تنها چیزهایی که برای ساختن یک فیلم به آن احتیاج دارید یک هفتتیر است و یک دختر.
ژان-لوک گدار
تا آنجا که به فرایند فیلمسازی مربوط میشود، ستارهها ماهیتاً بیارزش ــ و مطلقاً ضروری ــ هستند.
ویلیام گُلدمَن
فیلم چونان رؤیا، چونان موسیقی. هیچ هنری به اندازه سینما از آگاهی ما در نمیگذرد و راست به سراغ احساسات ما در ژرفای اتاقهای تاریک روحمان نفوذ نمیکند.
اینگمار برگمان
از نگاه من سینما “برشی از زندگی” نیست، برشی از یک کیک است.
آلفرد هیچکاک
من گمان میکنم سینما خواهد مرد. ببینید چه انرژیای صرف احیا آن میشود ــ دیروز با فیلم رنگی و امروز با سینمای سهبعدی. حداکثر چهل بیشتر از عمر آن باقی نمانده است.
ارسن ولز (۱۹۵۳)
در فیلمهای خوب همواره کیفیت سرراستی هست که ما را از وسوسه تفسیر آن آزاد میکند.
سوزان زونتاگ
فیلم من ابتدا در سرم متولد میشود، بعد روی کاغذ میمیرد. بعد دوباره با آدمهای زنده و اشیای واقعی که به کار میبرم زندگی را از سر میگیرد، امّا اینها خود روی نوار فیلم کشته میشوند تا وقتی که به ترتیب معینی پشتسرهم ردیف و روی پرده افکنده شدند، باز مانند گلهایی که در آب بگذاریشان، بشکفند.
روبر برسون
بعضی وقتها میگویند چیزهایی که در فیلمهای اتفاق میافتند غیرواقعیاند، امّا واقعیت این است که چیزهایی که در زندگی شما اتفاق میافتند غیرواقعیاند. فیلمها کاری میکنند که عواطف ما نیرومند و واقعی جلوه کنند، در حالی که وقتی همان اتفاقات واقعاً برای شما روی میدهند، انگار دارید تلویزیون تماشا میکنید ــ هیچ احساسی ندارید.
اندی وارهول
سینما چیزی است بین هنر و زندگی. برخلاف نقاشی و ادبیات، سینما چیزهایی به زندگی میدهد و چیزهایی از آن میگیرد و من میکوشم این فکر را به فیلم برگردانم. ادبیات و نقاشی از همان ابتدا به عنوان هنر هستی دارند، سینما چنین نیست.
ژان-لوک گدار
سینما، مانند داستان کاراگاهی، این امکان را به ما میدهد که بدون اینکه تن به خطر دهیم همه هیجان، شور و اشتیاق و تمایلات هوسناکی را که در سامان انسانگرایانه امور سرکوب میشوند، تجربه کنیم.
کارل یونگ
کارگردان صاف و ساده همان تماشاگر است. بنابراین وظیفه سنگین کارگردان این است که جای آن تهی خیمازهکش را بگیرد، که تماشاگر باشد و تشخیص دهد از اتفاقاتی که در طول روز میافتند کدامها [روی پرده] فاجعه خواهند بود و کدامها جشن و شادمانی . کار او این است که بر رویدادهای تصادفی ریاست کند.
ارسن ولز
کلمات “بوس، بوس، بنگ، بنگ” [عنوان یکی از کتابهای کیل] را از یک پوستر فیلم ایتالیایی گرفتهام. اینها شاید موجزترین بیان ممکن جذابیت سینما باشند. این جذابیت است که ما را به سینما میکشاند، و در نهایت، وقتی درمییابیم سینما به ندرت چیزی بیش از این در چنته ندارد که به ما عرضه کند، دچار یأس و سرخوردگی میشویم.
پائولین کیل
باید راست به فیلم چشم بدوزید؛ این تنها شیوه فیلم دیدن است. فیلم هنر پژوهشگران فرهیخته نیست، هنر عامه بیسواد است.
ورنر هرتزوگ
چیزهای که من برای ساختن یک فیلم کمدی به آنها احتیاج دارم یک پارک، یک پاسبان و یک دختر خوشگل است.
