جذابیت پنهان مناسبات بینامتنی
داستانهای هستند که نخوانده میدانی؛ لازم نیست شاهنامه خوانده باشی تا داستان فرزندکشی رستم و قصه عشق بیژن و منیژه و گذشتن سیاوش از میان شعلههای آتش را بدانی. به همین سان لازم نیست اَدیسه هومر را خوانده باشی تا درباره سایرنهای اغواگر و غولهای یک چشم چیزهایی بدانی ــ دست کم برای کسی که در غرب بزرگ شده و به مدرسه رفته چنین است. تاریخ نگارش ادیسه به سده هشتم پیش از میلاد برمیگردد و باور بیشتر پژوهشگران این است که کتاب اساساً برای خواندن نوشته نشده است، بلکه مجموعهای است از قصههایی که برای اجرا همراه موسیقی توسط نقالان و نوازندگان دورهگرد خلق شده و بعدها هومرِ شاعر آنها را جمعآوری کرده و به رشته تحریر کشیده است. به عبارت دیگر، مانند همه این گونه آثار یکجا خلق نشده، بلکه تکه تکه و در طول زمانی طولانی هستی یافته است.
یونانیان باستان، مثل بیشتر مردمان عهد باستان و در حقیقت مثل بیشتر مردمان امروز نیز، عاشق قهرمانانان و بخصوص جنگاوران بودند. آنها دوست داشتند داستانهای این قهرمانان را بشنوند و این داستانها هرچه جادوییتر و اسطورهایتر، بهتر. شاه اُدیسئوس یکی از این قهرمانان بود که ماجراهای بازگشت او از جنگی طولانی به زادگاهش ایتاکا در کتاب ادیسه نقل میشوند. این سفر بازگشت به خانه که اساساً سفری دریایی است ده سال طول میکشد؛ از بس که دردسرهایی که شاه و مردانش در راه گرفتارش میشوند زیاد است! و سرانجام شاه ادیسئوس متوجه میشود که سبب همه این گرفتاریها آن است که او به قدر کافی به خدایان یونان باستان احترام نگذاشته است. ادیسه هومر پر از دوز و کلکهای جالب و اتفاقات جادویی و هیولاها و خدایان زن و مرد و عملیات محیرالعقول است. حقیقتاً یونانیها دوست داشتند به ماجراهای شاه ادیسئوس و مردانش در راه بازگشت به وطن گوش فرا دهند.
داستان غار سیکلوپها یکی از دهها ماجرایی است که برای شاه ادیسئوس (یا اولیس) با آن مواجه میشوند. یک بار که اودیسئوس و مردانش برای تهیه آب و آذوقه به خشکی میآیند، به غاری پر از گوسفندان بر میخورند و بسیار شاد میشوند. آنها میدانند که گوسفندان صاحب دارند اما آن قدر گرسنهاند که آتشی میافروزند و تعدادی از گوسفندان را سر میبرند و بر چوبهایی نوکتیز به سیخ میکشند و کباب میکنند با این امید که اگر صاحب آنها هم پیدا بشود درک میکند که آنها برای یونان جنگیدهاند و حقشان است گرسنگی نکشند. آتش میسازند. ناگهان غرش سهمناکی به گوش میرسد و غولی جلوی دهانه غار میایستد که تنها یک چشم دارد. نام این غولها سیکلوپ است. ادویسئوس یکی از ترکههای نوکتیز و مشتعل را در تنها چشم سیکلوپ فرو میکند و بعد همگی با استتار در میان گوسفندان و تقلید صدای بعبع آنها میتوانند بگریزند.
در ماجرایی دیگر ادیسئوس و دوستانش به گروهی از سایرنها بر میخورند. موجوداتی شبیه پریهای دریایی اما بسیار خطرناک. آواز آنها چنان زیبا و مسحورکننده است که مردان از هر کاری ناتوان میشوند، نمیتوانند کشتی را هدایت کنند و کشتی به صخرهها برخورد میکند و همه کشته میشوند. اما ادیسئوس زیرکتر از اینهاست. او درباره این سایرنها شنیده است. پس پنبه در گوشهای خود و مردانش میچپاند تا صدای آنها را نشنوند و اغوا نشوند. این گونه آنها از این مهلکه نیز جان سالم به در میبرند.
و ماجرا پشت سر ماجرا تا سرانجام به وطن میرسند، جایی که همسر ادیسئوس در شرایط دشواری است و خود او را هم دیگر نمیشناسند. اما … این گونه است که ادیسه به صورت واژهای وارد زبان شده و به هر سفری طولانی و پرماجرایی ادیسه میگویند.
