امّا موضوع این است که به هر رو الی آمده بود به سفر به قصد دیدن احمد، حالا چه به اصرار سپیده و چه بدون اصرار او؟ این حرفی است که یکی از شخصیتهای فیلم هم در جایی از فیلم میزند. در نتیجه باز سپیده به دروغ گفتن در این باره که الی به او گفته بوده است نامزد ندارد، نیازی نداشت. یعنی از نظر قضاوتی که نامزد الی میکند، بین گفتن حقیقت و دروغی که سپیده تحت فشار جمع میگوید، تفاوت بزرگی وجود ندارد.
در یک کلام، اگر خوب فکرش را بکنیم، موقعیت رواییای که فیلمنامه “درباره الی” برای پایان فیلم طراحی کرده و دوراهی اخلاقیای که در برابر سپیده گذاشته، سست است. جمع برای اینکه واقعیت را به نامزد الی نگوید و سپیده را وادار به دروغگویی بکند، دلیل نیرومندی ندارد. عذاب وجدان سپیده هم پایهای ندارد، چون نامزد الی میداند که الی به هر رو برای دیدن احمد به سفر شمال آمده و اینکه به او اصرار کردهاند یا خیر، تاثیری در داوری او نمیتواند داشته باشد. حتی میتوان گفت که اگر سپیده نگران داوری نامزد الی درباره اوست، و با توجه به شخصیتی که از سپیده در طول فیلم ترسیم شده است (آدمی با حسن نیت که برای به تحقق پیوستن امر خیر دروغهای کوچک مصلحتآمیز میگوید)، منطقیتر است واقعیت را به او نگوید. چون روایت واقعی سپیده، اینکه الی نامزدش را دوست نداشته و میخواسته به هم بزند، برای نامزد الی تلختراست.
امّا چگونه است که بیننده توجهی به این تناقضات نمیکند؟ چرا دوراهی اخلاقی پایان فیلم “درباره الی” برای بیننده مهم نیست؟ چون فیلم میتواند با شلوغ کردن موقعیت، با میزانسنها و بازیها و غافلگیریها، چنان بیننده را در خود غرق کند، که بیننده به این مسائل نیندیشد. و در مهارت اصغر فرهادی در کارگردانی به طور اخص تردیدی نیست. منظورم از کارگردانی به طور اخص چیدن میزانسنهای دشوار و اجرای خوب آنها، بازیهای خوب و از این دست است. امّا به عنوان فیلمنامهنویس، در مقام طراحی موقعیتهای روایی و شخصیتپردازی، کار او از عمق لازم برخوردار نیست. نگاه او به فیلمنامهنویسی که در کارهای دیگرش هم یک جور نگاه تکنیکمحور است. منظورم از تکنیک در اینجا تکنیک فیلمنامهنویسی است. مثلاً اگر قرار است در جایی از فیلم موبایل الی در کیف سپیده پیدا شود، حتماً پیشتر در یک دیالوگ کوتاه میشنویم که سپیده به نازی میگوید اگر سرش درد میکند میتواند از کیفش قرص بردارد. یعنی یک توجه افراطی به اینکه چفت و بست رویدادها (یا همان رابطه علت و معلولی) در فیلم محکم باشد و همه چیز طبیعی و منطقی بنماید. در بخش آخر فیلم، یعنی بعد از آمدن نامزد الی، این تلاش ادامه پیدا میکند، امّا با موفقیت اندک. مثلاً توجه کنید که چطور نامزد الی را بر میدارند و برای تلفن زدن راست میبرند به خانه زن شمالی تا او هم همه چیز را لو بدهد. ولی با وجود این، با نوشتن دیالوگهایی که موقعیت را بسیار حاد جلوه میدهند و چیدن میزانسنهایی که بر بحرانی بودن موقعیت دلالت میکنند، فرهادی موفق میشود بیمنطق و سست بودن موقعیتِ دوراهی اخلاقی پایان فیلم را بپوشاند.
