بحث از ایهام پایان طعم گیلاس در میان منتقدان رواج تام دارد. هوادان پروپاقرص کیارستمی می گویند در پایان این فیلم کیارستمی به ما نمیگوید بالاخره بدیعی خودکشی میکند یا نه. شاید این درست باشد که به این معنای کاملاً فنی ما ندانیم بدیعی خود را میکشد یا نه، اما چیزهای دیگری هستند که با پایان یافتن فیلم با قطعیت تمام میدانیم. یکی اینکه تردیدی نیست که بدیعی تحت تأثیر حرفهای باقری قرار گرفته است. کیارستمی این را به زبانهای گوناگون به ما می گوید: به زبان روایی، آنجا که بدیعی را سراسیمه به دو نزد باقری بر میگرداند تا به او بگوید فراموش نکند حتماً پیش از ریختن خاک روی او با زدن سنگریزه حتماً مطمئن شود که او مرده است؛ به زبان استعاری، وقتی از آن چشماندازهای خاکگرفته بخش اول فیلم ما را به مناظر رنگارنگ بخش آخر میکشد و از زبان باقری از راهی سخن میگوید که دورتر اما سرسبزتر است؛ و بالاخره با افزودن بخش ویدئوئی پایان فیلم با صدای شاد ترومپت که داد میزند “زندگی ادامه دارد”، اصل زندگی است، مرگ و خودکشی درست نیست. کاملاً عیان است که فیلمساز از حرفهای باقری حمایت میکند و او را همچون حکیم و فیلسوفی مردمی معرفی میکند که مفهوم زندگی را بهتر از بدیعی میفهمد و به زبانی عامهفهم بیان میکند. حرف فیلم کاملاً قطعی است. فیلم، همچنان که به پایان آن نزدیک میشویم، هیچ پرسشی طرح نمیکند که شاید حق با بدیعی باشد که میخواهد خودکشی کند و استدلالات باقری در باب زیباییهای ساده حیات سطحی و بچهگانه هستند. نمیخواهم بگویم چرا فیلم موضع مقابل را اتخاذ نمیکند، منظورم این است که در باره چنین قصه و چنین پایان روشن و بیابهامی سخن گفتن از عدم قطعیت و ایهام و امکان تأویلهای گوناگون، عجیب است.
همین موضوع با تفاوتهایی در مورد زیر درختان زیتون نیز صدق میکند. بیتردید در پایان این فیلم حسین در اثر سماجت و پیگیری خود به طاهره میرسد. هرچند حرکت آن دو را در یک نمای عمومی زیبا از طبیعت و از دور میبینیم، حرفهایشان را نمی شنویم و چهرههایشان را نمیبینیم تا بتوانیم بگوییم پاسخ طاهره چه بوده و تلاش حسین نتیجه داده است یا نه، اما فیلمساز با افزودن موسیقی شاد به این صحنه، تردیدی باقی نمیگذارد که حسین جواب مثبت را گرفته و پیگیری و سماجتش به بار نشسته است.
صحنه پایانی زندگی و دیگر هیچ نیز که مانند پایان زیر درختان زیتون در یک نمای عمومی طولانی میگذرد (هر دو نما بر دید تصویری و گرافیکی نیرومند کیارستمی شهادت میدهند)، با استفاده از موسیقی چیرگی عنصر انسانی و پشتکار و نیروی حیاتی را نشان میدهد.
هردو نمای عمومی فوق، اتفاقاً به معنای فنی کلمه ابهام دارند، مثلاً در نمای پایانی زیر درختان زیتون معلوم نیست چرا حسین پس از گرفتن جواب مثبت از دختر، بر میگردد و به طرف دوربین میدود (از دختر دور میشود). از نظر بیان تصویری دور شدن بر یگانگی و وصل دلالت نمیکند. اما این را باید به حساب ضعف فیلمساز در در آوردن احساس کاملاً روشنی که میخواهد به بیننده منتقل کند گذاشت، نه به حساب ابهام یا ایهام نتیجهگیری فیلمساز و آزاد گذشتن بیننده که هر برداشتی میخواهد بکند. آن موسیقی شاد و آن چشمانداز زیبا و سرسبز حقیقتاً جایی برای برداشتهای گوناگون نمیگذارند.
استفاده از موسیقی برای تأکید بر قاطعیت دیدگاه فیلمساز در قبال ماجرایی که به بیننده نشان میدهد، در پایان کلوزآپ هم هست. بعد از خریدن گل و حرکت موتور مخملباف و سبزیان، در نماهایی که در ترکیببندی آنها گلها کاملاً برجسته هستند، موسیقی گرمی میآید که احساس مثبت و انسانی فیلمساز را نسبت به سبزیان، رابطهاش با مخملباف و امکان شروع یک زندگی تازه برای او نشان میدهد. میتوان گفت در پایان فیلم هیچ معلوم نیست آینده سبزیان چه میشود و چه رویدادهایی در انتظار او هستند. این سخنی است کاملاً درست. اما موضوع این است که فیلم با آن موسیقی مسلط (که چون تنها جایی است که از موسیقی استفاده شده تأثیر قویتری هم بر ما میگذارد) درست سعی میکند توجه ما را از این آینده نامطمئن منحرف کند. در اینجا هم در بینش فیلمساز نسبت به پایان ماجرایی که برای ما حکایت کرده است ایهامی وجود ندارد. (میپذیرم که در قسمتهای دیگر فیلم، در ارائه شخصیت سبزیان این ایهام هست، در بسیاری جاها داوری درباره او براستی دشوار است و سبزیان را آن طور که هست میبینیم، و تشخیص صداقت و ریای او حقیقتاً آسان نیست).
