هشدار لو رفتن داستان فیلم: این نوشته و بسیاری از نقدهای دیگر این سایت برای مطالعهی خوانندگانی است که یا فیلم دیدهاند یا اگر ندیدهاند، به دانستن یا ندانستن پایان داستان اهمیتی نمیدهند. دربارهی به اصطلاح «اسپویل کردن» به طور کلّی این مقاله را بخوانید:
فیلم با سکانس جذابی شروع میشود. دختربچهی شیرینی کشتیهای کاغذی میسازد و به آب میاندازد و با مورچههایی که در یک قوطی کبریت جمع کرده گذاشته حرف میزند. پدرش کمی دورتر در مزرعه کار میکند؛ دخترک پدر را صدا میزند، امّا پدر انگار نمیشنود. نور صحنه و معصومیت دختربچه و طبیعت روستایی همه زیبا و تاثیرگذارند. این صحنه همین جا تمام میشود.
بعد وارد فیلم میشویم. در صحنههای بعدی با دو مرد آشنا میشویم. مرد پا به سن گذاشتهای به نام احمد پیران، محیطبان سابق، که پسری در شهر (تهران) دارد که عازم مسابقات کشتی است و نوهای که منتظر سوغاتیهای اوست. مرد دیگر مرد جوانی است به نام آیهان که به اسبهای احمد پیران رسیدگی میکند. نام او و حضور اسبها به ما میگویند که جایی در ترکمنصحرا هستیم (در ادامهی فیلم امّا میبینیم که در ترکمنصحرا بودن رویدادها هیچ تاثیری بر آنها ندارد. فیلم هرجای دیگری هم میتوانست اتفاق بیافتد). تا مدّتی ارتباط دختربچهی ابتدای فیلم را با این مردها نمیفهمیم، تا مشاهدهی جمعیتی که نگران گم شدن یسنا (همان دختربچه) هستند و پیوستن پیران به آنها، قضیه تا اندازهای روشن میشود. پیران کمک به پیدا کردن دختربچه را مهمتر از رفتن به شهر و پیوستن به پسر و نوهاش میداند.
تا اینجا فیلم خوب پیش رفته؛ یک آدمربایی و دو مرد. امّا مشکل روایت فیلم هم از همین جا شروع میشود. اندکی بعد میفهمیم که آیهان بچه را ربوده. بعد با گذشتهی هر دو مرد آشنا میشویم. و فیلم نمیداند به کدام بیشتر بپردازد. در حالی که آشکار است که بحران بچهربایی و مرد جوانی که آن طور که کمکم میفهمیم در گذشته اعتیاد داشته و هم اکنون رفتاری عصبی از خود بروز میدهد، مرتب پلک میزند و ناخنهایش را میجود، رابطهاش با زنی که دوست میدارد در خطر است و از سوی پدر آن زن تحقیر میشود، اینها هستند که بار دراماتیک قویتری دارند، نه گذشتهی احمد (ظاهراً مشارکت او در دزدی پرندگان کمیاب) و رابطهاش با پسری که اصلاً نمیبینیمش. امّا در طول فیلم گاهی همراه آیهان هستیم و بحرانهای روانی او را از نزدیک دنبال میکنیم و گاهی در پی احمد که ما را از کانون ماجرا دور میکند.
حتی میتوان گفت فیلم میتوانست دربارهی نفس آدمربایی و بسیج شدن مردم منطقه برای یافتن دختربچه باشد. فیلم هم به این مسئله میپردازد، هم خیلی به آن وارد نمیشود. و این هم میشود موضوع سوّمی که فیلم میتوانست روی آن متمرکز شود و نمیشود.
همین جا بگویم که به نظر من این ضعف فیلمنامهنویسی در سینمای ماست که در بسیاری از فیلمها مشهود است. انگار فیلمها میخواهند به همه چیز بپردازند. مسائل متنوعی را مطرح کنند غافل از اینکه یک فیلم یکساعتونیمه این ظرفیت را ندارد و بالاخره باید شخصیتی یا رویدادی یا موقعیتی را در کانون توجه قرار داد.
[جالب است که در کامنتی زیر نقدی بر این فیلم، خوانندهای نوشته بود که انتظار داشته فیلم راجع به بسیج مردم برای پیدا کردن دختر باشد. همان طور که بالاتر گفتم من دوست داشتم فیلم بیشتر راجع به آیهان و مخمصهای باشد که او در آن گرفتار شده. این موضوع نشان میدهد که بیننده با توجه به علایق و سلایق شخصیاش، سناریوی دیگری برای فیلم تصور میکند. امّا آنچه این دو نظر در آن مشترکاند لزوم متمرکز کردن توجه بر یک موضوع است.]
به نظر من در روایت فیلم بهترین نقطه آن جاست که متوجه میشویم آیهان، کسی که هیچ انتظارش نمیرود و تا حدود زیادی باهاش همذاتپنداری کردهایم، بله آیهان، بچه را ربوده است. در این نقطه نوعی شوک را تجربه میکنیم. از این به بعد فیلم باید همراه آیهان پیش میرفت و بس. به نظر من جاهایی که ما با او هستیم قسمتهای قویتر فیلم هستند.
پایان فیلم به شادی مردم از پیدا شدن دختربچه اختصاص پیدا کرده، آن هم به تفصیل، با همراهی موسیقی بلند، و اسلوموشن. در حالی که بهتر بود فیلم با مرگ (محتوم) آیهان به پایان میرسید، نه با قهرمانی احمد و پایان خوشِ نجات بچه. بخصوص که یادمان باشد مرد خبیثی که به آیهان سفارش ربودن بچه و بعد کشتن او را داده است (علی مصفا)، بعد از مرگ آیهان هم برای خودش آزاد میگردد. آیا این موضوع نباید اندکی از خوشیِ پایان خوش فیلم میکاست؟
کارگردانی فیلم به مفهوم فنی خوب است. بخصوص صحنههای پرجمعیت چه از داخل ماشین و چه بیرون خوب درآمدهاند و هیچ آماتوری به نظر نمیآیند. امّا فن کارگردانی کارگردانهای جوان ما در مجموع به سطح خوبی رسیده است. خردمندان کارگردان ناتور دشت هم مستثنا نیست. با توجه به اینکه او یک فیلم بلند و یک سریال هم ساخته است، جز این هم انتظار نمیرفت. بازیها هم در حدّ خوب و قابلقبولاند. من مولویان را در فیلمهای دیگر دیدهام و به نظرم آنجاها بهتر بود؛ شاید به خاطر پرداخت ضعیف شخصیت در این فیلم. امّا فراموش نکنیم که کارگردانی تکنیک یا فن است. چیزی که یک کارگردان خوب را متمایز میکند، برخورد او به رویدادهایی است که در فیلمنامه توصیف شدهاند. میخواهم راجع لحن فیلم بگویم. فیلم پر از تأکیدهای نالازم است. اینها بر بار عاطفی فیلم نمیافزایند بلکه از آن میکاهند. نمونهاش صحنهی تلاش احمد برای بیرون آمدن از چاه زیر سیل سیمانی که بر سرش مییزد است. صحنهای مشکل که خوب هم کار شده، امّا بیش از اندازه طولانی است. دربارهی استفاده از اسلوموشن و موسیقی غلیظ در آخر فیلم هم پیشتر گفتم.
نماهای هوایی فیلم چه اندازه ضروریاند؟ در بیشتر جاها ضروری نیستند. تکنولوژی گرفتن نماهای هوایی را آسانتر و ارزانتر ساخته است، امّا این موضوع در عین حال به استفادهی نابجا از این امکان هم میدان داده است.
و یک نکته هم دربارهی اسم فیلم. چرا ناتور دشت؟ چرا عنوانِ رمان مشهوری که چندین بار به همین نام به فارسی ترجمه شده در حالی که فیلم هیچ ارتباطی به آن رمان ندارد؟ آیا فیلمساز یا تهیهکننده گمان کردهاند این نام به فروش فیلم کمک میکند؟ بعید است چنین اتفاقی افتاده باشد.
شناسنامهی فیلم:
کارگردان و فیلمنامهنویس: سید محمدرضا خردمندان
فیلمنامهنویس: حمید اکبری خامنه.
مدیر فیلمبرداری: مرتضی غفوری
تدوین: حمید نجفیراد
آهنگساز: حامد ثابت
بازیگران: هادی حجازیفر (احمد پیران)، میرسعید مولویان (آیهان)، شبنم قربانی (حلما، زن آیهان)، بابک کریمی (پدر حلما)، علی مصفا.
محصول سازمان سینمایی سوره، ۱۴۰۳

Be the first to reply