چرا شهر زیبا، با همه ظرافتها و تواناییهایی که در اجزاء آن به چشم میخورد، در تحلیل نهایی آدم را راضی نمیکند؟
اوّلاً به خاطر اینکه در همان اجزا هم، در کنار بخشهایی که بر حضور کارگردانی آگاه به سینما و آشنا به زبان آن خبر میدهند، شاهد بخشهای ضعیف و استفاده ناهدفمند از فنون سینمایی هستیم.
کارگردانی فیلم در مجموع نمره بالاتر از متوسط میآورد. استفاده هدفمند از حرکت دوربین برای ایجاز و نشان دادن رویدادها به شیوهای ساده و روان، شروع بسیاری از فصلها از نمای بستهای که صدای روی آن بسیار سنجیده انتخاب شده است (یک جا تصویر مادر و دختر فلجش در حوض آب را که ناگهان صدای گوشخراش زنگ در روی آن شنیده میشود؛ جای دیگر شروع فصلی با تصویر بستهای از چرخ خیاطی و صدای بلند آن و شروع صحنه دادگستری با تصویر از ملیحه دختر مقتول ابوالقاسم در دست او و سروصدای راهروهای دادگستری روی این تصویر)، آگاهی به پسزمینه کادر (مثلاً آنجا که بعد از پیشنهاد عمل دختربچه فلج با پول دیهای که میتوانند از خانواده اکبر بگیرند و رد این پیشنهاد از سوی ابوالقاسم، دخترک روی زمین نشسته است و در پسزمینه پاهای ابوالقاسم را میبینیم که به طرف در میرود تا از اتاق خارج شود)، و سرانجام استفادهای که از اتاقی با پنجره مشرف بر خط آهن شده است، گوشههایی از کارگردانی مسلط اصغر فرهادی هستند. چهرهآرایی خوب فرامرز قریبیان و ترانه علیدوستی و بازیهای خوب آنها را تا حدودی هم باید از انتخاب درست و نظارت خوب کارگردان دانست، هرچند در اینجا بازی نه چندان خوب (ناشیانه و حداکثر قابلقبول بازیگر نقش اعلا) به کار لطمه میزند.
روی حاشیه صوتی فیلم کار شده است. استفاده از صدای زنگ در نمونهای که ذکر کردم و همین طور روی تصویر پنجره آبی اتاق فیروزه در فصلی که اعلا نخستین باز زنگ در خانه او را میزند، استفاده از صدای عبور قطار روی مشاجره فیروزه و شوهر سابقش، و استفاده از صدای گریه بچه در یکی دو صحنه برای تشدید موقعیت اعصابخردکن. امّا این هم هست که گاهی احساس میکنیم این توجه به حاشیه صوتی چندان درست یا در خدمت فیلم نیست. مثلاً استفاده از صدای سوت و پا کوبیدن روی عنوانبندی مناسبت چندانی با موضوع فیلم ندارد. یا استفاده از صدای بچه گاه بیش از اندازه طول میکشد و از حدود ظرافت خارج میشود.
در دیالوگنویسی فیلم هم بخشهای موفقی هست که مفاهیم خیلی ظریف و غیرمستقیم بیان میشوند، مانند حرفهای فیرزوه در مینیبوس، وقتی بعد از دادن پاکت نامه به اعلا میپرسد: “بیا … میخواهی برای دوست دخترت نامه بنویسی؟ تلفن نداره مگه؟ دوست دختری که تلفن نداشته باشه یه شاهی نمیارزه.” در اینجا نفس پیش کشیدن موضوع دوست دختر اشاره به کشش فیروزه به اعلا دارد و جمله بعدی، از نگاه تلخ او به زندگی در شرایط فقر حکایت میکند. پیش بردن موازی دیکته کردن عریضه دریافت وام دیه از سوی ابوالقاسم به دختربچه معلول و پیشنهاد عمل دخترک با پول دیه از سوی زن ابوالقاسم و تداخل این دو خط گفتوگو در هم و تنش و فضای سنگینی که این گونه به دست میآید، نمونه دیگری از دیالوگنویسی موفق است. امّا در کنار اینها صحنه اولین برخورد اعلا و فیروزه را هم داریم، جایی که فیروزه بعد از شنیدن اینکه اعلا از پیش برادرش آمده است، با خیال راحت میپرسد حال اکبر چطور است، در حالی که او دنبال کار برادرش بوده و قاعدتاً باید بداند تاریخ هیجده ساله شدن و رسیدن موعد اعدام او کی باید باشد. این صحنهای است که باور پذیر نیست. و باورناپذیری پاشنه آشیل این فیلم است. باورناپذیری در برخی از صحنهها، مانند همین که شرح دادم، امّا مهمتر از آن در پرداخت شخصیت آدمها.
اعلا، شخصیت اصلی فیلم، به عنوان یک بزهکار جوان، به شدت غیرقابلباور است. بچههایی که در خانوادههای مرفه و در ناز و نعمت بزرگ شدهاند نیز این قدر سالم نیستند که اوست. باز با یک معضل (یا درستتر، یک نگرش یا جهانبینی) در سینمای اجتماعی روبهرو هستیم که بدی و شرّ را همه بیرونی میبیند، طوری که از فساد و فلاکت بیرونی، هیچ چیز در وجود آدمها رسوب نمیکند. همین را درباره فیروزه هم میتوان گفت. آیا حرکات و سکنات او، شیوه حرف زدنش، ادب و متانتش، با زنی که ناچار بوده برای تأمین پول مواد شوهرش تنفروشی کند، خوانایی دارد؟ شهر زیبا فیلمی است بسیار خوشبین. نگاه آن به فقر و فساد اجتماعی هیچ نشانی از تلخی ندارد، چرا که در دنیای آن، شرایط نابهنجار از هرگونه تأثیرگذاری منفی بر ذات سالم آدمها ناتوانند. امّا مشکل فیلمنامه تنها مشکل باورناپذیری نیست. شهر زیبا نمیتواند روی موضوع واحدی متمرکز شود. در اواسط فیلم همه چیز از این حکایت میکند که با یک جور درام قضایی در فضای ایرانی سروکار داریم، درامی که میخواهد تناقضات یک قانون و دیدگاههای آدمهای گوناگون را به آن در برابر هم قرار دهد و کشاکش ابوالقاسم از یک سو و همه کسانی که در پی گرفتن رضایت از او هستند از سوی دیگر، تنش خوبی در این بخش به وجود آورده است. امّا ماجرای عشقی که بین اعلا و فیروزه شکل میگیرد، به تدریج به گره و ماجرای اصلی فیلم بدل میشود. توجه جداگانه فیلم به نشان دادن فقر و فساد اجتماعی در محلهای بدنام نیز عامل دیگری شده است برای انحراف درام از مسیری واحد و هدفمند (راستی هیچ توجه کردهاید که اگر خانه فیروزه در محلهای فقیرنشین، امّا نه این اندازه بدنام که اگر آدم جدید توش پیدا بشود، حتماً برای خرید مواد آمده، میبود، هیچ لطمهای به درام قضایی فیلم نمیخورد). مشکل دیگر فیلمنامه پایان باز آن و رها کردن فیلم میان زمین و هواست که با فیلمی که در بدنه اصلیاش پایبندی به اصول روایت کلاسیک و پرداخت تصویری متعارف مشهود است، هیچ تناسبی ندارد.
من امشب این فیلم رو دیدم. به نظر من هم پایان فیلم جالب نبود چون هیچ نتیجه ای از فیلم نگرفتم.