نگاه یک بُعدی به مسأله هویت
زمناکو فیلم مستند خوبی است درباره یکی از بازماندگان فاجعه بمباران شیمیایی حلبچه. بعد از این جنایت هولناک به دست حکومت بعثی عراق در سالِ ۱۳۶۶، جوانی به نام علی که بعد از بمباران به ایران انتقال یافته (ما هم مانند خود او نمیدانیم و در طول فیلم نمیفهمیم چگونه) و سر از خانوادهای در مشهد در آورده و در آن خانواده بزرگ شده است. آن طور که در فیلم گفته میشود به دلایل امنیتی به او شناسنامه نمیدهند. مسأله گرفتن شناسنامه برایش به تدریج به مسأله یافتن هویت واقعیاش بدل میشود. بخصوص بعد از مرگ مادرش، علی که اکنون فهمیده اصل و نسبش کردی است تصمیم میگیرد به اقلیم کردستان عراق برود و پدر و مادر بیولوژیکش را پیدا کند. بعد از آزمایشهای متعدد دی ان اِ او و خانوادههایی که گمان میرود میتوانند خانواده او باشند، علی سرانجام مادرش را پیدا میکند.
مهدی قربانپور که مستندساز باتجربهای است تحقیق گستردهای انجام داده و جیک و بیک موضوع را درآورده است، هرچند برخی از یافتههای بسیار مهمش را در فیلم در اختیار بیننده نمیگذارد. او داستان علی را از کودکی تا امروز که در کردستان ازدواج کرده و میکوشد زندگی جدیدی را شروع کند به شکل خطی به شیوهای روان برای ما تعریف میکند. گفتار روی فیلم از زبان علی است (هرچند کس دیگری آن را میخواند) و به دریافت احساسات او در مراحل گوناگون مسیر دورودرازی که طی کرده، کمک میکند. بخشهایی از فیلم که زندگی علی را پیش از رفتن به کردستان در مشهد نشان میدهند بازسازی شدهاند. قربانپور و همکارانش توانستهاند مواد تصویری آرشیوی فراوانی به دست بیاورند که برای تعریف کردن داستان علی از آن استفاده کردهاند.
موضوعی که شرحش رفت، این ظرفیت را دارد که از زاویههای مختلفی مورد توجه قرار گیرد. مهدی قربانپور این ماجرا را بیشتر به عنوان یکی از پیامدهای درازمدّت فاجعه بمباران شیمیایی حلبچه (و به طور کلّی جنگ) دیده است. جنگ علاوه بر اثرات بلافصلش ــ مرگ، مجروح شدن و بیخانومانی انسانهای بیشمار ــ پیآمدهای درازمدّتی هم دارد. یکی از این پیآمدها جدا شدن فرزندان از والدین و آسیبهای روانیای است که از این ناحیه بر این کودکانِ جدا شده از سرزمین و خانوادهشان، وارد میآید. احساسات علی، بخصوص عشق او به مادری که بزرگش کرده (و همه جا از او به عنوان مادر یاد میکند) در فیلم مورد توجه قرار گرفته است. رابطه او با مادر تازه یافتهاش، علیرغم این که فیلمساز تعمدی نداشته است، چندان گرم و طبیعی به نظر نمیرسد (این ویژگی سینمای مستند است که برخی واقعیات، گاهی علیرغم میل فیلمساز به فیلم راه پیدا میکنند و کار خود را میکنند).