***
گفتیم لازم نیست ادیسه را خوانده باشی تا درباره قصهها و شخصیتهای مشهور آن بدانی. حقیقت این است که سازندگان فیلم کجایی ای برادر که در ابتدای آن با حروف درشت آمده است بر اساس داستان ادیسه نوشته هومر ساخته شده، میگویند هیچیک این کتاب را نخواندهاند. به بخشی از مصاحبه آنها با جاناتان رامنی در گاردین (سال ۲۰۰۰) توجه کنید:
ای برادر، کجایی؟ چند فیلم است در یک فیلم: حکایت سه جانی خطرناک فراری در مناطق روستایی میسیسیپی؛ یک موزیکال بلوز و کانتری؛ و، دست کم به ادعای خود فیلم، بازنویسی اُدیسه هومر. نه این که نویسندگان فیلمنامه واقعاً اُدیسه هومر را خوانده باشند ــ خودشان قبول دارند که نخواندهاند. ایتن کوئن میگوید که خوشبختانه تیم بلیک نلسون، بازیگر یکی از نقشهای اصلی فیلم، کارشناس ادبیات کلاسیک یونان است. «نمیدونم اُدیسه را به یونانی خوانده یا نه، امّا قطعاً آن را خوانده.» جوئل تائید میکند: «بله! خوانده!» اتان باز میپرسد: «جداً خوانده؟» و جوئل میگوید: «نمیدونم به یونانی خوانده یا نه. ولی قطعاً خوانده!»
ایتن میگوید: «در میان بازیگران و ما، تیم نلسون تنها کسی است که واقعاً اُدیسه را خوانده است.» بنابراین اگر نمیتوانید جای فیلم ارجاعات به اُدیسه را پیدا کنید، لازم نیست خودتان را زیاد خسته کنید. اشاره به حوریهای دریایی نسبتاً آسان است، همین طور دسته سهنفره زنان آمازون که کنار میسیسیپی رخت میشویند. و سیکلوپ یکچشم که معلوم است همان صحنه جان گودمن است با چشمی که با پارچه بسته شده است.
در مورد اسکیلا و چاریبدیس [خدایان دریاها] تردید دارم. اتان گیج میشود: « اسکیلا و چاریبدیس؟ اونا کجان؟» شاید در آن سیلاب آخر فیلم؟ برادرها همصدا میگویند «اوه، بله. در سیلاب آخر فیلم.» اتان متفکرانه لبخند میزند. «اوه بله مطمئناً، اسکیلا و چاریبدیس.» جوئل میگوید: «میدونید، فیلم خیلی گزینشی بر اساس ادیسه است.» کسانی که با کوئنها مصاحبه کردهاند شاکیاند که سوال کردن از آنها بیمعناست: از آنها هیچ چیز در نمیآید.
به عبارت دیگر آنها به ما میگویند که در پی یک بازسازی تاریخی از ادیسه هومر نگردیم. بیشترین شباهت در ای برادر کجایی؟ به مرجع باستانیاش همان ساختار سفر بازگشت به زادگاه است، طولانی شدن این سفر و ماجراهایی که سبب این طولانی شدن میشوند. در فیلم یک گروه سهنفره که از زندان گریختهاند به رهبری یولیسس اورت مکگی با بازی جرج کلونی چایگزین ادیسئوس و مردانش میشوند. این محکومان در طول سفر بارها با مرگ روبهرو میشوند و هر بار با نیرنگ و تیزهوشی میتوانند جان سالم به در ببرند. در این میان زرنگی و توان رهبری اورت نقش مهمی بازی میکند. تماشای مردان در رویارویی با موقعیتهای خطرناک و حظ بردن از نیرنگبازی و هوش و ذکاوت آنها آن وجه مشترکی است که ادیسه هومر و فیلم ای برادر کجایی؟ را به هم پیوند میدهد. در یک کلام، کوئنها به ما میگویند که روح اثر را اقتباس کردهاند نه جزئیات آن را. یک داستان بازگشت به خانه همیشه جذاب است و همین طور ساختار قصههای کوتاهی که به سبب حضور یک قهرمان و نخی داستانی، به هم متصل میشوند. این درست، اما نگاهی دقیقتر به فیلم و کتاب، کاری که بسیاری از معلمها برای آموزش ادیسه به دانشآموزان به آن دست زدهاند و نتایجش در اینترنت قابل دسترسی است، در جزئیات هم شباهتهای زیادی را آشکار میکنند. به تعدادی از آنها توجه کنیم:
در ابتدای فیلم، یک کارگر راهآهن نابینا سرنوشت قهرمانان فیلم را پیشگویی میکند. / در ابتدای ادیسه تیرهسیاس بلاهایی را که در سرزمین مردگان بر سر ادیسئوس و مردانش میآید پیشگویی میکند.