چارلی چاپلین
تماشاگر هرگز اشتباه نمیکند. یک تماشاگر منفرد ممکن است خرف باشد، امّا هزار خرف با هم در تاریکی، یعنی منتقدی نابغه.
بیلی وایلدر
بیلی وایدلر کارگردان بزرگی است، اما بعید می دانم اگر پا به سالنی که در آن فیلم “اخراجی ها” نمایش داده می شود می گذاشت، بازهم همین جمله را تکرار می کرد. هیچ تناقض منطقی و غیرمنطقی در این که هزاران هزار نفر سلیقه نازل داشته باشند و همه با هم یک فیلم نازل را تحسین کنند وجود ندارد. فیلم نازل با با تحسین “هزار خرف در تاریکی” هم همچنان فیلم نازل باقی می ماند.
آقای صافاریان نظر شما به کدام یک از اظهار نظر ها نزدیک تر است؟
برای من نظر هیچکاک از همه جالب تر بود
با نظر شما درباره حرف بیلی وایلدر موافقم. خودم اگر نه در همه این حرف ها بلکه در بیشترشان بخشهایی از واقعیت را می بینم. برای نمونه این حرف وارهول را که “فیلمها کاری میکنند که عواطف ما نیرومند و واقعی جلوه کنند، در حالی که وقتی همان اتفاقات واقعاً برای شما روی میدهند، انگار دارید تلویزیون تماشا میکنید ــ هیچ احساسی ندارید” خیلی می پسندم. البته در اینجا هم با نظر منفی او درباره تلویزیون زیاد موافق نیستم، در للویزیون هم موقع تماشای یک فیلم ممکن است همان اتفاق بیفتد. سخنان برسون درباره فرایند فیلمسازی نیز فوق العاده اند. و البته حرف هیچکاک.
سلام .وقتتون بخیر. من رشتم جامعه شناسی و مطالعات
فرهنگیه. یه کاری در مورد فیلم های با موضوع مهاجرت در سینمای ایران
می خوام انجام بدم. نظر ادم های اهل فنی مثل شما رو می خواستم.سوالم
مشخصا اینه که شما چه فیلم هایی را در این زمینه ، مهم و شاخص
میدونید(مخصوصا دهه ی هفتاد و هشتاد)؟بسیار بسیار سپاسگزارم
حضور ذهن ندارم، امّا نقداً دو فیلم مهم سال گذشته، یعنی جدایی نادر از سیمین و یه حبه قند را داشته باشید. در هر دو موتور اصلی روایت و علت رویدادهای قصه مهاجرت است.
اگر اشتباه نکنم این مطلب نظر بازن باید بوده باشه که بعد از تماشای یک فیلم گروهی انسان به تجربه گروهی میرسند همگی باهم و این تجربه گروهی فارغ از اینکه چه فیلمی بوده تجربه منحصر بفرده.من خودم بچگی عادت داشتم زمان پخش فیلم تو سالن سینما بصورت آدمها نگاه کنم واقعا واکنشهای گروهی مردم با بازتاب نورهای رنگی فیلم روی صورتهاشون با مثلث نورانی آپارات خارق العاده بود و هست.شاید زنده ترین سینما و سالن الآن در هنده جاییکه زمان پخش فیلم یکی سیگارشو میکشه گروهی با هنرپیشه زن میرقصن بعضی میخونن و…
اگر این مثال راست باشه عجب سینمای شگوهمندی داشتیم و چه ارتباط عجیب و زیبایی:میگن تو لاله زار مثلا وقتی فیلمی از مرحوم فردین پخش میشده که در صحنه ایی زدو خورد مشتی پرتاب میکنه بصورت حریف یکباره مردم دست میزدن دوباره دوباره و بعد آپاراتچی فیلم عقب برمیگردوند و دوباره دوباره.
با سلام . سینما برای من یعنی برسون . چندین ساله باهاش زندگی میکنم و برای افکار و حرفاش احترامی خاص قایلم. او یک نابغه ست. کوروساوا و بونوئلو برگمان هم بعد از او قرار دارند. هیچکاک یه احمقه همچنین سایر فیلمسازان هالیودی. کوبریک رو جدا می دونم. آه برسون به قول آقای اصلانی بعد از تو سینما بیهوده است.