. . . هلن آن قدر عوض شده بود که پدرش به دشواری او را به جا آورد. تابش آفتاب استوایی چهرهاش را برنزه کرده بود و رنگ حیرتانگیزی به آن بخشیده بود … یک بیان شاعرانه که از آن حسی از وقار ساتع میشد، گونهای متانت باشکوه و احساس عمیق که زمختترین ذهنها را تحت تاثیر قرار میداد.
قطعهای از داستانی به قلم بالزاک که هلن، خانم معلم فیلم قصاب به عنوان دیکته برای بچههای کلاس میخواند. وصف زیبای قهرمان داستان درباره زیبایی فیزیکی و روحی قهرمانش هلن گویی توصیف صفات هلن فیلم شابرول است. در حالی که هلن این قطعه را میخواند ما (بیننده) همانند پوپال محو تماشای وقار و زیبایی هلن هستیم. هلن، گویی نمادی از تعادل تمدن یونانی (هلنی) است. زیبایی فیزیکی، تناسب بدنی، وقار، متانت، خوبی فطری. شاید آن چه او را از اعتماد به نفس الگوی آرمانی یونانی متمایز میکند فقدان شادی است؛ البته او موجود عبوسی نیست، اما انگار غم عمیقی در پس خندههای او در مراسم جمعی و در گفتوگوهای خصوصی هست، چیزی خویشتندارانه و بسته، که او را از پیرامونش جدا میکند. این اندوه نهانی او را از موجودی اسطورهای دور و از او یک موجود مضطرب امروزی میسازد.
و البته این همه را ما در طول تماشای فیلم به دست میآوریم. در نیمه اول فیلم هیچ اتفاق برجستهای نمیافتد. دست کم هیچ اتفاق برجستهای که به زندگی شخصیتهای اصلی فیلم، هلن و پاپول قصاب روستا مربوط باشد. در بیش از ۴۵ دقیقه (تا لحظه قتلی که هلن شاهدش است) شابرول به ما فرصت میدهد این دو را نظاره کنیم و با تماشای آنها و شنیدن حرفهایشان آنها را بشناسیم. در نیم ساعت اول شاهد یک مراسم عروسی روستایی در تالاری ساده هستیم، بعد در یک تراکینگ شات طولانی و بدون برش همراه هلن و پوپال خیابانهای روستا را از تالار عروسی تا مدرسه طی میکنیم و میفهمیم هلن به تنهایی در این ساختمان زندگی میکند. در این اثنا پوپال گاه اظهارات تندی میکند، مثلاً این که «ازدواج چیز مزخرفی است». هلن او را تائید نمیکند، اما رفتارش با او دوستانه باقی میماند. بعد هلن را با بچهها میبینیم و زیبایی و معصومیت و رفتار از سر عشق او با آنها ما را تحت تاثیر قرار میدهد. این تکه طولانی تناقض آشکاری با عادتهای فیلمسازی امروز دارد که در همان دقایق نخستین فیلم بیننده را با انبوهی از رویدادها و معماها بمباران میکند. در این فیلم برعکس تماشای آدمها به خاطر خود آدمها جذاب است؛ دیدن آنها در زندگی روزمرهشان. اما چیزی هشداردهنده به ما میگوید که چیزی این آرامش زندگی روزمره را تهدید میکند.
همه چیز در طبیعت سرسبز روستا اتفاق میافتد اما در این طبیعت یک چیز غیرقابلفهم وجود دارد که موسیقی مرموز ژانسن بر آن تاکید میکند. با شنیدن خبر قتلی در دهکده، شاهد رفتوآمد پاسبانها و ماشینهای پلیس در میان این چشماندازهای سرسبز هستیم. و براستی چرا فیلم با تصویرهایی از نقاشیهای دیوارههای غارها شروع میشود؟ (تنها نزدیک اواسط فیلم، وقتی هلن بچهها را به دیدن غارها میبرد، میفهمیم که این غارها در نزدیکی دهکده قرار دارند). صحنهای هست که هلن را نخستین بار تنها در ساختمان مدرسه میبینیم. او با حالتی عجیب به سمت تخته سیاه میرود و آن را پاک میکند بعد به طبقه بالا میرود و از پنجره بیرون را نگاه میکند. چیزی ــ چیز نامعلومی ــ نگران و مضطربش کرده است. چیزی توازن زندگی روستایی، طبیعت و تعادل شخصیت هلن را از درون تهدید میکند. و این چیز یک جورهایی به پوپال، قصاب روستا، که عاشق هلن است، مربوط میشود. پوپالی که از هیچ فرصتی برای خاطر نشان کردن خشونتهای جنگ را از دست نمیدهد. جنگی که سالهای طولانی از عمر خود را صرف خدمت به آن کرده است.
در دو فصل آخر نیمه نخست فیلم دیگر تردیدی باقی نمیماند که پوپال سخت دلباخته هلن است. او هر چند برایش دشوار است، اما در صحنهای از هلن میپرسد که چرا تنهاست، چرا به کسی دل نبسته است. هلن میگوید برای این که ده سال پیش عشق ناموفقی را از سرگذرانده و دیگر نمیخواهد ریسک کند. پوپال میگوید میفهمد، اما قانع نشده است. هلن خود را بسته است؛ نمیخواهد ریسک کند. نمیتواند به عشق پوپال پاسخ دهد. از درگیر شدن با زندگی میترسد. او در همین صحنه فندکی به پوپال هدیه میدهد. فندکی که قرار است نقشی کلیدی در ادامه فیلم بازی کند. در همین جا نخستین کلوز آپ حیرت انگیز فیلم را میبینیم. تصویری از دست پوپال که فندک را روشن میکند. با روشن شدن فندک صورت هلن که به صورت محو در پسزمینه دیده میشود، به لبخندی از هم باز میشود: تردیدی نیست که هلن هم عاشق پوپال شده است. از این کلوزآپها در ادامه فیلم باز هم خواهیم دید. فیلم که تا این جا بیشتر در لانگ شات و نمای متوسط گذاشته است، بیش از اندازه به کسی نزدیک نشده است، و پرداخت بصریاش طوری بوده که شاید بتوان نامش را «معمولی» گذاشت، حالا با این تصویر مسیری هیچکاکی در پیش میگیرد. بخصوص تصویر درشت فندک و نقشی که این شی در اوج و فرود عاطفی و دراماتیک فیلم به عهده میگیرد فیلم را وارد مرحلهای میکند که تصاویر و پرداخت بصریاش دیگر «معمولی» نیستند. اگر تا حالا زندگی روزمره و تحولات زیرپوستی غالب بود، از این پس رویدادهای بسیار درشت و دراماتیزه چیره میشوند. اما نقطه عطف اصلی صحنه کشف قتل است.
بعد از بازدید از غاری که نقاشیهای انسان کرومانیون بر دیوارههای آن است، هلن و دانشآموزان برای خوردن ساندویچهایشان بیرون غار روی سنگها مینشینند. قطرهای خون بر شانه یکی از دخترها میچکد. دختر ساندویچش را به دست میگیرد و قطره خون دیگری روی ساندویچ (با تداعی غریب خونخواری) و چون به بالا مینگرد قطره خونی توی چشمش. همه به بالا نگاه میکنند و دوربین زوم میکند روی دستی بالای صخرهها که از آن خون میچکد. بهتر از این نمیشد هجوم بینظمی (کائوس، آشوب) را به زندگی روزمره (تعادل، توازن) به تصویر کشید. اما این همه ماجرا نیست. هلن با شجاعتِ (تا این جای فیلم دیگر آشنایش) به بالا صخره میرود و با جسد خونین زنی روبهرو میشود. حالا آشوب بصری فیلم با آشوب روایی متناظری همراه میشود. هلن فندکی را که به پوپال هدیه داده است در کنار جسد مییابد. ترس جان، اما مهمتر از آن ترس از این که مردی که دوستش میدارد قاتل است. با وجود این فندک را در دستش میفشارد به نشانه پنهان کردن راز قاتل. این نیروی عشق است که او را به پنهان کردن راز یک قاتل هدایت میکند، شاید به این سبب که در تجربه معاشرت با این مرد میداند که او مرد خوبی است، هرچند حالا دیگر مسجل شده که قاتل زنجیرهای است.
صحنه گفتوگوی پوپال و هلن در خانه هلن در موقعیت روایی تازه، یکی دیگر از شاهکارهای دراماتیک فیلم است. در حالی که هلن با پوپال حرف میزند، هلن میداند مصاحبش یک قاتل است، گریهاش میگیرد. بهانه میآورد که خسته است. آن چه او را به گریه انداخته احساس دوگانهاش نسبت به این مرد است. مردی که دوستش میدارد و مردی که ازش میترسد. در انتهای صحنه، پوپال برای روشن کردن سیگار هلن فندکی بیرون میآورد ــ همان فندکی که هلن به او هدیه داده است. هلن حیرتزده و در عین حال خوشحال میگوید «این فندکی است که بهت هدیه دادم». پوپال میگوید «معلوم است، خیلی هم خوب کار میکند». و حالا هلن شدیدتر از پیش به گریه میافتد. این یکی اما گریه خوشحالی است. حالا معلوم شده است که مردی که دوستش میدارد قاتل نیست و او اشتباه میکرده است.
در چند صحنه بعدی اما بر بیننده ــ همان طور که بر هلن و پوپال ــ معلوم میشود که واقعیت تلخ همان است که بود. پوپال قاتل است و هلن دیگر تردید ندارد و در فصل پایانی تکان دهنده شاهد ترس جانکاه هلن و ورود پوپال به ساختمان مدرسه هستیم در حالی که چاقویی در دست دارد. او کارد به دست به سمت هلن میرود. پوپال میگوید هلن از او میترسد و او نمیتواند تحمل کند هلن از او بترسد. مرد چاقو به دست به زن نزدیک میشود. هلن چشمهایش را میبندد و پرده سیاه میشود. دو فید به سیاهی دیگر از چهرههای آنها و وقتی تصویر باز میشود، میبینیم پوپال به جای این که هلن را بکشد، چاقو را در شکم خودش فرو کرده است.
صحنهای که طی آن هلن پوپال را به بیمارستان میبرد از کلوزآپهای یک در میان هلن و پوپال تشکیل شده است که هر از گاهی تصویری از جاده تاریک آن را قطع میکند. تکگویی پوپال مانیفست فیلم است: من خون جانوران را زیاد دیدهام. میدانی طعم خون انسان و جانوران با هم فرق دارد، اما بوی همهشان یکی است. بوی خون انسان و جانوران یکی است. (آیا کسی که خون جانوران را میریزد ریختن خون انسان برایش آسان نخواهد بود؟ در طول فیلم شاهد این بودهایم که چطور پوپال مرتب قصابی در میدانهای جنگ را با قصابی به عنوان شغلش در آشپزخانه ارتشها مقایسه میکرده است.)
در بیمارستان روشن و خاموش شدن چراغ آسانسوری که تن پوپال را به بالا میبرد نشانه حیات میشود و خاموش شدن چراغ بر مرگ او گواهی میدهد. صحنه پایانی چهره بهتزده هلن را ایستاده در کنار رودخانه میبینیم در حالی که در پسزمینه چراغهای سیتروئنش روشناند. زمانی دراز میگذرد تا هوا روشن شود. فیلم با صحنههایی از چشماندازهای طبیعی به پایان میرسد. هلن انسان حیران است در طبیعت فراگیر.
خلاصه داستان:
هلن معلم و مدیر مدرسه یک روستای فرانسوی است. پوپال قصاب روستا که سالهای درازی در ارتش خدمت کرده او را دوست دارد، اما هلن گویی قادر به پاسخگویی به این عشق نیست. وقتی معلوم میشود که پوپال در واقع قاتلی زنجیرهای است که زنان جوان روستا را به قتل میرساند، هلن خود را در موقعیت پیچیدهای مییابد.
مشخصات فیلم:
کارگردان و نویسنده فیلمنامه: کلود شابرول. تهیهکننده: آندره ژنووه. فیلمبردار: ژان رابیه. تدوین: ژاک گیلارد. موسیقی: پییر ژانسن. محصول ۱۹۶۹ فرانسه. لوکیشن فیلمبرداری: روستای ترمولات فرانسه. بازیگران: استفان آدران (هلن)، ژان یان (پوپال)، راجر رودل (کاراگاه).
این نوشته نخستین بار در ماهنامه سینمایی ۲۴ چاپ شده است
Be the first to reply