یولیسس اورت مکگی مرد نیرنگبازی سرزباندار باهوشی است با تواناییهای رهبری که میخواهد به زادگاهش پیش خانوادهاش برگردد / ادیسئوس از همین خصلتها برخوردار است و هدفش برگشتن به خانه و پیش زن و فرزندانش است
شخصیتهای فیلم برای نجات تامی به لباس مبدل کوکلاکسکلانها در میآیند / ادیسئوس و مردانش به هیئت گوسفند در میآیند تا از دست سیکلوپها فرار کنند
دان گندهه در فیلم در شعلههای صلیب مشتعلی که روی سرش میافتد میمیرد / غول یک چشم با ترکه نوکتیز شعلهور کور میشود
در اواخر فیلم سیلابی باعث نجات گروه از دست کلانتر بیرحم میشود / خدایان چاربیدیس و سکیلا کشتی ادیسئوس را دچار طوفان و سیلاب میکنند
پنی اورت را دوست دارد اما تقریباً تصمیم میگیرد زن ورنون خواستگار جدیدش بشود. هرچند در پایان تصمیم میگیرد زن اورت بشود. / در ادیسه پنهلوپ ادیسئوس را دوست دارد اما برای خواستگارانش مسابقهای ترتیب میدهد، هرچند او هم در پایان به ادیسئوس رو میآورد.
و از این دست شباهتها در جزئیات باز هم در فیلم هست. همه اینها بدان معناست که برادران کوئن باید دست کم خلاصه داستان مفصلی از ادیسه را خوانده باشند (یا دست کم از بازیگرشان تیم بلیک نلسون خواسته باشند داستان را مفصل برایشان تعریف کند).
*
خب در این جا این سوال پیش میآید که کوئنها میتوانستند ادیسه را بخوانند، چرا این کار را نکردند؟ آلفرد هیچکاک حرف مشهوری دارد که داستانهای خیلی خوب و خیلی کامل را دشوار میتوان به فیلم خوب برگرداند. او این حرف را درباره برگردان کتاب دافنه دو موریه به فیلم پرندگان گفته است. کتابهای نه چندان منسجم برای این کار مناسبترند چون کارگردان ایدهای کلی از آن میگیرد و دستش بازتر است. اما اگر قرار است ایدهای کلی بگیریم، چه ضرورتی دارد داستان را خوانده باشیم. … بخصوص که داستان طی سالهای طولانی جذابیت خود را برای بیننده عام حفظ کرده باشد و اصلاً از ابتدا برای بیننده عام نوشته شده باشد: بازگشت به وطن، جایی که زن و بچه منتظرت هستند، موانع بیشمار سر راه، یک رهبر عقل کل بامزه، از سر راه برداشتن موانع یکی پس از دیگر با شجاعت یا بصیرت و ماجراهای خندهدار در کنار جنگهای قهرمانانه و رویدادهای دردناک و خشونتبار. آیا اودیسه غیر از این است؟ و آیا این کفایت نمیکند برای ساختن فیلمی عامهپسند؟ و اصلاً این ساختار بسیاری از فیلمهایی نیست که نامی هم از ادیسه نبردهاند؟
پرسش دیگر: اگر چنین است کوئنها چه اصراری داشتهاند که در ابتدای فیلمشان از ادیسه نام ببرند؟ خب آنها به این ترتیب بازیای راه انداختهاند که برای فیلمشان فایدههایی دارد.
اولاً کنجکاوی بیننده ــ بخصوص بیننده تحصیلکرده ــ با شنیدن این که فیلمی با شرکت جرج کلونی ساخته شده بر اساس ادیسه هومر برانگیخته میشود. آدم از این که به دیدن فیلمی بر اساس یکی از معتبرترین متون ادبیات غرب میرود احساس روشنفکری میکند. علاوه بر این آدم به طور کلی علاقهمند است داستانهای آشنای قدیمی را که همیشه شنیده است، اکنون روی پرده ببیند. راز موفقیت فیلمهایی که درباره پیامبران یا داستانهای کتابهای مقدس ساخته میشود همین است. از این منظر هم آوردن نام ادیسه هومر به عنوان مرجع ادبی فیلم میتوانسته مفید باشد.
دیگر این که اشاره به ادیسه راه آسانی جلوی پای منتقدان میگذارد که فیلم را داستان مقایسه کنند و در نقدهایشان درباره شباهتها تفاوتهای این دو بنویسند. کمکی است به منتقدان برای تفسیر فیلم. و البته به طور کلی مقایسه متنهای گوناگون با یکدیگر، خود کار سرگرمکننده و لذتبخشی است. بخصوص ارتباط بین یک فیلم سرگرمکننده امروزی با متنی قدیمی که جزو فرهنگ عمومی جامعه شده است میتواند آموزش را به کاری لذتبخش بدل سازد. امروز دیگر آشکار شده است که متنها چه بسیار از متنهای دیگر وام میگیرند و چه بسا بدون این که خالقان متنهای جدید از این کار خبر داشته باشند. کشف این ارتباطات بینامتنی یکی از چیزهایی است که در نقد ادبی و نقد فیلم امروز انجام میشود.
