«توی مهمانی … هی میدادند آدم بخورد. آدم هم بیکار بود، خوب هی میخورد.»
یک بار دیگر این جمله را بخوانید. حتماً شما هم احساس میکنید که یک اشکالی در نوشتن «خوب» وجود دارد. آدم برای بیان منظور بالا حتماً میگوید «… خُب هی میخورد». شما هم مثل بیشتر فارسیزبانان حتماً موقع خواندن این جمله «خوب» را «خُب» خواندهاید. اما این جمله به عنوان شاهد مثال در یکی از فرهنگهای بسیار خوب زبان فارسی محاورهای، یعنی «فرهنگ فارسی عامیانه» نوشتهی ابوالحسن نجفی آمده است. نخستین چاپ این فرهنگ در سال ۱۳۷۸ منتشر شده است، یعنی کمتر از دو دههی پیش. در این مدت چه اتفاقی افتاده است؟ چرا نجفی ننوشته «خُب»؟ خُب یک دلیلش این است که این مثال هم مثل نمونههای دیگر آن فرهنگ، از یکی از یک کتاب قصه گرفته شده، در این مورد کتابی از مهشید امیرشاهی که در سال ۱۳۵۰ نوشته شده است. اما چرا نجفی این نمونه را ذیل مدخل «خوب» آورده است؟ در حالی که میدانیم این جا معنی خوب مورد نظر نیست.
«خوب» یعنی نیکو و زیبا و گاهی هم زیاد. مثل وقتی میگوییم «خوب خوردم». و گاهی هم به معنای به اندازهی کافی است؛ «خوب نگاش کن». اما خُب معنیهای دیگری دارد. «خُب هی میخورد» در جملهی ابتدای این نوشته یعنی «طبیعتاً» هی میخورد. وقتی کسی حرفی میزند و ساکت میشود، مخاطب ممکن است بگوید «خب؟» یعنی منظورت چیه؟ یا بعدش چه شد؟ یا چه نتیجهای میخواهی بگیری؟ و البته معنیهای ظریفتری هم دارد. در این معانی هرگز نمیشود به جای «خُب» گفت «خوب». اما در این هم شکی نیست که خُب همان خوب است، یعنی همان خوب است که در برخی کاربردها تلفظش عوض شده و در تلفظ جدید به تدریج معانی جدیدی یافته و این معانی جدید با این تلفظ متفاوت پیوند خورده است. میتوان تصور کرد که زمانی کسی چیزی را تعریف میکرده و مخاطبش گفته تا این جا که گفتی خوب، یعنی درست، اما ادامهاش چیست؟ یا چه نتیجهای میخواهی بگیری؟ و با تداول این کاربرد، «خوب» هم در این کاربرد شده «خُب». اما هر چه هست، گذشته از این تاریخ فرضی، خوب و خُب از هم جدا شدهاند و خُب حالا که جدا شدهاند، باید دو جور نوشته شوند. همان طور که در عالم واقع، یعنی در زبان زندهی گفتار، دو جور تلفظ میشوند.
اما شاید بتوان گفت که مهشید امیرشاهی و نویسندگان همدورهاش در دههی پنجاه هم این را میدانستند، منتها آنها حساب میکردند که خواننده طبیعتاً در جملهای مثل نمونه بالا، خودش خوب را خُب میخواند (همان طور که مثلاً «و» کلمهی «خواهر» را نادیده میگیرد و میخواند «خاهر»). این فرض خیلی غیرمنطقی نیست و بخصوص در خواندن ذهنی بسیار اتفاق میافتد. ما بیشتر گفتوگوهای داستانها را محاورهایتر از آن چه نوشته شدهاند میخوانیم.
خواننده میتواند بپرسد خُب اگر این طور است، امروز چرا مینویسیم خُب؟ یکی از دلایل این امر آن است که امروز در نگارش فارسی بیش از گذشته از علامتهای فتحه و کسره و ضمه استفاده میکنیم. علتش هم شاید این باشد که تکنولوژی جدیدِ نوشتن، یعنی استفاده از کامپیوتر، این کار را آسانتر کرده است. دیگر این که آگاهی به برخی از مشکلات خط فارسی بیشتر شده و کوششهایی برای رفع این مشکلات به عمل میآید. شکی نیست که یکی از مشکلات خط ما ابهام در تلفظ حرف «و» است که گاهی o و گاهی u تلفظ میشود و این امر مسائل عدیدهای به وجود میآورد. گرایشی در سالهای اخیر شکل کرفته که «و» را به نشانهی u به کار ببریم و به جای o از ضمه ( -ُ ) استفاده کنیم. با این تحولات حالا طبیعیتر مینماید که خُب را دیگر «خوب» ننویسیم، آن را به عنوان کلمهی مستقلی به رسمیت بشناسیم. اما نکته جالب این جاست که وقتی خب به جای خوب، خوب جا افتاد، دیگر ضمه را هم نمیگذاریم و خب خالی مینویسیم.
بیشتر تحولات زبان اول در زبان گفتار روی میدهند، بعد به نوشتار روزنامهنگارانه و ادبیات داستانی سرایت میکنند و سرانجام وارد کتابهای درسی و فرهنگهای لغت میشوند. طبیعی است که این آخریها از همه صلبتر هستند و مقاومتشان در برابر تغییر از همه بیشتر است. و درست هم هست. فرهنگ زبان را نمیشود هر روز تغییر داد. اما تغییرات زبان وقتی در گفتار خوب جا میافتند، سرانجام راه خود را به فرهنگهای لغت هم باز میکنند. و اینک «خُب» پیروزمندانه به عنوان مدخلی جداگانه وارد فرهنگهای جدید شده است. برای نمونه در «فرهنگ روز سخن» تدوین دکتر حسن انوری، مدخل جدایی را به خود اختصاص داده و چهار معنی برای آن ذکر شده است.
Be the first to reply