سینمای این روزهای ما و بحث رئالیسم
آیا این اتفاقی است که هر سه فیلم مطرح آخرین جشنواره فیلم فجر که در سال جاری به نمایش عمومی در آمدند، هر یک به نوعی، بحث رئالیسم و نسبت آن با واقعیت تاریخی و سبکهای سینمایی را پیش کشیدند؟
ایستاده در غبار: مستندنمایی در خدمت تاثیرگذاری بر احساسات تماشاگر
جدیدترین این فیلمها ایستاده در غبار است. اتفاقی که در مورد این فیلم افتاده است این است که سبک مستندنمای آن، بیش از انطباق محتوای آن با واقعیتهای تاریخی دوره جنگ، موضوع بحث و صحبت قرار گرفته است. ایستاده در غبار فیلمی است مستندنما، یعنی فیلم مستند نیست، امّا با استفاده از برخی راهبردهای روایی و بصری فیلمهای مستند، به این نوع فیلمها شباهت میبرد. انگار مستند است، هرچند در همان ابتدای فیلم نوشته شده است که تصویرهای فیلم همه ساختگی هستند. امّا این تصویرها طوری ساخته شدهاند که شبیه فیلمهای خبری باشند. با دوربین ۱۶ میلیمتری گرفته شدهاند که آن روزها برای ثبت تصویر از جبههها به کار میرفت. دوربین روی دست است، تکان دارد، گاهی موضوع اصلی خوب دیده نمیشود، از دور دیده میشود یا از میان اشیاء دیگر، طوری که گویی فیلمبردار آزادی تحرک ندارد و در جایی گیر افتاده است. و مهمتر از همه این که شخصیتهای فیلم دیالوگ ندارند، مثل فیلمهای خبری، جز چند جا که نوار سخنرانی قهرمان فیلم احمد متوسلیان موجود بوده و در بازسازی صحنه روی تصویر گذاشته شده است. امّا عنصر اصلی حاشیه صوتی فیلم صدای مصاحبههایی است که در زمان حال با اعضای خانواده، آشنایان و همرزمان متوسلیان انجام شده است. به عبارت دیگر صداها برخلاف تصاویر کاملاً واقعی هستند. و این امر جلوه واقعی بودن تصویرها را هم تقویت میکند. صدای آشنایان متوسلیان را میشنویم و تصویرها آن چه را میشنویم نشان مان میدهند (یا چیزی نزدیک به آن چه میشنویم). و چنان که معروف است شنیدن کی بود مانند دیدن؟ آن مصاحبهها آن قدر واقعی نمینمودند اگر آنها را نمیدیدیم. با دیدن آن چه میشنویم همه تردیدها درباره صحت و سقم اظهارنظرها و اطلاعات تاریخیای که مصاحبهشوندگان میدهند ــ نادرستیهایی که میتواند ناشی از ضعف حافظه، محدودیت دید، انگیزههای ایدئولوژیک، جانبداریهای ناخودآگاهانه و کتمانهای دانسته باشد ــ از بین میرود. امّا همه جا سخن از واقعی نمودن است و نه واقعی بودن. مستند نمودن است و نه مستند بودن. با این سبک هم میشود حقیقت را گفت هم خلاف آن را. به عبارت دیگر، سبک مستندنما که با مهارت بسیار در این فیلم به کار گرفته شده، نه واقعیت روایت تاریخی فیلم را تضمین میکند و نه خلاف آن را. این واقعنمایی در خدمت باورپذیر نمودن روایت فیلم از تاریخ است. راست و ناراست بودن آن بحث دیگری است که با ملاکهای دیگری باید سنجیده شود. از جمله با ملاک تحقیق کتابخانهای در اسناد، نگاه انتقادیتری به تناقضات روایتهای گوناگون و لحاظ کردن روایتهای شاهدانی که ممکن است دیدگاههای متفاوتی درباره قهرمان فیلم داشته باشند.
