آیا این فیلم با فیلمهای دوران پختگی کیارستمی ارتباطی دارد؟
سخن مشهوری است از زبان بسیاری از دوستداران کیارستمی که گویا تمامی آنچه به عنوان «کیارستمی» میشناسیم در نخستین فیلم او، این فیلم کوچک یازده دقیقهای، هست. این حرف را اگر به معنای دقیق کلمه جدی بگیریم، سخنی است بیمعنی. و ظلمی آشکار به عباس کیارستمی. چگونه میتوانید نشانی از تواناییهای فیلمساز برجستهی زیر درختان زیتون، باد ما را خواهد برد یا کپی برابر اصل در نان و کوچه بیابید؟ از دغدغههای تماتیک فیلمهای دهههای هفتاد شمسی کیارستمی ــ سینما چیست؟ نسبت ساختگی و واقعی، طبیعت، زندگی ادامه دارد ــ آیا کمترین نشانی در این فیلم هست؟ اصلاً میتواند نشانی باشد؟
دیدن تمامی «کیارستمی» در نان و کوچه ریشه در خرافهای دارد که با برداشت سادهانگارانهای از نگرهی مولف در ارتباط است؛ این باور که هر کارگردان یک رشته ویژگیهای سینمایی ــ میزانسن ــ و یک رشته دغدغههای تماتیک دارد که در همهی فیلمهایش تکرار میشوند. به زبان دیگر یک کارگردان در واقع یک فیلم بیشتر نمیسازد؛ و همان یک فیلم را بارها و بارها میسازد. خرافهای است حقیقتاً. کیارستمی جوان سیساله که این فیلم کوچک ۱۱ دقیقهای را ساخته حتی نمیدانسته حقیقتاً میخواهد فیلمساز شود یا نه، چطور میتوانیم از سبک و میزانسن او حرف بزنیم؟ به یک مفهوم خیلی کلی شاید. بگوییم این آدم همان است که سی چهل سال بعد آن شاهکارها را ساخته و فیلمسازی جهانی شده و چون همان آدم است باید در فیلمهایش هم چیزهای مشترکی باشد. که قطعاً اگر ذرهبین برداریم و بگردیم به چیزهایی خیلی کلی میرسیم.
اما مشکل اینجاست که نان و کوچه ویژگیهایی دارد که اصلاً با سینمای کیارستمی آن طور که میشناسیم، خوانایی ندارد.
فیلمی است کاملاً فیلمنامهمحور. فیلمنامهی دقیقی وجود دارد که همان اجرا شده است. با آغاز و پایان از پیش نوشته شده. و این پسربچه را هم پیدا کردهاند که بیاید نقش کاراکتر پیشاپیش خلق شده روی کاغذ را بازی کند. و این کاملاً فرق میکند با روش کیارستمی که میگوید کاراکترهایش را در گفتوگو با نابازیگرهایش میسازد.
یا به نوع استفاده از موسیقی توجه کنید. کاملاً متعارف است؛ ریتمیک برای همراهی با تدوین. در حالی که کیارستمی در سراسر دوران فیلمسازیاش از موسیقی متن به این معنا استفاده نمیکند.
بعد این فیلم اصلاً دیالوگ ندارد. در حالی که بازیگری در فیلمهای کیارستمیوارِ کیارستمی بر ساختن دیالوگ بر اساس حرفهای خود نابازیگران استوار است.
برعکس چیزهایی در این فیلم هست که بعدها به کلی کنار گذاشته میشود. مثلاً وجه آموزشی قوی فیلم. در واقع نان و کوچه یک فیلم آموزشی است که به کودکان میآموزد چگونه با یافتن تمهید درست بر مشکلات خود از جمله بر ترسشان از حیوانات غلبه کنند. راه حلی برای یک مساله. همان موضوع دیگر فیلمهای آموزشی که کیارستمی در کانون ساخت. و موضوع آموزش برایش جدی بود. یک تفکر مثبت در این فیلمهای آموزشی هست که در تضاد است با فضای تلخ فیلمهایی مانند تجربه و گزارش که دیگر هیچ غایات آموزشی ندارند، برعکس دربارهی بنبست هستند: دربارهی موقعیتهایی که دیگر راهحلی نیست.
اما آیا واقعاً هیچ شباهتی بین نان و کوچه و فیلمهای دوران اوج کیارستمی (دههی هفتاد شمسی ) وجود ندارد؟ بالاخره همهی این فیلمها را یک آدم و همان آدم ساخته است. درست. اما این آدم مرتب آموخته است. هم فوت و فن فیلمسازی آموخته است، هم تجربهی زندگیاش و مسائلی که با آنها درگیر بوده عوض شدهاند. اصلاً جامعه دچار دگرگونیهای عظیمی شده است. فرصتهای فیلمسازی و شرایط تولید برای او عوض شدهاند. کارگردان از یک کارمند گیرم بااستعداد کانون پرورش فکری به فیلمساز جهانی تبدیل شده است. بررسی آثار یک فیلمساز به عنوان یک متن بزرگ و ارتباط فیلمها با یکدیگر و با شرایط زندگی فیلمساز و تحولات اجتماعی، تمامی جذابیتش در این است که همهی اینها را هم با هم ببینیم و این تحول را دنبال کنیم و فراز و فرود فیلمساز و شکلگیری دغدغههای تازه و آزمونهای تازه با فرم را بسنجیم.
اما بالاخره این همان آدم است. عباس کیارستمی سیساله و هفتاد ساله بالاخره هردو یک آدم بودهاند. آیا از این سرشت مشترک سازندهی شیرین و ۲۴ فریم در نان و کوچه چیزی نیست؟
بسیار اندک.
