ناسازگاری
… بعدش چی؟ تف تومن حقوق پرت کنن جلوت قوت لایموت سگدوی ماه بعدی؟ واسه قسط ماشین لباسشویی؟ اجاره خونه و شارژ ساختمون؟ خرید کلی از فروشگاه شهروند؟ گوشت چرخکرده، فیله مرغ، پوشک بچه، پودر لباسشویی، قند وشکر، روغن پدون پالم، برنج حمید، چای احمد، دستمال توالت گلدار، … و البته مزایا … و البته حق ماموریت … (ص ۱۱)
صبح به صبح با یه آلارم کثافت از خواب بیدار شی و یه صبحونهی کثافت بخوری و سوار یه ماشین کثافت شی و بری ادارهی کثافتت؟ ها؟ بعدش چی؟ بری سفر؟ ترکیه؟ گرجستان؟ بالی؟ پوکت؟ عکس بذاری تو اینستا … لاس … لایک … ایگنور … لاس … لایک … ایگنور … بری کنسرت ابی مثلاً؟ (ص ۲۷۴)
زندگیه دیگه ها؟ باهاس بارت رو ببندی … باهاس از فرصتهات درست استفاده کنی … باهاس با هر کثافتکاریای که میشه خودت را بکشی بالا و هو کِرز که بالاش هم عین پایینش گنده؟ ها؟ باهاس ازدواج کرد … خونه داشت … ماشین داشت … سفر رفت … بچهدار شد … ویلا خرید … بچهها رو فرستاد فرنگ درس بخونن … باهاس با زندگی راه اومد … باهاس یکی را داشت که هی به آدم بگه عشقم! ناپ … یعنی دارم میگم من اهلش هستم؟ نیستم. …. (ص ۲۷۵)
اینها نمونههایی از توصیف یک زندگی کارمندی یا به هر رو متوسط در کتاب متالباز است، همان زندگیای که متالبازِ راوی و پروتاگونیست رمان نمیتواند به آن تن بدهد. و بدیل این زندگی، بیخانمانی و بیسامانی و در نهایت ایستادن بر سر دوراهی تسلیم یا نابودی است. همان چیزی که بدنهی اصلی کتاب را تشکیل میدهد.
[اتفاقاً این روزها دارم مطلبی مینویسم دربارهی فیلم سایهی یک شک (آلفرد هیچکاک، ۱۹۴۳) که موضوع آن هم، با لحن متفاوتی، رساتر از هر کتاب و فیلم دیگری که من خوانده و دیدهام، تقابل زندگی متوسط تکراری خانوادهی خوشبخت و یک زندگی بدیل، به هر رو چیزی هیجانانگیزتر، است. در فیلم هیچکاک این زندگی بدیل در قالب یک دایی پولدار وارد زندگی خانوادهی متوسط شهرستانی میشود و … گویی یکی از پارادوکسهای همیشگی بشر مدرن و فرایند «اجتماعی شدن» است؛ پذیرش قواعد زندگی شهروندی عادی با همهی ملال و تکرار آن. مثل زندگی پدر و مادر همین متالبازِ رمانی که موضوع این نوشته است.]
بدنهی اصلی رمان از چهار فصل تشکیل شده است. یک فصل کوتاهتر که میتوان آن را مقدمهی داستان دانست و شامل معرفی خانوادهی راوی و پدر و مادرش و بخصوص خواهر او شادی است. این شادی به یک معنا اصلاً قهرمان رمان است. هرچند در همین فصل اول میمیرد و راوی رمان تا حدودی خود را در مرگ او مقصر میداند، اما تا پایان رمان حضوری پررنگ دارد، هم به عنوان مرادِ راوی و هم به عنوان کسی که مرگش و چگونگی آن یک جوری موتور محرک برخی رویدادهای دیگر رمان هم هست. عنوان فصل اول هست: «آرمانشهر مردی دیوانه». عنوانهای سه فصل مفصلتر رمان هم در همین مایههاست: «مثل بنزین و اسید روی صورت مردی خشمگین»، «از این جا به بیرون تزریقمان کن»، «به آسمان نگاه کن درست پیش از اینکه بمیری». اما در پس این عنوانهایی که چیز زیادی دربارهی محتوای کتاب نمیگویند، دربارهی اتفاقاتی که متالبازی با زبانی بسیار پویا و چالاک و پر از اصصلاحات محاورهای این زیرفرهنگ اجتماعی و ارجاعات به متن ترانههای سبک، متال و نام خوانندهها و گروههای این سبک موسیقی و پر از اصطلاحات انگلیسی تعریف میکند، ساختار سادهتری وجود دارد: فصل اول گفتیم مقدمه و معرفی خانواده و زندگی متالباز در خانواده و مرگ شادی است، در فصل دوم پدر و مادر او از خانه بیرونش میکنند (آخر دیگر چهل سالش است و بیکار و بیعار برای خودش میگردد، موسیقی گوش میکند و گرفتار «علفزار» است). این فصل شرح بیخانمانی اوست و مناسباتش با یکی از دوستان شادی به نام نیکا. فصل سوم دورهای است که او در باغی متعلق به یک پیرزن ثروتمند مستقر میشود به عنوان مراقب گربههایی که این زن نگاه میدارد، و فصل آخر اخراج از این باغ و بیخانمانی دوم و روشن شدن برخی مسائل دربارهی رابطهی نیکا و شادی و