اولین مأموری که در دادگستری با ابوالقاسم حرف میزند در جواب شکایت ابوالقاسم از مزاحمتهای خانواده اکبر، اوّل میگوید آنها “غلط کردن” و بعد میپرسد:
ــ اومدی رضایت بدی؟
ــ نه. من نمیتونم از خون دخترم بگذرم.
ــ پس برای چی آمدی؟
وقتی ابولقاسم توضیح میدهد که میخواهد کاغذی امضا کند که اعدام قاتل دخترش قطعی بشود، مأمور یادشده از او میخواهد قدری هم صبر کند. ابوالقاسم میگوید:
ــ امانمو بریدن.
ــ خب پدر جان همان طور که تو دخترتو دوست داری، اونا هم پسرشونو دوست دارن، حقشونه هرکاری از دستشون برمیآد بکنن که پسرشون اعدام نشه.
بعد از او میخواهد که اگر میخواهد کار سریع انجام شود باید به فکر پول دیه باشد. ابوالقاسم میگوید:
ــ دخترمو کشتن، باید پول هم بدم تا اون اعدام بشه.
در ابتدا به نظر میآید مأمور دادگستری کاملاً ابوالقاسم را تأیید میکند. در چند جمله بعدی پرسشی مطرح میشود که بیننده هم کنجکاو است جوابش را بداند: “پس برای چی آمدی؟” دو جمله پایینتر، میبینیم مسئول قضایی از زاویه متفاوتی به مسئله نگاه میکند و به خانواده اکبر حق میدهد. و در سطرهای بعدی مسئله تازهای مطرح میشود: ضرورت پرداخت تفاوت دیه زن و مرد. و حرفی که ابولقاسم در پایان میزند از تنشی درونی حکایت میکند، بین موقعیتی که ابوالقاسم خود را در آن مییابد و باورهای دینی او. حرفهای مأمور قضایی و ابوالقاسم هردو قدرت اقناعکنندهگی خوبی دارند و بخشی از جذابیت این گفتوگو این است که یک جانبه نیست و حق مطلق طرف هیچیک از طرفین نیست.
گفتوگوی اعلا با پیشنماز مسجد در حیاط مسجد نیز از این نظر جالب است؛ منظورم آنجاست که اعلا میخواهد پیشنماز را ببرد خانه ابوالقاسم تا مانع فروش خانه شود، در حالی که پیشنماز میگوید مردم منتظرش هستند و باید نماز جماعت را به جا آورد،. اعلا میپرسد:
ــ نماز بهتره یا جون آدم؟
ــ نماز … [مکث] یه نفرو میفرستم بیارتش اینجا.
پیشنماز مسجد محل را ما آدمی میشناسیم که همه کوشش خود را میکند که ابوالقاسم رضایت بدهد، بنابراین به نظر میآید که اعلا با قرار دادن او در برابر این پرسش او را شکست داده است، امّا جواب محکم پیشنماز ما را غافلگیر میکند. هرچند او بعد از مکثی راهحلی پیدا میکند که نیازی نباشد بین نماز و زندگی یک آدم انتخابی بکند. این شگرد پایانی در واقع تقابل دو دیدگاه و موقعیت حادّ را تعدیل میکند و زمینهای فراهم میکند که ماجرا ادامه پیدا کند.
گفتوگوی پیشنماز و ابوالقاسم هم نمونه خوبی از این کارزار کلامی است. همین طور گفتوگوی ابوالقاسم با قاضی دادگاه در دادگستری.