این حرفها را این طور میتوانم خلاصه کنم که انتساب کیارستمی به پستمدرنیسم، دست کم از این دیدگاه خاص، یعنی با اتکا به عدم قطعیت حرف فیلمهای او، به کلی نادرست است. پست مدرنیسم با عدم یقین و عدم قطعیت سروکار دارد و از نظر عاطفی سرد است (فیلمساز یا هنرمندی که نمیتواند اطمینانی به احساسات خود در قبال ماجرایی که نقل میکند داشته باشدــ اصولاً از دید پست مدرنیسم زندگی بازی است ــ نمیتواند نسبت به آنها احساس گرمی داشته باشد). اما کیارستمی در پایان همه فیلمهایش به احساس کاملاً مثبت و روشنی در قبال آدمهایش و در قبال کل زندگی اتخاذ میکند.
همین موضوع با تفاوتهایی در مورد زیر درختان زیتون نیز صدق میکند. بیتردید در پایان این فیلم حسین در اثر سماجت و پیگیری خود به طاهره میرسد. هرچند حرکت آن دو را در یک نمای عمومی زیبا از طبیعت و از دور میبینیم، حرفهایشان را نمی شنویم و چهرههایشان را نمیبینیم تا بتوانیم بگوییم پاسخ طاهره چه بوده و تلاش حسین نتیجه داده است یا نه، اما فیلمساز با افزودن موسیقی شاد به این صحنه، تردیدی باقی نمیگذارد که حسین جواب مثبت را گرفته و پیگیری و سماجتش به بار نشسته است.
صحنه پایانی زندگی و دیگر هیچ نیز که مانند پایان زیر درختان زیتون در یک نمای عمومی طولانی میگذرد (هر دو نما بر دید تصویری و گرافیکی نیرومند کیارستمی شهادت میدهند)، با استفاده از موسیقی چیرگی عنصر انسانی و پشتکار و نیروی حیاتی را نشان میدهد.
هردو نمای عمومی فوق، اتفاقاً به معنای فنی کلمه ابهام دارند، مثلاً در نمای پایانی زیر درختان زیتون معلوم نیست چرا حسین پس از گرفتن جواب مثبت از دختر، بر میگردد و به طرف دوربین میدود (از دختر دور میشود). از نظر بیان تصویری دور شدن بر یگانگی و وصل دلالت نمیکند. اما این را باید به حساب ضعف فیلمساز در در آوردن احساس کاملاً روشنی که میخواهد به بیننده منتقل کند گذاشت، نه به حساب ابهام یا ایهام نتیجهگیری فیلمساز و آزاد گذشتن بیننده که هر برداشتی میخواهد بکند. آن موسیقی شاد و آن چشمانداز زیبا و سرسبز حقیقتاً جایی برای برداشتهای گوناگون نمیگذارند.
استفاده از موسیقی برای تأکید بر قاطعیت دیدگاه فیلمساز در قبال ماجرایی که به بیننده نشان میدهد، در پایان کلوزآپ هم هست. بعد از خریدن گل و حرکت موتور مخملباف و سبزیان، در نماهایی که در ترکیببندی آنها گلها کاملاً برجسته هستند، موسیقی گرمی میآید که احساس مثبت و انسانی فیلمساز را نسبت به سبزیان، رابطهاش با مخملباف و امکان شروع یک زندگی تازه برای او نشان میدهد. میتوان گفت در پایان فیلم هیچ معلوم نیست آینده سبزیان چه میشود و چه رویدادهایی در انتظار او هستند. این سخنی است کاملاً درست. اما موضوع این است که فیلم با آن موسیقی مسلط (که چون تنها جایی است که از موسیقی استفاده شده تأثیر قویتری هم بر ما میگذارد) درست سعی میکند توجه ما را از این آینده نامطمئن منحرف کند. در اینجا هم در بینش فیلمساز نسبت به پایان ماجرایی که برای ما حکایت کرده است ایهامی وجود ندارد. (میپذیرم که در قسمتهای دیگر فیلم، در ارائه شخصیت سبزیان این ایهام هست، در بسیاری جاها داوری درباره او براستی دشوار است و سبزیان را آن طور که هست میبینیم، و تشخیص صداقت و ریای او حقیقتاً آسان نیست).
این حرفها را این طور میتوانم خلاصه کنم که انتساب کیارستمی به پستمدرنیسم، دست کم از این دیدگاه خاص، یعنی با اتکا به عدم قطعیت حرف فیلمهای او، به کلی نادرست است. پست مدرنیسم با عدم یقین و عدم قطعیت سروکار دارد و از نظر عاطفی سرد است (فیلمساز یا هنرمندی که نمیتواند اطمینانی به احساسات خود در قبال ماجرایی که نقل میکند داشته باشدــ اصولاً از دید پست مدرنیسم زندگی بازی است ــ نمیتواند نسبت به آنها احساس گرمی داشته باشد). اما کیارستمی در پایان همه فیلمهایش به احساس کاملاً مثبت و روشنی در قبال آدمهایش و در قبال کل زندگی اتخاذ میکند.
Be the first to reply