سیرِ شتابنده به سمت نابودی است. علی مسعودینیا نویسندهی کتاب مدرس نظریهی و فن رمان است و میداند که در پس شکل ظاهراً بسیار خودجوش و بیحسابوکتاب روایت باید یک ساختار سادهتر و یک سری رویدادهایی باشند که خواننده را به دنبال خود بکشند. مثل موضوع انتقام از نامزد شادی که به گمان راوی مسئول قتل اوست یا معلوم شدن اینکه نیکا در اصل عاشق خود متالباز بوده و او متوجه نشده و از این قبیل. به هر رو باید ماجراهایی از این دست باشند تا خواننده را نگاه دارند، اما به گمانم جذابیت اصلی این کتاب در تک تک فصلهای آن و در شخصیت چند بُعدی جوانی بیمسئولیت، کتابخوانده، اهل موسیقی و … که در زندگی واقعی غیرقابلتحمل خواهد بود (و بسیاری از آدمها اگر بچهشان این طوری باشد خیلی زودتر از پدر و مادر کتاب متالباز از خانه بیرونش میکنند) و ما در اینجا فرصت داریم از درون بشناسیمش. شاید وظیفهی ادبیات هم همین باشد که لحظاتی فارغ از سود و زیان زندگی واقعی بتوانیم آدمهای بسیار متفاوت و بسیار ناسازگار را بشناسیم. و ببینیم که در پس ظاهر پرخاشگر و زبان بینزاکت میتواند انسانی حتی لطیف و حتی احساساتی نفس بکشد.
کتاب را با هیجان و علاقهی بسیار خواندم؛ با وجود اینکه اسامی گروهها و آلبومهایی که را که کتاب را انباشتهاند نمیدانستم، این امر مانع برقراری رابطه با این شخصیت نمیشد، هرچند کسانی که این اسمها برایشان معنایی دارد باید ارتباط غنیتری با روایت متالباز برقرار کنند. طبیعتاً همهی فصلها به یک اندازه خوب نیستند. برای من صحنهای که پدر و مادر تصمیمشان را به اخراج راوی از خانه به او اعلام میکنند فوقالعاده است. اینکه او تماموقت پیش از اینکه پدر و مادر زبان باز کنند میداند چه خواهند گفت و اینکه گریههای آنها برایش خندهآورند. یا جایی که راوی همین طوری برای خوردن چیز وارد مجلس ختم آدم ناآشنایی میشود و بعد با شنیدن حرفهای سخنران مجلس حقیقتاً غمش میگیرد، احساس میکند مجلس ختم خودش است و احساس میکند پدرش است که حالا در مجلس ختم پسرش شرکت کرده و … و صاحب عزا را با احساس همدردی واقعی بغل میکند و به او تسلیت میگوید (صص ۹۸ و ۹۹) … یا فصلهایی که رابطهای انسانی بین او و پیرزن پولداری که او اسمش را گذاشته است کویین برقرار میشود هرچند او مدام در روایت ماجرا میکوشد هر نوع رابطهی عاطفی را مسخره و نفی کند. این هم بسیار بامزه است که متالباز ما در ذهنش دارد رمانی مینویسد که قهرمانش آدمی است به اسم رضا که کمابیش خود اوست و ماجرای مهاجرت او و اینکه چطور در ذهن خود بدیلهای مختلفی از سیر رویدادهای رمان میسازد که همه متاثر از زندگی خودش هستند و یک جور توصیف زنده و بامزه است از اینکه رمانها اساساً چگونه شکل میپذیرند. و البته فصلهایی که نشان میدهند راوی ماجرا کلی کتابخوانده و برای خودش فیلسوفی است و همه با زبانی که خیلی عادی و با لحنی عامیانه.
ساختن شخصیتی منفی به عنوان قهرمانی که به هر رو باید باهاش احساس همدلی کنیم و در عین حال رعایت انصاف و پرهیز از خوب و نمونه نشان دادن او، یکی از کارهای دشواری است که متالباز در مجموع در بیشتر قسمتهای کتاب خوب از عهدهاش برآمده است. راوی در عین حال که به همه بدوبیراه میگوید، خودش را هم بینصیب باقی نمیگذارد و خودش را درست و دانا و نمونه و از این دست معرفی نمیکند. شخصیتهای شادی و کویین هم بسیار جذاباند.
دربارهی ضرورت آوردن این اندازه اصطلاحات انگلیسی با نگارش خط فارسی در متن کتاب و آوردن قطعهای از شعر ترانههای متال در ابتدای هر فصل (۳۴ مورد) و این اندازه اسامی خوانندهها و آلبومها و گروههای متال، میتوان بحث کرد. میتوان گفت برای فضاسازی قصه حجم کمتری از اینها هم کفایت میکرد، اما چون به نظرم در شکل کنونی هم اینها مانع ارتباط با داستان نمیشوند، نباید برای این بحثها اهمیت زیادی قائل شد.
شناسنامهی کتاب:
نویسنده: علی مسعودینیا / نشر مرکز / چاپ اول: ۱۴۰۱ / ۲۸۶ صفحه
Be the first to reply