در گفتوگوی پیشنماز با ابوالقاسم نکته کوچکی هست که ارزش توجه را دارد. وقتی ابوالقاسم با بیان اینکه “من بین دو تا راه نموندم” بیمیلی خود را استخاره کردن پیشنماز بیان میکند، پیشنماز به جای اینکه جواب او را بدهد به او میگوید: “حالا بیا بشین …”. کنشهای حین گفتوگو کاربردی در تلطیف گفتوگو یا افزایش تنش آن دارند. برای نمونه در همین جا این جمله از نوعی طفره در دادن جواب مستقیم و یک نوع هوشمندی و زرنگی از سوی پیشنماز حکایت میکند. در جاهای دیگری از گفتوگوهای فیلم هم از این شگرد استفاده شده است. مثلاً در اوّلین گفتوگوی اعلا با فیروزه جلوی در خانه آنها، وقتی اعلا دارد خبر اعدام قریبالوقوع اکبر را میدهد، بچهای که در بغل فیروزه است شروع میکند به گریه و فیروزه میگوید “ساکت شو مامان ببینم چه خاکی به سرمون شد”. این گونه تداخل گفتوگویی حساس با عاملی مزاحم (در اینجا گریه بچه) تنش موقعیت را بالا میبرد. اوج این شگرد آنجاست که دو خط گفتوگوی تقریباً همارزش، با یکدیگر پیش میروند. صحنه پیشنهاد عمل دختر فلج ابوالقاسم در حالی که ابوالقاسم متن عریضهای را برای گرفتن پول دیه از صندوق قرضالحسنه به همین دختر دیکته میکند، نمونه بسیر خوبِ این گونه تداخل گفتوگوهاست:
در حالی که ابوالقاسم متن عریضه را به دخترش دیکته میکند، زن ابوالقاسم در صدد است موضوع رضایت ابوالقاسم و خرج پول دیه برای مداوای دختر فلج را مطرح کند. با توجه به حساسیت مسئله برای ابوالقاسم، امکان برآشفتن او وجود دارد و این امر، شکل طرح مسئله را بسیار حساس میسازد چون با موقعیتی روبهرو هستیم که هر آن احتمال انفجار میرود. در این موقعیتها چگونگی و لحن وارد شدن به موضوع که یک کنش کلامی است، اهمیت درجه یک پیدا میکند. زن نظر دکترها درباره عمل کردن بچه را پیش میکشد. ابوالقاسم درباره هزینه عمل میپرسد. زن میگوید:
ــ چند تا عمله. میگه سه-چهار تومن. کمتر هم میشه.
جملات کوتاه و توضیحات بیشتر زن از عدم اعتماد به نفس او حکایت میکند. اوّلاً مستقیم نمیگوید چقدر. و بعد از اینکه میگوید، انگار میداند ابولقاسم با این مبلغ مخالفت میکند، فوری پشت سرش امکان پایین آوردن خرج را مطرح میکند.
ــ من اگه سه-چهار تومن داشتم میدادم قصاص خون دخترمو میگرفتم … یه جوری پاکنویس کن که جا برای امضا زیاد داشته باشه
جواب ابوالقاسم جالب است و نوع نگاه بسیار متفاوت او را نشان میدهد. او تردیدی هم ندارد که بین مداوای دخترک معلول و قصاص خون دخترش، قصاص را انتخاب میکرد. لحن او از این حکایت میکند که انگار برای همه باید به همین اندازه بدیهی باشد که راه درست همین است که او میگوید. در لحن او اعتماد به نفسی وجود دارد که در صحبتهای زنش نیست. بعد او بلافاصله میرود سراغ عریضه، یعنی خط دیگر گفتوگو. این موضوع کار زن را دشوار میکند. چون باید دوباره موضوع را برگرداند به چیزی که خودش میخواهد.
ــ گوش کن من چی میگم. ما پول نمیدیم، به جای اینکه این پسره را اعدام کنن، پولشو میدیم برای عمل این …
….
ــ پاکنویسش کن!
جمله آخر ابولقاسم، جواب غیرمستیمی است به زنش. او با امر کردن به پاکنویس عریضه درخواست وام، مخالفت خود را با زنش بیان میکند.
این گونه واکنشهای کلامی غیرمستقیم یا کلامی که شاید علیرغم میل گوینده چیزهایی درباره تمایلات درونی او افشا میکند، در جاهای دیگر فیلم هم هست. چیزی گفته میشود بدون اینکه یک کلمه راجع به آن به زبان بیاید. برای نمونه وقتی زن ابوالقاسم پیش برادرش میرود که مسئله ازدواج دختر معلولش با اعلا را مطرح کند، یک کلمه مستقیم در این باره نمیگوید. امّا نمونه جالبتر حرفهایی است که فیروز در مینیبوس در حالی که پاکت نامه خالی را به اعلا میدهد، میزند:
ــ بیا … میخواهی برای دوست دخترت نامه بنویسی؟ تلفن نداره مگه؟ دوست دختری که تلفن نداشته باشه یه شاهی نمیارزه. مخصوصاً واسه کسی که تو زندانه … من اگه گفتم نیایی تو، چون میدونستم آخرش این طوری میشه ….