حالا که صحبت بینامتنیت شد این را هم بگوییم که نام فیلم ای برادر کجایی اشاره به متن دیگری دارد. در فیلم سفرهای سالیوان (باز هم سفرها) ساخته پرستون استرجس یکی از قهرمانان فیلم قصد دارد داستانی بنویسد به نام ای برادر کجایی (که البته نمینویسدش). و حالا فیلمسازان ما بر اساس این داستان خیالی یک شخصیت خیالی فیلمی ساختهاند. اما اجازه بدهید ماجرا را از این که هست پیچیدهتر نکنیم. متنها با نخهای بیشماری به هم پیوستهاند. با این نقل قول از مصاحبه دیگری با برادران کوئن این بحث را میبندیم:
پرسش: ارجاع شما به سفرهای سالیوان چقدر جدی است؟ فیلم شما ظاهراً بیشتر شبیه کارهای خود استرجس است تا فیلمِ توی فیلمی که عنوان ای برادر، کجایی؟ از آن گرفته شده است.
جوئل: از یک نظر حق با شماست. در این فیلم چیزهایی هست که خیلی یادآور سفرهای سالیواناند. امّا یادآور آن هستند، نه این که از آن کش رفته باشیم. [خنده]. در ذهن ما این فیلمی است که قهرمان آن فیلم اگر امکانش را میداشت، میساخت. اون فیلم مهم. فیلمی که تمهای بزرگ درش مطرح میشوند.
مرز بین اقتباس و کش رفتن هم مبحث جداگانهای است البته.
آوردن نام ادیسه در ابتدای فیلم برای کتاب هم بسیار مفید است و آن را از یک موضوع پژوهشهای دانشگاهی به قصهای زنده که توانایی برقراری رابطه با تماشاگر امروزی را دارد تبدیل میکند. و این البته در ذات خود به این معنا هم هست که با تمام تغییرات تکنولوژیک (راویان دورهگرد یونان باستان کجا و پردههای عظیم سینما و پخش بینالمللی امروز کجا؟) و با بیشترین تغییر مکان جغرافیایی و فاصله تاریخی، چیزهایی اساسی در سرشت آدمیزاد هنوز چندان تغییر نکرده است. کوئنها گمانم روی همین حساب کردهاند و درست حساب کردهاند. جذابیت ای برادر کجایی؟ ــ دست کم بخشی از این جذابیت ــ از هومر و درستتر است بگوییم از داستانسرایان شفاهیِ اکنون گمنامِ یونان باستان میآید.
و سرانجام نباید فراموش کنیم که ای برادر کجایی؟ فیلمی درباره موسیقی کانتری است، موسیقی نوازندگان و خوانندگان محلی و دورهگرد. بنابراین یک ارتباط درونی هم وجود دارد بین قصه چنین فیلمی با داستانهایی که توسط همین گونه نوازندگان برای شنونده بومی روایت و با موسیقی همراهی میشدند. این نیز جزو خصلت عامهپسند دو سنت به فاصله زمانی دو هزار و هفتصد سال است. گمانم کوئنها هم دلشان میخواهد فیلمهایشان در همین سنت جای بگیرند. متن ترانهها و آوازهایی که اغلب به طور کامل در فیلم میشنویم ــ متن چه به معنی موسیقی و چه به معنی شعر ترانهها ــ هر یک آفریده هنرمند گمنام یا نه چندان مشهوری هستند.
میبینیم که چه متنهای پرشماری از زمانها و مکانهای گوناگون گرد هم آمدهاند تا همین یک فیلم به ظاهر ساده و عامهپسند را بسازند. از قصههای داستانسرایان شفاهی یونان باستان تا اشعار هومر، شاعر یونانی سده هشتم پیش از میلاد، تا ترانهها و آوازهای سیاهپوستان آمریکا در اوائل سده بیستم تا فیلم سفرهای سالیوان ساخته پرستون استرجس در هالیوود تا رمان خیالی کجایی ای برادر؟ نوشتهی یکی از شخصیتهای این فیلم آخر. علاقه کوئنها به متنهای دیگر آشکار است و این علاقه هرچند قاعدتاً باید از اهمیت کار آنها به عنوان مولفان منحصربهفرد فیلمشان بکاهد، اما خلاقیت غریب و غریزی آنها در کنار هم نهادن این همه متن ظاهراً ناهمگون اما در روح خود همساز، به قدر آنها به عنوان مولفانی کممانند و یگانه میافزاید.
Be the first to reply