نوری بیلگه جیلان مشهورترین چهره سینمای ترکیه در عرصههای بینالملی است. یک جور کیارستمی ترکیه ای. امّا شباهت او به کیارستمی به حضور بینالمللی او در جشنوارهها محدود نمیشود. در آخرین فیلم او “روزی روزگاری در آناتولی” با نمونههای آشکاری از تاثیرپذیری او از سینمای کیارستمی روبهرو هستیم. در روستایی در مناطق شرقی ترکیه قتلی اتفاق افتاده است. قاتل اعتراف کرده و حالا با بازپرس، دادستان و گروهی دیگر شبانه در میان تپهها میرانند تا او محل دفن جسد را نشان دهد. زمانی طولانی همه چیز را در نمای دور میبینیم، هرچند صدای آدمها را به وضوح میشنویم. این شگرد مختص کیارستمی نیست، امّا بسامد آن در فیلمهای او بالاست. این لانگ شاتها به فیلمساز امکان میدهند تصویرهایی با ترکیببندیهای جذاب خلق کند که در فیلمهای کیارستمی مانند “باد ما را خواهد برد” و “طعم گیلاس” فراوانند. و در ضمن یک جور تعریف داستان با فاصلهگذاری هستند و یک ریتم کند به کار القا میکنند.
امّا بارزترین نمونه حضور کیارستمی در “روزی روزگاری در آناتولی” تکرار تِم زندگی ادامه دارد است. وقتی بعد از کلّی ماجرا جسد را پیدا میکنند و در پشت صندوق ماشین میگذارند، راننده پلیس طالبیهایی را که از جالیز چیده است در کنار جسد میگذارد. نمونه آشکاری از همنشینی مرگ و زندگی. یا در اواخر فیلم، پسربچهای که پدرش به قتل رسیده، توپ بچههایی را که مشغول بازی فوتبال هستند برایشان پرتاب میکند. مرگ تلخ است، امّا پایان همه چیز نیست. زندگی ادامه دارد.
رویدادها و داستانهایی که نمیبینیم، بلکه از زبان پرسوناژها میشنویم یکی از علایق کیارستمی است. در “روزی روزگاری …” استفاده پیچیدهتری از این شگرد شده است. داستانِ دادستان و خودکشی زنش به تدریج در طول فیلم در گفتوگوهای پزشک پلیس با دادستان باز میشود و بیننده آن را چون داستانی در میان داستان اصلی فیلم دنبال میکند.
گفتوگوهای عادی درباره مسائل زندگی روزمره در حالی که یکی از حاضران با مسئلهای حیاتی روبهروست، نقطه مشترک دیگری است. در ابتدای “روزی روزگاری …” در حالی که قاتل در موقعیتی دشوار در زندگیاش در وسط صندلی عقب ماشین نشسته است، باقی درباره خرید قرص و بیماری نماینده دادستان و نشانههای پروستات و دیگر مسائل جاری زندگی به گفتوگو مشغولند. و این یادآور مثلاً صحنه ساندویچفروشی در فیلم “گزارش” کیارستمی است، جایی که شخصیت اصلی فیلم با زنش دعوا کرده و با بچهاش از خانه بیرون زده است، و مشتریهای اغذیهفروشی در حال گفتوگو درباره قیمت مدلهای مختلف ماشین هستند. وقتی از تاثیرپذیری هنرمندی از هنرمند دیگر میکنیم، نباید فراموش کنیم که گفتوگو درباره تقلید محض نیست و اصولاً نمیدانیم این تاثیرپذیری چقدر آگاهانه بوده است. مثلاً بیلگه جیلان ممکن است بگوید اصلاً فیلم “گزارش” را ندیده است، امّا ما این شباهت را دیدهایم. دیگر اینکه فیلمساز ترکیهای خود را به شگردهای یادشده محدود نکرده است. او اصراری بر سادگی و مینیمالیسم ندارد و از روایت پلیسی برای جذابیت بیشتر فیلمش استفاده کرده است. در جایی از فیلم متوجه میشویم که قاتل در واقع پدرِ فرزند مقتول است، همان کودکی که در صحنهای دیگر به او (یعنی پدر واقعیاش) سنگ میزند. این موقعیت ماجرا را بسیار ملودرام و از آن نوع سینمایی که هدف اصلیاش ترسیم زندگی ساده غیردراماتیک است، دور میکند. پروژه نوری بیلگه جیلان پروژه پیچیدهتر و بلندپروازانهتری است.