مسأله علاقه فرزندخواندگان به یافتن والدین بیولوژیکشان یک امر روانشناختی و در عین حال اجتماعی است، فارغ از این که این کودکان را جنگ از والدینشان جدا کرده باشد یا دلایل دیگر مانند فقر یا بیمیلی والدین بیولوژیک به نگاه داشتن فرزندِ گاه ناخواستهشان. این امر به شکل احساسی از دیرباز موضوع فیلمها و قصههای بسیاری بوده است؛ از رمانهای قرن نوزدهمی انگلیسی تا فیلمهای هندی تا کارتونهای ژاپنی. و همیشه هم مورد توجه تماشاگر. آیا او بالاخره پدر یا مادر واقعیاش را پیدا میکند؟ این پرسشی است تضمین شده برای جلب علاقه تماشاچی. در شکل عامیانهاش پیچیدگی موقعیت این فرزندخواندگان در جستوجوی کیستی خود و کشاکشی که در درون آنها میان هویتهای گوناگون در جریان است، نادیده گرفته میشود. همیشه فرض بر این است که در اصل هویت فرد جستوجوگر از هویت والدین بیولوژیکش ناشی میشود و علاقه او به خانوادهای که او را بزرگ کرده، در نهایت به یک احساس قدرشناسی فروکاسته میشود. فیلم زمناکو هم متاسفانه هویت واقعی علی را هویت بیولوژیک یا خونی او میگیرد و به دنبالهروی از یک برنامه تلویزیونی کُردی و تبلیغاتی ناسیونالیستی که ابداً خودجوش نیست میافتد. البته تماشاگری که به دیده انتقادی و با فاصله به این ماجرا نگاه میکند، مرتب از خود میپرسد که چطور هویت اجتماعی علی، علیای که در مشهد، در فرهنگ ایرانی، به زبان فارسی تربیت و بزرگ شده است، یک شبه جای خود را به فرهنگ و هویت کُردی میدهد. چطور او به این سرعت احساس میکند در «سرزمین خودش» است و تصمیم میگیرد همان جا زندگی کند در حالی که حتی زبان این سرزمین را نمیداند. شاید علی تحت تاثیر تبلیغات و باورهای عمومی حتی در آن لحظه همین طور احساس کند، امّا آیا من بیننده هم باید باور کنم که او، که به اصطلاح از اصل خود دور افتاده بوده، حالا به اصلش برگشته است؟ واقعیت این است هویت امری اجتماعی یعنی اکتسابی است و هرچند ممکن است عوامل ژنتیکی هم در آن میان نقشی داشته باشند، امّا این نقش تابع نقشی است که فرهنگ و تربیت در شکلگیری شخصیت و هویت فرد بازی میکنند.
فیلم زمناکو برای من از این نظر جالب است که (باز گمانم علیرغم خواست فیلمساز که از اهداف برنامه تلویزیونی یاد شده فاصله نمیگیرد و نمیتواند با فاصله و با نگاهی انتقادی به نظاره آن بپردازد) که نشان میدهد رسانه مدرن و قالبهای تلویزیونی رایج مانند شو و مسابقه، توانایی تبدیل کردن همه چیز به یک داستان ساده و احساساتیِ عامهپسند را دارند. به عینه میبینیم که یک برنامه تلویزیونی چه نقشی در ساختن هویت جدیدی برای علی بازی میکند. هویت جدید علی به هیچ عنوان به طور خودجوش و از درون او سر بر بلند نمیکند، بلکه آگاهانه برساخته میشود.
متاسفانه فیلمساز به دشواریهایی هم که بعد از فروکشِ ناشی از هیجان یافتن مادر واقعی برای کسی در موقعیت علی پیش میآید، توجه جدّی نمیکند. کسانی مثل علی با هویت جدید خود و در سرزمین جدیدشان، موقعیت بی مسألهای را تجربه نمیکنند. و این مسائل در ماجرای علی هم بودهاند. واقعیت این بوده که مادر علی بعد از ازدواج با مردی دیگر و داشتن چهار فرزند خیلی برایش روشن نبوده آیا مایل است فرزند گمشدهاش پیدا شود یا نه. و برای علی و مادرش همیشه این پرسش به جای خود باقی خواهد ماند که آیا نتایج آزمایشهای دی ان ای کاملاً بیخطا هستند یا نه. حقیقت این که من بیننده هم دلم میخواست درباره این آزمایشها و میزان قابلاعتماد بودن آنها بیشتر بدانم. پرسش دیگر این است که کلّ این ماجرای تبدیل کردن رابطه مادر و فرزندی به یک شو و نمایش بزرگ در خدمت چه هدفی است؟ ساختن هویت ملّی؟ کسب درآمد برای کانال تلویزیونی؟ یا حلّ مشکلات روحی روانی یک جوان و یک خانواده؟ و آیا این خانواده به این ترتیب مشکلی از مشکلاتش حل میشود یا با وضعیت روحی پیچیدهتری در گیر میشود. بحث من بر سر این نیست که پاسخ مهدی قربانپور به این پرسشها چیست، موضوع این است که این پرسشها اصولاً مطرح نمیشوند و فیلم زمناکو از بینندهاش میخواهد که سادهانگارانه هرچه را که آن شو تلویزیونی به ما عرضه میکند بپذیرد. این گونه نگاه غیرانتقادی به موضوع آفت مستندسازی است. در این فیلم اگر علی پرسشی هم دارد مربوط به گذشته است و این که مادرش چطور او را رها کرده است در بحبوحه جنگ که مادر توضیحاتش را میدهد. (و من البته هنوز نمیفهمم که چطور این بچه از میدان بمباران شیمیایی به ایران منتقل شده است). میدانم که قربانپور هم برای پرداختن به همه این مسائل محضورات اخلاقی و امنیتی داشته است. امّا بر این باورم که او خود نیز نخواسته به عمق ماجرا نقب بزند و آن چه را میبیند، از زاویه دیگر ببیند که اگر میخواست با فیلم بدیعتری و تفکربرانگیزتری روبهرو میبودیم.
ساختار روایی فیلم کاملاً خطی است. ویژگی این ساختار این است که دانای کلّی داستانی را میداند و آن را برای ما تعریف میکند؛ از زمان تولد و کودکی تا امروزِ جوانی در جستجوی هویت که سرانجام به خواست خود میرسد. واقعیت این است که فیلمساز با این موضوع اتفاقی برخورد کرده است. در زمانی که دو سال از استقرار علی در کردستان عراق میگذشته است. او به تدریج به عقب برگشته و اطلاعات و مواد خام مربوطه به روزهای نخست ورود علی به کردستان و سپس ماجرای یافتن خانواده بیولوژیک را بر اساس مواد آرشیوی باقیمانده به تصویر کشیده و بعد هم قسمتهای مربوط به کودکی و جوانی علی را در مشهد بازسازی کرده است. امّا روایت فیلم میتوانست از الگوی آشنایی فیلمساز با موضوع پیروی کند. یعنی ابتدا ما هم مانند فیلمساز از وسط ماجرا وارد میشدیم و بعد به عقب برمیگشتیم تا ماجرا برایمان تکمیل شود. این جا تنها مسأله سلیقه نیست. این که کدام یک از این دو طرح روایی را برگزینیم، بستگی به دیدگاه ایدئولوژیک فیلمساز دارد. در شکل کنونی، فیلمساز به ما چیزی را ارائه میکند که بدون مسأله و بیچونوچراست، در حالت پیشنهادی من، فیلمساز فرصت میداشت همه پرسشها و ابهامات را هم مطرح کند (نه لزوماً به آنها جواب بدهد). امیر حسین ثنایی در شماره اسفند و فروردین نشریه سینمای هنر و تجربه مصاحبه مفصلی دارد با مهدی قربانپور. کارگردان زمناکو در این گفوگو ماجرای آشنایی خود با موضوع و ورودش به آن را شرح داده است. بعد از خواندن این مصاحبه که به نظر من خیلی جالبتر از فیلم است (یا دست کم میتوانم بگویم فیلم+مصاحبه تصویر پیچیدهتر و جذابتری از موضوع را ترسیم میکند) میبینیم که بخشهای جالب ماجرا را به عنوان مسائل فرعی از داستانش حذف کرده و آن چه مانده روایت یک خطی احساساتیای است، نگاهی به ماجرا که تفاوت زیادی با آن شو تلویزیونی ندارد. و تلویزیون همه جا تلویزیون است، چه کُردی، چه ایرانی، چه غربی. گرایش به عوامزدگی در ذات آن است.
زمناکو متناسب با تمی که برای خود برگزیده، در پایان برمیگردد به این که داستان علی دارد هر روز تکرار میشود. با ادامه جنگها در خاورمیانه و در جایی نه چندان دور از سرزمینی که علی حالا در آن جا زندگی میکند، بچههایی دیگری یتیم میشوند یا از پدرومادرشان جدا میافتند. این مسأله اخیر البته مهم است. امّا مسلماً به بدی کشته شدن یا مجروح شدن نیست. بخصوص اگر این کودک در خانواده جدید از محبت پدر و مادر جدیدش برخوردار باشد و در محیطی گرم و امن بزرگ شود. از یک منظر، نمونه علی را میتوان نه به عنوان فاجعه بلکه به عنوان یک شانس دید. (فیلم البته در زمینه نشان دادن محیط زندگی علی در ایران و احساس محبتآمیز خانواده نسبت به او کوتاهی نمیکند، امّا بعد از رفتن علی به کردستان این موضوع انگار فراموش میشود). کودکانی مثل علی، در مقایسه با کودکانی که طعمه مرگ میشوند، معلول میشوند یا ناچار در یتیمخانه بزرگ میشوند، کمتر از همه از جنگ آسیب دیدهاند. البته او حق دارد به دنبال پدر و مادر واقعیاش بگردد، امّا من بودم حتماً از او میپرسیدم حالا این مسأله چقدر برایش مهم است.
این نقد در زمان نمایش زمناکو در گروه هنر و تجربه در ماهنامه ۲۴ چاپ شده است
Be the first to reply