امروز تعدادی از ما در شهرهایی زندگی میکنیم که روی نقشه جغرافیا پیدا نمیشوند. برای مثال تعدادی از ارمنیان ایران که هنوز راهی آمریکا نشدهاند نیمی در ایران و نیمی در ارمنستان زندگی میکنند؛ یا دقیقتر، چند ماه در تهران و چند ماه در ایروان. برای این گروه انگار شهری مجازی پیدا شده است که مخلوطی است از تهران و ایروان و خیابانهایش میرزای شیرازی، تومانیان، شیرمرد، آبوویان، میدان ونک، میدان هانراپتوتیون و … هستند. موضوع وقتی جالبتر میشود که برخی از این دوزیستیان گاه چند ماه از سال را هم به گلندل کالیفرنیا میروند، شهری نزدیک لسآنجلس و مقصد مهاجران ایرانی به آمریکا. آنها احتمالاً فرزندانی یا والدینی در گلندل دارند و بعد از چند نوبت بازدید بخشهایی از آن شهر را هم به خوبی میشناسند و خیابانهای نورت کلمبوس و برَند و غیره به خیابانهای بالا اضافه میشود. در واقع آنها در شهری مجازی زندگی میکنند که ترکیبی است از تکههایی از شهرهایی که روی نقشه جغرافیا هزاران کیلومتر از هم فاصله دارند. اما این فاصله را با وسائل ارتباط امروزی ظرف چند ساعت میتوان طی کرد، در حالی که رفتن از یک سر تهران به سر دیگرش بیش از این وقت میطلبد. پس از نظر زمانی میدان شوش ممکن از میدان پونک دورتر باشد تا مثلاً میدان هانراپتوتیون ایروان.
علاوه بر این، امکان گفتگو و ارتباط با نقاط دور جهان این احساس را که من و فرزندم هزاران کیلومتر دور از هم زندگی میکنیم کاهش داده است. همه روزانه (گاهی روزانه چند بار) با هزینه اندک با بستگان در نقاط مختلف جهان صحبت میکنیم. این امکان این احساس را به ما میدهد که گویی آن هزاران کیلومتر وجود ندارد. گاهی ما خبرهای بستگانمان را که در نقطه دیگری از تهران زندگی میکنند، از دوستانمان در ایروان یا گلندل میشنویم. به یک معنا، تو به کسانی نزدیکتری که از راههای مجازی ارتباط بیشتری با او داری، نه لزوماً کسی که از نظر جغرافیایی به او نزدیکتری. چه بسیار پیش میآید که با کسی هزاران کیلومتر دورتر از ما نزدیکتر و بیشتر در ارتباطیم تا با کسی که در همسایگیمان زندگی میکند.
حالا آن شهر مجازی تهران-ایروان-گلندل میتواند تهران-پاریس-نیویورک باشد، یا تهران-آمستردام-آنکارا یا … واقعیت این است که این احساس نه چندان تازه که دنیا کوچک شده و فاصلهها کوتاه شدهاند، به تغییر کیفیتی در زندگی امروزی ما انجامیده است. گویی جغرافیا اهمیتش را از دست داده است. من ممکن است زندگیام در محلهها و خیابانها و مکانهای بخصوصی از دو یا سه شهر در گوشههای مختلف جهان بگذرد. ممکن است محلهای هزاران کیلومتر دورتر در پاریس را بهتر بشناسم تا محلهای در چندقدمیام در تهران را. آن چه اهمیت دارد نه فاصلههای جغرافیایی بر حسب کیلومتر، که میل و خواست و توانایی ماست که گوشههایی از شهرهای مختلف را چگونه کنار هم بچینیم و شهرهای خود را بسازیم. این پدیدهای است که در علوم اجتماعی از ان به عنوان deterritorialization نام برده میشود. territory منطقه، قلمرو و محدوده جغرافیایی یا همان خاک است و غرض از این اصطلاح بریده شدن مناسبات اجتماعی و شرایط زیست بشر از بستگی به جغرافیا و مکان خاص است. کمرنگ شدن نقش فاصلههای جغرافیایی و پیدا شدن درک و احساس تازهای از مکان که وابسته به خاک (زادگاه) نیست. پدیدهای که دربارهاش سخن میگوییم جزئی است از همین روند عمومی.
اما اجازه بدهید زیاد تند نرویم. هرکس که زندگی در این شهرهای مجازی، این پاریس-تهران-آنکارا ها و ایروان-گلندل-تهرانها را تجربه کرده است میداند که خو گرفتن به اجزای این شهرها خیلی هم ساده نیست. برخی از این چندزیستیان اصطلاحی به کار میبرند که گویاست؛ میگویند دوهوایی شدهاند. دلیلش این است که این شهرهای مجازی هنوز یکپارچه و یکدست نیستند. هنوز خاک مهم است. خاک در ضمن به معنی فرهنگ است. درست که آدمهای دنیا هر روز بیشتر شبیه هم میشوند، اما زندگی در تهران، در هر گوشهی تهران، با زندگی در نیویورک فرق دارد؛ ارتباط آدمها با هم در تهران، با ارتباط آدمها در نیویورک با هم فرق دارد، و سوئیچ کردن از یکی به دیگری آسان نیست. به این آدمها گاهی این احساس دست میدهد که ساکن هیچ جا نیستند. من شخصاً وقتی از ایران دور میشوم دیگر میلی به نوشتن درباره ایران ندارم، حتی با وجود این که میدانم یکی دو هفته دیگر باز به تهران برمیگردم. خاک هنوز مهم است. پا روی زمین سفت داشتن به آدم احساس اطمینان و تعلق خاطر میدهد. اما روند کوچک شدن جهان هم واقعیتی است که هر روز بیش از روز پیش با گوشت و خون خود تجربه میکنیم.
این نوشته در «۶و۷» (ضمیمهی روزهای پنجشنبهی روزنامه همشهری) چاپ شده است
Be the first to reply