امّا همان طور که گفتیم گفتگو درباره سبک فیلم و تواناییهای سینمایی سازندگان آن، در گفتمان عمومیای که حول این فیلم پدیده آمده است از اهمیت بیشتری برخوردار شده است تا راستیآزمایی روایت تاریخی فیلم. ایستاده در غبار بیشتر به عنوان یک زورآزمایی فنی و مهارتی که در مستند نمودن آن به کار رفته، مورد توجه انبوه تماشاگران قرار گرفته است و با اتکا به همین مهارت توانسته است تاثیر نیرومندی بر بینندگان بگذارد و مسأله راستیآزمایی روایت را به پسزمینه براند. مستندنمایی به عنوان یک شگرد سبکی در خدمت باورپذیری، با ملاکهای زیباییشناسانه مورد ارزیابی قرار گرفته است.
اژدها وارد میشود: مصاحبه در خدمت واقعنمایی
مستندنمایی، تصویر ساخته شده را به مثابه چیزی مستند نمودن، به مثابه تصویری از عینِ واقعیت بیرونی، در فیلم اژدها وارد میشود نیز به کار گرفته شده است، امّا به شیوهای متفاوت. در این فیلم، تا جایی، همه چیز به یک فیلم داستانی ماجرایی شبیه است با فیلمبرداری و موسیقی فیلمهایی از این دست. امّا ناگهان فیلم متوقف میشود و آدمهای واقعی، منظور آدمهایی که برای شهروند متوسط ایرانی امروز حضور واقعی دارند و بیننده آنها را به اسم و رسم میشناسد، اعم از فیلمساز و بستگانش و تیم فیلمسازی و چهرههای سیاسی مشهور مانند حجاریان و زیباکلام، به نام خودشان وارد میشوند و چیزهایی درباره برخی رویدادهای تاریخی میگویند که در واقع رویداد تاریخی نیستند و جعل شدهاند. آنها درباره گروهی به نام هزوارش حرف میزنند که گویی در ساواک نفوذ کرده بودند و اطلاعاتی به بیرون میفرستادند و … ، چیزی که اصلاً وجود نداشته به خواست فیلمساز به زبان آوردهاند. با این شگرد ــ یعنی با مستندنمایی ــ فیلمساز بیننده را در مورد واقعیت تاریخی به اشتباه میاندازد. و بعد انبوهی از تفسیرهای ارزان در این باره که دنیای فیلم سینمایی قابلاعتماد نیست و فیلم اثری پست مدرنیستی است که به ما نشان میدهد بین واقعیت و توهم، بین مستند و ساختگی، مرزی وجود ندارد. در حالی که اینها اموری بدیهی است. اگر آدمی حقیقی روایتی ساختگی را به عنوان واقعیت به شما ارائه میکند، و اگر شما به این آدم اعتماد دارید، حرفش را باور میکنید. این چیز عجیبی نیست. نه پست مدرنیستی است و نه حتی مدرنیستی. چیزی که شاید عجیب باشد شعفی است برخی مخاطبان از فریب خوردن خود احساس میکنند. شعفی که منشاء آن شاید این باشد که احساس میکنند در یک بازی بسیار روشنفکرانه بازی داده شدهاند. مستندنمایی در این فیلم با استفاده از برخی ویژگیهای آشنای فیلمهای مستند، بخصوص مصاحبه، و نشان دادن آدمهای واقعی مشهور در نقش خودشان، به دست آمده است.