نکته دیگری فیلم جیلان را به ادبیات دهه چهل و پنجاه ایران و حتی دنیای چخوف، نزدیک میکند: دلمشغولی و رنج یک شخصیت روشنفکر به خاطر مردم منطقه محروم و دورافتادهای در کشورش. پزشک فیلم که هرچه به طرف پایان فیلم حرکت میکنیم بیشتر به شخصیت اصلی آن بدل میشود، این ناظر متفکر است که هرچند خود در هیچیک از ماجراهایی که اتفاق میافتند نقشی ندارد، امّا به شدّت رنج میبرد. شیوه زیستی که در فیلم میبینیم، سفره انداختن روی زمین در خانه روستایی، حضور زن در سایه در اتاق دیگر و به عهده گرفتن نقش پذیرایی از مردان توسط او، مشکلات روستا و استفاده کدخدا از موقعیت حضور گروه بازپرسی برای طرح مشکلات، قطع برق، تنبلی دو کارگر مامور کندن زمین، همه فضایی را ترسیم میکنند که بسیار شبیه فضای ایرانی است. اگر شباهتهای سبکی و روایی با کیارستمی از طریق نهاد بینالمللی جشنوارههای فیلم صورت گرفته است، این شباهتهای فرهنگی ناشی از همانندی موقعیت تاریخی دو کشور است. به سبب مجموعه این عوامل، احساس میکنیم “روزی روزگاری …”، با تفاوتهای اندک، میتوانست فیلمی ایرانی باشد.
سلام مطلبه خیلی قشنگی بود اما یه سوال داشتم که به مطلب مربوط نیست ببخشید اینجا مطرح می کنم فکر دیگه ای به ذهنم نرسید گفتم مستقیم به سردبیر بگم بهتره چرا فایل های pdf هویس رو سایت کامل نیست بعضی از لینکها هم خرابه راه دیگه ای برای تهیه شماره های قبلی نشریه نیست ممنون.
سلام
می توانید از دفتر مجله هویس که در چهارراه ولی عصر است تهیه کنید. آدرس و شماره تلفنش در سایت مجله هست. در ضمن ممنون می شوم بگویید لینک کدام شماره ها خراب است درستش کنیم.
سلام ممنون که جواب دادید حتما مراجعه میکنم لینک pdf شماره های ۹۹ و ۱۰۸ و ۱۰۹ و ۱۱۰ خراب است.
مرسی جناب صافاریان
اواسط این فیلم من یه حس گسست داشتم البته شاید پیش زمینه ای که از جیلان بخاطر کار محکم سه میمون داشتم و البته مقایسه ی ناخودآگاه آثار قبلی فیلمساز در ایجاد این حس دخیل بوده باشه (که فکر میکنم اصلا این مسئله که نوعی قیاسگر ناخودآگاه بینامتنیه باید در نقد و بحث دیدن فیلم مطرح بشه شاید اصلا نباید در ابتدا دونست که کارگردان کیه یا شاید هم برعکس اتفاقا باید با ذهنیت کارگردان پیش رفت که این مطلب شاید بخشیش به همون نگره ی مولف که شما لطف کردید و چند مقاله راجع بهش درج کردید مربوط میشه)
به هر حال حس وحدت فضای فیلم تا جایی که همه به خونه ی کدخدا میرن یک دست و واحد و پیش رونده س اما به محض اینکه دختر کدخدا با نور خاص و چیدمان فرم دار لیوانهای چایی وارد میشه کلا فضای فیلم عوض میشه (در توضیح فضای فیلم چیز واضحی نمیتونم بگم ولی میدونم که چیزی خیلی شبیه به لحن فیلمه و مطمئنم که اون نیست و چیزی شبیه رنگ کلی فیلمه و باز اون هم نیست شاید بتونم بگم که مجموعه ی تمام داده های فیلم به تماشاگره که جمع همه ی اینها حسی رو ایجاد میکنه که دنیای فیلم رو برای تماشاگر تثبیت میکنه) میخوام بدونم آیا این تجربه ی من برای شما هم اتفاق افتاده و در این صورت من فکر میکنم این چندگانگی فضایی به فیلم ضربه زده تا جایی که حتی شاید بشه گفت فیلم ملغمه ای از چیزهای خوب چند فیلم خوب بود حتی نحوه ی پیشرفت فیلمنامه و دادن اطلاعات دقیقا منو یاد جدایی نادر از سیمین می انداخت. حتی فضای ایجاد مغمومی که در ابتدای فیلم ایجاد میشه در تقابل با صحنه ی تمسخرواری قرار میگیره که همه دور نعش ایستادن و گاهی به چیزهایی که میگن میخندن. البته که مسلما این نحوه پیشبرد فیلمنامه که شبیه فیلم “جدایی..” جلو میره یا همون نماهای کیارستمی وار که شما اشاره کردید چیزی انحصاری نیست ولی فکر میکنم استفاده از همه ی اینها یک تیم پر از ستاره رو بوجود آورده که بازیکناش بجای همکاری بیشتر برای زدن گل در پی اثبات خود و تکینیک های خودشون هستن
فیلم تاثرآور این فیلمساز ترک را دیدم و خوشحال شدم که چنین فیلمسازی را کشف کردم. ما فیلم بین ها فقط تاثیر می گیریم و منتقد ها میدانند که چرا این تاثیر ایجاد شده است. فیلم جیلان غمگین بود. پر از لحظه های ناب بود و بالاتر از خیلی از فیلمهایی که شاید فقط به خاطر حس میهن پرستی امان از آنها دفاع می کنیم. یکی از بهترین فیلمهایی که این سالها دیده ام.