در این نوع فیلمنامه نویسی شخصیتپردازی هم تابع شیوه کلی طبیعینمایی است. این درست است که شخصیتهای “درباره الی” همه پذیرفتنی و طبیعیاند، امّا جز سپیده و اندکی امیر و شهره، هیچکدام عمق ندارند. فراموش نکنیم که طبیعی نمودن و باورپذیر بودن جزئی از شخصیتپردازی خوب است. شخصیتهای به یادماندنی، علاوه بر این نکته، ویژگیهای پررنگی دارند، و در موقعیتهای بحرانی واکنشهای نیرومندی از خود بروز میدهند، که به سبب همانها هم در یاد میمانند. شخصیتهای خوب چند لایهاند و به پیش رفتن داستان و با قرار گرفتن در موقعیتهای جدید، ویژگیهای غافلگیرکنندهای از خود بروز میدهند. شخصیتهای درباره الی چنین نیستند. مثلاً دست بلند کردن احمد روی الی از سر استیصال است و در فیلم کاملاً برای آن بسترسازی شده است، نه چیزی غافلگیرکننده و متفاوت با انتظاری که از او داریم. همین طور دعواهای زن و شوهری پیمان و شهره. برای بیننده طبقه متوسط شهری این رویدادها زاویه دید بکری در نگاه به موقعیت فیلم نمیافزایند. سپیده که موتور فیلم است، یعنی شخصیتی است که به سبب کارهای اندیشیده و نیندیشیده او موقعیتهای روایی شکل میگیرند، از جایی از فیلم به شخصیتی کاملاً منفعل بدل میشود. او از اندیشه حقانیت الی دفاع جانانه نمیکند تا دو اندیشه در برابر هم قرار بگیرند. شخصیتهای دیگر هم برای مواضع خود دلایل قوی ندارند.
“درباره الی” با وجود اینکه به سبب مهارتهای کارگردانی و فیلمنامهنویسی اصغر فرهادی میتواند تماشاگر را نگه دارد، چیز عمیقی برای گفتن ندارد. با وجود این برای بینندگان طبقه متوسط جذابیت دارد. در تحسین فیلم بسیار نوشتهاند که آدمهای فیلم آدمهایی هستند مثل ما، که فیلم بسیار روان است و عین زندگی است، که انگار آینهای در برابر ما گرفتهاند که خود را در آن ببینیم. من گمان میکنم این نارسیسیزم طبقه متوسط شهری است که تماشای شیوه زندگی خود لذت میبرد. آیا فرهادی در پی چیزی بیش از این بوده است؟ بله. هم ساختار فیلم به ما میگوید و هم خود فرهادی در مصاحبههایش در این باره صحبت کرده است.
مسئله او نشان دادن دشواری داوری بوده است. به دلایلی که گفتم موقعیت روایی پایان فیلم سستتر از آن است که مخاطرات داوری را به معرض نمایش بگذارد. در نهایت میتوان درباره الی چنین داوری کرد که دختر خوبی بوده و به خاطر نارضایتی از رابطهاش با مردی که او را دوست میداشته ، خواسته است امکان ایجاد تغییری در زندگیاش را بسنجد. این هیچ گناه بزرگی نیست. آدمهای فیلم هم هیچکدام داوری خیلی بدی درباره الی نمیکنند. در نهایت شک و تردیدهایی به گوش میرسد. در قضاوت درباره سپیده هم ابهامی و دشواریای وجود ندارد: آدم با حسن نیتی که با کارهای نسنجیدهاش اوضاع را خراب میکند. او هم هیچ کاری از سر سوء نیت یا برای منافع خود نکرده است. بنابراین ایهامی در زمینه داوری درباره شخصیتها وجود ندارد.