ابد و یک روز: واقعگرایی کلاسیک
و سرانجام میرسیم به فیلمی مانند ابد و یک روز با داعیه نمایش گوشهای از واقعیت اجتماعی امروز ما. در این جا دیگر خبری از مستندنمایی نیست. برعکس کوشش شده است تا صحنههای فیلم، حتیالامکان شبیه واقعیت زندگی روزمره باشند. بازیگران بخصوص طوری بازی میکنند که شبیه آدمهای واقعی به نظر بیایند و اصراری نبوده که تصویرها شبیه تصویرهای فیلمهای خبری یا تصویرهای دوربینهای ویدئویی خانگی باشند. از المانهای فیلمهای مستند اعم از المانهای بصری (دوربین روی دست و نور طبیعی و بازیهای شبیه به حضور واقعی و نگاه به دوربین و … ) و المانهای روایی مانند مصاحبه و گفتار روی تصویر و از این دست هم خبری نیست. به روشهای کاملاً سنتی و جاافتاده سینمای روایی هالیوودی و سبک سینمای کلاسیک هالیوود (در اینجا سینمایی کلاسیک هالیوود ابداً بار انتقادی ندارد. مراد سینمایی است که با استفاده از شگردهای شناخته، تداوم زمانی و مکانی در آن حفظ میشود و هدف غرق کردن بیننده در دنیای فیلم است) تلاش شده است بیننده در طول تماشای فیلم رویدادها و آدمهای روی پرده را واقعی بپندارد (تعلیق ناباوری تماشاگر). این فیلم هم مانند ایستاده در غبار در پی باورپذیری دنیایی است که ساخته است، امّا از شگردهای آن فیلم استفاده نمیکند. برای به دست آوردن توجه و باور تماشاگر وانمود نمیکند که شبیه فیلمهای مستند است. بنابراین شاید بتوان نتیجهگیری کرد که سبک ابد و یک روز و ایستاده در غبار تنها در سطح بررسیهای استتیک با هم تفاوت دارند و هدف هر دو بازنمایی واقعیت است و در هر دو مورد بازنمایی واقعیت در سنجش با واقعیت بیرونی است که میتواند مورد اعتماد باشد.
سریال شهرزاد: بازسازی رنگارنگ تاریخ
اگر اندکی موضوع را بسط دهیم، سریال شهرزاد هم (مثل بیشتر سریالهای تاریخی) همین کارِ ابد و یک روز را میکند. اینجا علاوه بر بازیهایی که هدفشان جلب همدلی عاطفی بیننده است، لباسها و دکور هم بسیار مهم هستند. امّا شباهت اینها به واقعیت روزگار سپریشدهای که فیلم ترسیم میکند، خیلی کلّی است و علاوه بر این بیننده تصوری از واقعیت آن روزها ندارد که بتواند فیلم را با آن مقایسه کند. هدف بیش از آن که مطابقت با اصل باشد، این است که بیننده از تماشای صحنههای بازسازی گذشتهها ــ لباسهای رنگارنگ مُد آن روزگار، دکورهای شهرک سینمایی، ماشینهای قدیمی و … ــ لذّت ببرد و آنها را باور کند. در این جا هم هدف باورپذیری است. مثل صحنههای ایستاده در غبار، امّا با وسائلی متفاوت. اگر در ایستاده در غبار با تقلید از موقعیت فیلمبرداری با وسائل ابتدایی و در شرایط اضطراری این باورپذیری تقویت میشد، در این جا تلاش در این است که بیننده محو مهارتهای فیلمبرداری و نورپردازی شود. در هر دو حالت بخشی از لذّت بیننده از تحسین مهارتهای (هرچند متفاوت) فیلمساز ناشی میشود. تمام آن چه سبک رئالیسم و مستندنمایی و … نامیده میشود در واقع بیش از آن که ارتباط به واقعیت داشته باشد، به لذّتی برمیگردد که ما از مشاهده مهارتهای فیلمسازی میبریم و در ذات خود لذّتی است استتیک که میتواند در خدمت اهداف مختلف به کار گرفته شود.
حال اگر برگردیم به پرسشی که در ابتدای این نوشته مطرح کردیم، شاید بتوان چنین پاسخ داد که ما بیشتر با گرایشی به آزمودن سبکهای مختلف روبهرو باشیم تا دغدغه واقعیت. دغدغههای سازندگان ایستاده در غبار و شهرزاد بیش از آن که واقعیتهای تاریخی باشند، بازسازی موقعیتهای عمومی انسانی به شیوهای جذاب است.
Be the first to reply