پیش کشیدن حرف دوست دختر در موقعیتی که این دو دارند، به طور غیرمستقیم مسئله رابطه عاشقانه را بین آن دو را پیش میکشد و اشاره به اینکه دختری که تلفن نداشته باشد یه شاهی نمیارزد، نگاه تلخ فیروزه را به فقر بیان میکند. اعلا پاسخی به این حرفها نمیدهد، پاسخ ندادن یا سکوت در گفتوگو هم شگردی است که کمتر مورد بهرهبرداری قرار میگیرد. در شهر زیبا یکی دو جای دیگر هم از این شگرد استفاده شده است؛ آنجا که فیروزه را از خانه ابوالقاسم بیرون انداختهاند و اعلا از او میپرسد کتکش زدهاند، فیروزه فقط سرش را به علامت نفی تکان میدهد. بخش مهمی از واکنشهای ابوالقاسم به التماسهای اعلا و فیروزه را هم سکوتهای طولانی و سماجتآمیز تشکیل میدهد که در بسیاری جاها مؤثرتر از کلام هستند و فضای سنگینی در گفتوگوها ایجاد میکنند.
شگرد دیگری که یکی دو جا به کار رفته، استفاده از دیالوگهای بسیار کوتاه برای نشان دادن تمایلات متضاد آدمهاست. مثلاً در اوائل فیلم، در صحنه گفتوگوی دو مسئولان دارالتأدیب، مسئول سختگیرتر میگوید:
ــ دو دو تا چهار تا. آدم کشتی باید اعدام بشی. حق یعنی این. بقیهاش هم همه حرف مفته. …. داری میری هم دست خالی نرو، سر راهت یه چیزی بگیر …
این جمله آخری نشان میدهد که او ته دلش اعتقادی به حرفهای قبلیاش ندارد و دوست دارد همکارش در به دست آوردن دل ابوالقاسم موفق شود.
در گفتوگوی اعلا و مسئول مهربان دارالتأدیب هم بعد از یک مقابله کلامی جذاب: ( … میری کارو خرابتر میکنی / …. مثلاً چکارش میکنن. دو بار اعدامش میکنن؟) و مخالفت مسئول یاد شده با بیرون رفتن اعلا، او میپرسد:
ــ چند وقت از حبست مونده؟
جملهای که بر دودلی او در مورد حرفهای خودش دلالت میکند.
آنچه تا اینجا گفتیم ــ حفظ تنش، جذابیت و عنصر غافلگیری در گفتوگوها، بیان غیرمستقیم، تلفیق دو خط گفتوگو، استفاده از سکوت و استفاده از تناقض در گفتوگوهای یک شخصیت برای نشان دادن کشاکش درونی او ــ بر توجه اصغر فرهادی به شگردهای دیالوگنویسی و حضور ابتکار و خلاقیت در این حوزه از کار او گواهی میدهد، امّا دیالوگهایی هم در فیلم وجود دارند که بسیار ابتدایی جلوه میکنند. این دیالوگها البته در موقعیتهایی ادا میشوند که خود مشکل دارند و شاید بتوان گفت مشکل بیش از آنکه به دیالوگ مربوط باشد به باورناپذیری موقعیت برمیگردد، امّا به هر حال جای بروز آن گفتوگوهایی است که بین شخصیتها جاری میشود.
به گفتوگوهای نخستین برخورد اعلا و فیروزه توجه کنید:
ــ من از پیش اکبر آمدم
….. [حرفهایی که بین فیروزه و شوهر سابقش رد و بدل میشود]
ــ از اکبر چه خبر؟ حالش خوبه؟
این جمله فاجعه است. زنی که برادرش قرار است به محض رسیدن به هیجدهسالگی اعدام شود، کسی که برای گرفتن رضایت شاکی بارها به او مراجعه کرده است، نمیداند کی برادرش هیجده ساله میشود. به سادگی میپرسد “از اکبر چه خبر؟” این از آن دست دیالوگهایی است باعث میشود گویندهاش کمشعور جلوه کند.
