت می‌گذاریم یا ظرافت‌های فلان صحنه یا فلان بازی را یادآور می‌شویم. اما اگر سلیقه‌ی زیبایی‌شناختی بنیادین شنونده با ما فرق داشته باشد، این حرف‌ها فایده‌ای ندارد. منتقدان بیشتر برای مخاطبی می‌نویسند که با آن‌ها هم‌عقیده است و ذوق زیبایی‌شناختی‌‌اش به ‌آن‌ها نزدیک است.

البته قضاوت در سطوح دیگری هم که جنبه‌ی ثانوی دارند رخ می‌دهد. به برخی از آن‌ها اشاره می‌کنم:

گاهی از فیلم خوش‌مان نمی‌آید، اما می‌پذیریم که آن فیلم، فیلم مطرحی است. «فیلم مطرح» یعنی فیلمی که فارغ از خوش آمدن یا خوش ‌نیامدن ما، در تاریخ سینمای یک کشور جایگاه مهمی دارد، یا با وجهی از فرهنگ عمومی یک جامعه همخوان است و آن را نمایندگی می‌کند.

گاهی هم ارزش‌های فنی فیلم را تحسین می‌کنیم که فرق می‌کند با ارزش‌های هنری یا زیبایی‌شناختی آن. توانایی‌هایی مثل مهارت در در آوردن حرکت‌های پیچیده‌ی دوربین، یا کار در شرایط نور اندک، یا بک‌پروژکشن‌های خوب یا امروزه جلوه‌های کامپیوتری پیچیده از نظر فنی و از این قبیل.

اما در مقام منتقد فیلم، از قضاوت گریزی نیست.

در این کتاب روشن‌تر و صریح‌تر داوری خود را درباره‌ی دو فیلم مورد بررسی یعنی سایه‌ی یک شک آلفرد هیچکاک و ماجرای میکل‌آنجلو آنتونیونی شرح داده‌ام.

Be the first to reply

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *