زبان با سواد، یعنی توانایی خواندن و نوشتن، فرق دارد. همهی آدمهای بیسواد هم که در طول تاریخ، جز شاید دهههای اخیر، تعدادشان از آدمهای باسواد خیلی بیشتر بوده، از زبان استفاده کردهاند. این است که نوشتن (و خواندن) مهارت خیلی تازهای است. و جالب این است که این روزها بیش از هر زمان دیگری در تاریخ، آدمها مینویسند. با رواج تکنولوژیهای نو، امروز چیزهایی را مینویسیم که تا چند وقت پیش فقط حرفشان را میزدیم. فرض کنیم داریم به مهمانی یا جلسهای میرویم و دیرمان شده، فوری پیامک میزنیم که «سلام. من ده دقیقه دیر میرسم». در پاسخ میخوانیم «زیاد عجله نکن، هنوز کسی نیامده»، و مینویسیم «مرسی به هر حال تا ده دقیقه میرسم. میبینمت» اینها چیزهایی نیست که تا همین ده سال پیش کسی مینوشتشان. با رواج بیشتر و بیشتر نوشتن، این پرسش جالب مطرح میشود که نوشتن با حرف زدن چه فرقی دارد؟ آیا همان حرف زدن است که حالا به کمک نشانههایی روی کاغذ یا صفحهی کامپیوتر یا موبایل نقش میبندد؟ آیا فقط وسیله عوض شده است؟ شاید در نگاه اول این طور به نظر بیاید، اما ابداً این طور نیست.
در نوشتن، بر خلاف حرف زدن، بین تولید سخن و دریافت آن توسط مخاطب، فاصلهی زمانی وجود دارد. وقتی حرف میزنیم، معمولاً با کسی حرف میزنیم که در برابرما نشسته یا ایستاده است، یا حتی اگر آن طرف خط تلفن باشد، با «بله» و «درست است» و «کی گفته؟» و حرفهای مشابه، حضورش را احساس میکنیم. در این حالت امکان تصحیح گفتههایمان وجود ندارد. هرچه میگوییم، همان آن شنیده میشود و دیگر نمیشود عوضش کرد. اما در نوشتن این گونه نیست. متنی چند جملهای یا همین مقاله را که میخوانید میتوانیم یک بار بنویسیم، دوباره نگاهش کنیم، برخی کلماتش را عوض کنیم، کلماتی را که ممکن است خوانندهی آیندهی نوشته را برنجاند کمی تلطیف کنیم و تکرارها را حذف کنیم. در یک کلام فرصت داریم نوشتهمان را ویراستاری کنیم و ساختار و سروشکل بهتری به آن بدهیم، بعد برای چاپ ارسال کنیم یا در وبلاگمان بگذاریم. این فاصلهی بین تولید کلام و دریافت (یا مصرف) آن فرصتی است برای آماده کردن نوشته و سپس ارسال آن برای مخاطب مشخص و آشنا یا ناشناس. خواننده هم به طور غریزی از نوشته انتظار دارد مرتبتر باشد، تکرار درش نباشد و سنجیدهتر باشد. مثل حرف زدن نباشد.
یک بار گفتگوهای یک مهمانی را ضبط و روی کاغذ پیاده کنید. حیرت میکنید که چقدر جملههای ناتمام وجود دارد، چه اندازه تکرار وجود دارد، چه اندازه عبارات نامفهوم. و با این همه موقع صحبت ارتباط برقرار شده و طرفین گفتوگو یکدیگر را فهمیدهاند. دلیل این امر زنده بودن حرف زدن است به معنای واقعی کلمه. حرفی که میزنید مثل تیری است که از چلهی کمان رها شده و همان آن به هدف خورده. نوشته تنها بعد از رسیدن به دست مخاطبش (و نه در همان لحظهی تولید) چنین حالتی دارد. موقع حرف زدن شنونده کلمات و جملات شما را میگیرد و به طور غریزی در مغزش پردازش میکند و تکرارها و کلمات نامفهوم و پسوپیشهای دستوری و … را اصلاح میکند و در نهایت میفهمد شما چه میگویید. حُسن نوشتن این است که شما فرصت دارید این کارها را خودتان بکنید و یک جوری زحمت مخاطب را کم کنید. اما حرف زدن یک مزیت بزرگ دارد.
چون حرف شما همان آن به گوش مخاطب میرسد، شما واکنش او را میبینید. اگر حرفتان مفهوم نیست، از واکنش او میفهمید و میتوانید توضیح بیشتری بدهید. اگر شنوندهتان حوصلهاش سر رفته متوجه میشوید و سخن کوتاه میکنید. اگر رنجیده، با افزودن جملهای توضیحی یا تعریفی از او، سعی میکنید حرفتان را تلطیف کنید. در نوشتن از این بازخورد فوری محروم هستید. در نتیجه، نوشتن یک جور تیر در تاریکی انداختن است. در حالی که در حرف زدن فوری میفهمید تیرتان به هدف خورده یا نه؟ مقصودتان درست درک شده یا نه؟ برای همین هم هست که میگویند در ارتباطهای در فضای مجازی امکان سوء تفاهم زیاد است. علاوه بر این که شما واکنشهای مخاطب را نمیبینید، او هم حالات چهرهی شما و لحن مهربان یا خشن صدایتان را نمیبیند و نمیشنود.
این جا میرسیم به یکی دیگر از ویژگیهای نوشته که همانا حذف لحن است. حرف زدن همیشه توام با افتوخیز و آهنگ معنادار صداست. میتواند مهربان یا خشن باشد. اما کلمهای که نوشته میشود بار عاطفی موجود در بیان شفاهی خود را از دست میدهد و به چیزی خشک بدل میشود. کلام شفاهی ممکن است شلختهتر باشد، اما غنیتر است، با اجرا و بیان در آمیخته است.
Be the first to reply