امّا پاشنه آشیل فیلم، صحنه رویارویی مرد فیلم و معشوقهاش در ماشین است. در این صحنه به تماشاگر گفته میشود که مرد بر خلاف انکارهای مصرانهاش بر داشتن هرگونه رابطه با زن دیگری، در واقع چنین رابطهای دارد. این صحنه، برخلاف اهمیتی که در ساختار روایی فیلم دارد، از لحاظ پرداخت تصویری و دکوپاژ (که شاید بتوان گفت نقطه قوت اصلی فیلم است) ضعیف و پیشپاافتاده است: نماهای یک در میان از زن و مرد از زاویههایی که برای بیان احساسات آنها زاویههای چندان مناسبی نیستند و بازیهای معمولی در مقایسه با اهمیت مسائل مطرح شده. دلیل این امر شاید بلاتکلیفی کارگردان در قبال جایگاه این صحنه در تکامل روانی شخصیتها و گسترش طرح فیلمنامه بوده باشد. از نظر ساختار روایی در این صحنه دو اتفاق مهم میافتد:
اوّل اینکه با افشای اطلاعات مهمی که تا این لحظه از تماشاگر پنهان نگاه داشته شده، بیننده نظرش را در مورد شخصیتها، بخصوص زن و مردی که دو سوی این رابطه را تشکیل میدهند، بازنگری میکند. جای این رویداد درست بعد از انکارهای مؤکد مرد، منطقاً از او شخصیتی به غایت پلید میسازد، هرچند فیلم میکوشد زیاد روی این موضوع تأکید نکند. از سوی دیگر، آگاهی بیمقدمه بیننده به این رابطه باعث میشود نتواند درباره ماهیت آن داوری کند: آیا این یک رابطه هوسآلود صرف است؟ یا عشقی واقعی در کار است؟ دلیل مرد برای رو آوردن به این رابطه چیست؟ این گونه افشای اطلاعات نه تنها شناخت ما را از پیچیدگی و تناقضات شخصیت آدمها گسترش نمیدهد، بلکه باعث میشود احساس کنیم فیلم تا این لحظه ما را گول زده است.
اتفاق مهمی دیگری که در اینجا میافتد این است که فیلم نقطه نظر دختر روستایی را رها میکند و از دید یک راوی دانای کلّ به ماجرا نگاه میکند. توجه کنیم که ما در تمام طول فیلم همراه دخترک کارگر روستایی شاهد تنش خانوادگی زوج اصلی فیلم هستیم. حتی فیلم با تصویری از آن دختر شروع میشود. در دو فصل اوّل فیلم با او آشنا میشویم و همراه او وارد دنیای زن و مرد اصلی فیلم میشویم. برخی از جذابترین صحنههای فیلم مدیون حضور این دختر در کانون پرتنش خانوادهای در حال فروپاشی هستند. در ضمن این دختر نقش کاتالیزوری را برای ردوبدل شدن اطلاعات بازی میکند و در یک جا با دخالت در مسئله باعث آشتی زن و شوهر میشود. حالا، درست در پایان ماجرا، این نقطه دید تغییر میکند. چه دلیلی برای این کار وجود دارد؟ ادامه فیلم میگوید دلیلش این است که نویسندگانه فیلمنامه خواستهاند فیلم را با تصویری از تنهایی آدمهای آپارتماننشین شهری تمام کنند، که البته ربطی به حضور و عدم حضور آن دخترک ندارد. در واقع آن حضور که این همه رویش سرمایهگذاری شده است، در پایان، به هنگام نتیجهگیری، رها میشود. فیلم میتوانست داستان باز شدن چشمهای دخترک به روی زشت زندگی باشد، میتوانست دنیای معصومانه او را دچار تحول کند، دخترک میتوانست به نوعی قربانی این دنیای فاسد باشد، امّا رها کردن او به حال خودش با حالتی مبهم، به مثابه از دست نهادن عنصری است که نقشی این همه کانونی در طول فیلم داشته است.
این اشکال به نظر من در نوعی ناتوانی پرورش تماتیک فیلمنامه ریشه دارد. درستی یک روایت، تنها در درستی چفتوبستهای علّتومعلولی نیست. مهمتر از آن، یا در کنار آن، باید به تمی که قرار است در جریان بازگویی این روایت پرورش و گسترش پیدا کند توجه کرد. اگر تم این فیلم نمایش تنش زندگی خانوادگی شهری است، دیگر نیازی به حضور یک دختر روستایی شیرین در این ماجرا نیست. حضور این دختر به این معناست که تم دیگری به فیلم افزوده میشود (یا تم فیلم عوض میشود). حال مسئله تضاد نگاه و زندگی این دختر با زندگی خانواده کانونی فیلم هم مطرح است. حالا همه شگردهای روایی (از جمله جای افشای اطلاعات و تغییر زاویه دید) باید با توجه به تماتیک اصلی فیلم انجام شود، در غیر این صورت فیلم به صورت مجموعهای از صحنههای گیرم درخشان و شگردهای گیرم ماهرانه در میآید. آنچه به فیلم در بنیان خود انسجام میدهد، انسجام بینش فیلمساز و فیلمنامهنویس در این زمینه است که فیلم قرار است چه چیزی را بیان کند. گاهی این امر بسیار حسی و غریزی اتفاق میافتد. امّا در فیلمنامهای با ابعاد و پیچیدگیها و تعدد عناصر چهارشنبهسوری، این اتفاق نمیتوانست صرفاً حسّی باشد، و باید با آگاهی توأم میبود. حضور دو فیلمنامهنویس، این حدس را تقویت میکند که شاید هر یک به یکی از تماتیکهای فیلم اهمیت و ارزش بیشتری داده و حاصل سازش آنها این ساختار بوده است.
از زاویهای دیگر، یا به عبارت دیگر، میتوان مشکل فیلمنامه چهارشنبهسوری را در این دانست که عناصر بسیاری را وارد کار میکند و از توان اداره همه آنها برنمیآید. ورود شخصیت جدیدی مانند شوهر جداشده زن آرایشگر در دقایق آخر فیلم چندان عاقلانه نیست، چه رسد به اینکه تازه این شخصیت در صحنه پایانی فیلم یکی از عناصر باشد. انگار در دقایق پایانی، فیلمنامهنویسان ما فراموش میکنند کار را با موقعیت حضور دختری از محیطی دیگر در این فضا شروع کردهاند و میخواهند با عجله به یک رشته مسائل و عناصری بپردازند که در طول فیلم از آنها غفلت کردهاند.
نقد فیلم چهارشنبه سوری
حُسنهای فیلم یکیدوتا نیست. بازیهای درخشان، دکوپاژ و ضرباهنگ نفسگیر، دیالوگهای روان و طبیعی و مؤثر، و … حاصل همه این مهارتهای فنی و جزئی، ارائه تصویری باورپذیر از زندگی پرتنش خانواده طبقه متوسط امروزی جامعه ما که به عنوان سندی نیرومند در این زمینه باقی خواهد ماند. فرهادی به گمان من تا امروز فیلم به فیلم بهتر شده است، و این درسینمایی که بسیاری از کارگردانها کار اولشان بهترین کارشان است، جای خوشحالی است.
Be the first to reply