ــ آره، ولی میترسه.
ــ چرا؟
جالب این است که اعلا هم تعجبی نمیکند که خواهر اکبر از رسیدن موعد اعدام او بیخبر است. و جالبتر اینکه حتی بعد از اینکه اعلا میگوید که اکبر میترسد، باز فیروزه متوجه چیزی نمیشود و میپرسد “چرا؟” و تا اعلا مستقیم نمیگوید “وقت اعدامشه”، به ذهنش هم خطور نمیکند چه خبر ممکن است باشد.
صحنه دیگری که در نیمه دوّم فیلم بین اعلا و زن ابوالقاسم اتفاق میافتد، دست کمی از این یکی ندارد:
ــ آقا، تو فامیلشی؟
ــ نه. من رفیقشم. رفیق اکبر.
(این “رفیقِ اکبر” خیلی خوب است. اعلا لازم میبیند توضیح دهد که رفیق فیروزه نیست. یعنی این موضوع در ذهنش وجود دارد.)
ــ کسی را دارن پول بده براشون؟
ــ پولِ چی؟
هر آدمی با هوش متوسط در مییافت که در موقعیتی که در قصه فیلم با آن روبهرو هستیم، وقتی زن شاکی میپرسد “کسی را دارن پول بده براشون؟” یعنی این پول را برای چی میخواد. کنش کلامی اعلا با تیزهوشیای که از او در صحنههای دیگر دیدهایم هیچ خوانایی ندارد.
ــ واسه رضایت.
ــ تو که گفتی شوهرت رضایت نمیده.
ــ حالا اگه راضیش کردم کسی را دارن پول بده.
ــ چقدر؟
اینها واکنشهای کلامی باورناپذیرند. اعلا باید به محض شنیدن پرسش زن ابوالقاسم متوجه میشد راه تازهای برای نجات دوستش پیدا شده و واکنش متناسب نشان میداد. نه اینکه تا زن آشکار نمیگوید پول را برای چه میخواهد، “دوزاریاش نیفتد” و تازه بعد از آن شروع کند به اظهار ناباوری و نصیحت زن.
ــ اون قدر که خرج دوا و درمون دخترم بکنم.
ــ این شوهری که تو داری پول هم که باشه رضایت بده نیست
ــ اون فقط حرف یکیو میخونه، میرم پیش اون … اون مجبورش میکنه
ــ کی؟
ــ پیش نماز مسجدمون
ــ خودت باید جلوش بایستی مادر من. اون که باید گذشت کنه تویی. یه مادر خیلی بیشتر از یه پدر حق داره.
میزان زیرکیای که آدمهای فیلم در گفتوگوها از خود نشان میدهند، یکی از ابزارهای شخصیتسازی است. گفتوگو یکی از وسائلی است که انسان در مناسبات روزمره خود برای پیش بردن مقاصدش به کار میگیرد. در فیلم شهر زیبا، این ابزار هرچه در بخشهایی که آدمهای گوناگون سعی میکنند ابوالقاسم را به رضایت دادن راضی کنند خوب در آمده، در صحنههایی مانند دو صحنهای که شرح دادیم، به زیان شخصیتپردازی باورپذیر عمل کرده است. توجه کنیم آنچه در اینجا به عنوان گفتوگو یا کنش کلامی از آن نام میبریم نه محتوای مستقیم کلام، بلکه سرعت عکسالعمل، حاضرجوابی، هوشمندی در ورود به موضوع دلخواه یا کشاندن گفتوگو به مسیر دلخواه، استفاده هوشمندانه از سکوت و عناصر محیط برای جواب ندادن، بیان غیرمستقیم و تیزبینی در دریافتن معنای غیرمستقیم کلام دیگران، و میزان احاطه بر زبان و شگردهای زبانی برای همه مقاصد فوق است. و اینها وجوهی است گفتوگونویسی فیلمنامههای ما به ندرت آگاهانه مورد توجه قرار میگیرند.
Be the first to reply