نان و کوچه سانتیمانتال نیست. بچهی نان و کوچه لوس و حتی شیرین نیست. یک نوع خویشتنداری در کار هست، یک جور فاصله گرفتن و از دور نظاره کردن که ویژگی شخصیت کیارستمی است. پرهیز از اغراقهای بیهوده.
از نظر فرم چی؟ مثلاً آن ماجرای اختلاف با فیلمبردار مهرداد فخیمی سر برداشت بدون بُرِش از سگ بعد از اینکه پسرک وارد خانه میشود، اصرار کیارستمی بر گرفتن این صحنه در یک برداشت و حرف فخیمی که این سینماست و میشود اتفاق را در چند نما گرفت و بعد روی میز تدوین رویداد را در آورد. شما هم این را شنیدهاید. جالب است که در فیلم نشانی از این صحنهی برداشت بدون برش نیست. ظاهراً افسانهای است. احتمالاً ماجرا این بوده که فیلمبردار میخواسته نابلدی کیارستمی را به رخش بکشد و کیارستمی این نابلدی را تبدیل به یک نقطه قوت میکرده است. بیشتر یک جور کلافه شدن فیلمبردار از کار کردن با کارگردانی تازهکار. اما نان و کوچه ابداً سینمای برداشت بلند نیست. همان نمونهی تدوین حرکت سگ و پسربچه کنار هم با نماهای درشت و همراهی موسیقی کافیست برای اثبات این امر. شما از این نوع فصلهای مونتاژی در فیلمهای کیارستمی پخته نخواهید دید. (یک نمونهی جذاب دیگر در صحنهی عکاسی دروغین از بچهها در مسافر است).
در کتابم دربارهی کیارستمی به نکتهی ریزی اشاره کردهام که گمان نمیکنم ابداً اساسی باشد اما میتواند جالب باشد و آن یک افهی خودارجاعی ظریف است: گذاشتن صدای کشیده شدن نوار ضبط صوت در دستگاه در حاشیه صوتی فیلم. این صدا ناگهان توجه ما را به پشت صحنهی ماجرا، به تکنیک و گروه فیلمسازی جلب میکند. چیزی است مثل آمدن بوم میکروفون توی کادر یا نگاه کردن بازیگر به دوربین که «ساختگی» بودن دنیای فیلم را یادمان میآورد. اما از این نوع فاصلهگذاری و خودارجاعی به شکل سیستماتیک در کارهای کیارستمی نیست تا بعد از کلوزآپ. یعنی حدود بیست سال بعد. بعد از کلوزآپ و در دههی هفتاد شمسی و دورهی فیلمهای چهارگانهی «زندگی ادامه دارد» که پشت صحنه در کنار تم «زندگی ادامه دارد» به موضوع اصلی فیلمهای کیارستمی تبدیل میشود. و آیا واقعاً میتوان بین این صدای کشیده شدن نوار کاست در نان و کوچه را میتوان و آن گرایش غالب در فیلمهای دههی هفتاد ارتباطی قائل شد؟
سالها پیش، فیلمساز جوانی که فیلم کوتاهش برای شرکت در یک جشنواره فیلم کوتاه انتخاب نشده بود، به من که اتفاقاً عضو هیئت انتخاب آن جشنواره بودم میگفت که حالا اگر اسم کیارستمی روی فیلمش بود، حتماً انتخابش میکردیم و ادامه میداد چیان این فیلمهای کوتاه کانون که این طوری ازشان تعریف و تمجید میکنید و همین فیلم نان و کوچه را مثال میآورد. صحبت زمانی است که راحت میتوانستی بگویی سبک فیلمسازی کیارستمی را نمیپسندی یا از این یا آن فیلمش خوشت نمیآید و به کفرگویی متهم نشوی. همان وقت به او گفتم طبیعی است به فیلمی که اسم کیارستمی روش باشد بیشتر توجه میکنیم. من شخصاً دقیقتر نگاهش میکنم و احتمال اینکه توش نکات مثبت بیابم بیشتره. این حق طبیعی کیارستمی و همهی فیلمسازانی است که سالها فیلم ساختهاند و در عالم فیلمسازی جایگاهی یافتهاند. حتی فیلمهای بد و متوسط این فیلمسازان هم جالباند، چون ما به کمک آنها میتوانیم آن فیلمسازان را بهتر بشناسیم. نان و کوچه چنین فیلمی است.
نان و کوچه فیلم آموزش خوبی است که قدری هم از فیلم آموزشی صرف فراتر میرود، اما به شما اطمینان میدهم اگر کیارستمی فیلمهای دوران اوج خود را نساخته بود و نخل طلا نگرفته بود و به فیلمساز جهانی تبدیل نشده بود، امروز کسی سراغ نان و کوچه نمیرفت. شکل آشنایی خارجیها با این فیلم و فیلمهای دیگر دورهی کانون کیارستمی هم به همین ترتیب بوده است، به ترتیب عکس. اول طعم گیلاس و کلوزآپ بعد گزارش و بعد نانوکوچه. طبیعی هم هست. ما بعد از مهم شدن نویسندهها و فیلمسازها برمیگردیم ببینیم قبلا چه کارهایی کردهاند و شاید این کارهای اولیه به شناخت بیشتر آنها و فیلمهای دوران اوجشان کمک کنند. و البته گاهی هم فیلمهای مغفولماندهی خوبی را از در میان کارهای اولیه فیلمسازِ اینک جهانی کشف میکنیم. نان و کوچه اما فیلم آموزشی کوچک خوبی است و ارتباط اندکی با «کیارستمی» مشهور، کیارستمی چون برند، دارد. فیلم چندان کیارستمیواری نیست.
Be the first to reply