نکته دیگری که بیشتر منتقدان بر آن انگشت گذاشتهاند و خود فرهادی به نوعی با آنها مخالفت کرده است، دروغگویی یا نهانروشی آدمهای فیلم است به عنوان بازتابی از فرهنگ رایج در جامعه ایرانی. گفتهاند که آدمهای فیلم در شرایط بحرانی نقاب از چهره بر میافکنند. آیا براستی رفتار آدمها در شرایط بحرانی بعد از ناپدید شدن الی این قدر غافلگیرکننده است یا چیزی خیلی متضاد با شخصیت پیشین آنها را عیان میکند؟ به نظر نمیآید چنین باشد. این رفتارها کاملاً طبیعی و دنباله رفتارهای آنها پیش از بروز بحران است. امّا دروغهای مصلحتی کوچکی که آدمها میگویند از دید برخی از منتقدان به عنوان خصلتی بسیار منفی وانمود شده، در حالی که فرهادی حتی با به کار بردن لفظ دروغ درباره آنها مخالف است و میگوید “دروغ یعنی اینکه برای منفعت شخصی یا جمعی چیزی را عکس کنند. آنها بخشی از یک واقعه را نمیگویند. اینها اگر چیزی را پنهان میکنند یا عکس میکنند، به خاطر منافع فردی نیست. گاهی اصلاً در آن هیچ سودی نیست. … دروغ یک وجه شرگونهای دارد. من این رفتارها را از سر شرارت و بدجنسی نمیبینم”. به گمانم نگاه فیلم هم دقیقاً این گونه مهربانانه است و این آن نکتهای است که باعث میشود ما به عنوان آدمهایی مثل آدمهای فیلم، آن را دوست داشته باشیم. مقایسه رفتاری که در مورد گفتن یک بیماری لاعلاج به بیمار در فرهنگ ما و فرهنگ غرب وجود دارد، به عنوان نمونهای از یک تفاوت فرهنگی، در همین راستاست.
من شخصاً با فرهادی موافقترم تا منتقدانی که درباره این دروغهای مصلحتی با لحنی تند و خصمانه سخن میگویند. میتوان بحثی گشود در این زمینه که آیا اینها مهارتهای زندگی هستند یا گناهان اخلاقی؟ شاید اشکال کار سپیده و دیگر آدمهای فیلم این باشد که در پنهانکایهایشان مهارت کافی ندارند. امّا گمانم خود فرهادی هم یکی دو جای فیلم از این نگاه تساهلآمیز فاصله میگیرد. در جایی که دو تا از بزرگها به بچههای آموزش بدهند که به نامزد الی دروغ بگویند. این صحنه منطقی و باورپذیر نیست (نیازی به این کار نیست) و گویی فرهادی میخواهد به ما بگوید ما دروغ را به دنیای بچهها هم سرایت میدهیم و لحن محکومکنندهای به خود میگیرد. مسئله داوری ما درباره این دروغهای کوچک میتوانست حتی به تم اصلی فیلم بدل شود، امّا این کار در فیلم انجام نگرفته است و به حوزه گفتوگو درباره فیلم و نقد آن کشیده شده است.
اما از همه این حرف ها که بگذریم حرف نگفته در مورد این فیلم خود شخصیت و سرنوشت الی است. آنجا که دل به غرقآب دریا می زند و غرق می شود. و ما میدانیم که هر کدام از شخصیت های دیگر که برای نجات پسر بچه به آب زدند در نهایت نتوانستند و از دریا برگشتند و جان خود را عزیزتر دانستند.
اما الی در میان دریا در لحظه های آخر ناتوانی اش از نجات پسربچه و دست و پا زدنش تصمیم گرفته که برنگردد و دلشوره هایش را با دریا شریک شود. از همان جنس دلشوره هایی که شب قبلش، نمکپاش به دست، در آشپزخانه داشت و دلش با صدای تشویش دریا در همان صحنه هم نوا شده بود.
اسم فیلم هم ما را به این سوق می دهد که بر الی چه گذشت؟ در لحظه های آخر به چه می اندیشید؟ به پایانی تلخ بر تلخی بی پایانِ همه تشویش ها یش؟
«درباره الی…»، و سرنوشت خود الی، برای من یاد آور هامون بود. هامون هم در پایان همه تشویش و شکیاتش را به دریا برد. الی هم مثل هامون در دوره ای از گذار بود. یک نامزد سنتی و متعصب (نماز خواندنش و مشت زدنش به صورت احمد)، و یک گزینه جدید تازه از فرنگ آمده به اسم احمد.
هامون نجات یافت،با یک تور صیادی و در یک نمای استعاریِ خیال انگیز. الی اما در داستان رئال فرهادی محکوم به مرگ بود.
«درباره الی..» غیر از نکاتی که شما به آن اشاره کردید ناگفتنی های زیادی دارد …