در تور روسیه همهاش بازدید کلیساها بود و کاخهای تزارها. تور فرهنگی بود، امّا نه از داستایوسکی سخنی بود، نه از تولستوی و نه از چخوف نازنین. در مسکو که بودیم روز آزادمان را به دیدار موزه ــ خانه چخوف رفتیم. خانه کوچک دوطبقهای بود و زنان مسنی آن را اداره میکردند که کلمهای انگلیسی بلد نبودند. معلوم بود برای لقمهای نان کار میکنند. بعید میدانستم که چخوف خوانده باشند و غریب بود که ما بیشتر از آنها نویسنده بزرگ روس را میشناسیم. در طبقه اول مطب چخوف بود که در آن هم از بیماران… و هم از مردان و زنان اهل فرهنگ و ادب پذیرایی و با آنها گفتوگو میکرد. دقایقی در این فضا نفس کشیدیم. به اشیاء قدیمی توی اتاقها نگاه کردیم و عکسهای چخوف را از جوانی تا بزرگسالی نگاه کردیم. میزی را که روی آن داستانهایش را نوشته بود دیدیم. چخوف چهار سال در این خانه زیسته است. در اتاقهای آن راه رفته، بر صندلیهای راحتیاش لم داده و بر تختهایش خوابیده است. مردی از فرهنگی دیگر در سرزمین و شهری دور که سالهاست از این دنیا رفته است. بازدیدی آرامشبخش بود. چیزی شبیه زیارت. چخوف ۴۴ سال بیشتر نزیست، امّا داستانهای کوتاه و نمایشنامههایش تاثیر شگرفی بر ادبیات جهان گذاشت. در جوانی سخت تحت تاثیر قصههای او بودم. ساز روچیلد و باغ آلبالویش مسحورکننده است. و این اواخر، بعد از چندین سال دوری از کارهایش، دوباره شروع به خواندنش کردهام. و حالا در سنی که چخوف به آن نرسید، از منظرهای دیگر، کارهایش را شگفتانگیز مییابم. او همزمان اخلاقی، تیزبین، ظریف، نوجو، طناز و اندوهگین است.
Be the first to reply