فیلم تمام میشود. چراغها روشن میشود و میتوانی خستگی، گیجی و بلاتکلیفی را در چهرههای بینندگان که همه از دوستان و آشنایان فیلمساز شهیر و از افتخارات سینمای کشور و از مدعوین این جلسه نمایش خصوصی هستند، ببینی. پرسشی طبیعی در فضا موج میزند و پاسخ میطلبد. “فیلم چطور بود؟” پرسشی که به زبان نمیآید. امّا آرام آرام پاسخهایی از این سو و آن سو شنیده میشود: زیبایی تصویرهاش خیره کننده بود. از فلانی انتظار دیگری هم نمیشود داشت. خوب نفهمیدم، گمانم باید با فرهنگی که فیلم از آن میآید آشنایی داشت. باز فلانی طاقت ما را به کار گرفته است (به یک مفهوم مثبت. یعنی برای درک این فیلم باید زحمت کشید). این کارها را با یک بار دیدن نمیشود فهمید، باید دوباره دید. خوب نفهمیدم، امّا تصویرهاش فوقالعاده زیبا بود.
راستی وقتی فیلمی را نمیفهمیم، حوصلهمان سر میرود، دلمان میخواهد فیلم هرچه زودتر تمام شود و خلاص شویم، مشکل کجاست؟ در فیلم یا در ما؟ چگونه میشود فهمید فیلم خوب نبوده است، یا ما توانایی یا سلیقه یا فرهنگ لازم را برای درک آن نداشتهایم؟
و وقتی فیلمساز، فیلمساز مشهوری است، پاسخ دادن به این پرسش دشوارتر میشود.
نام و شهرت فیلمساز مهم است. این نام و شهرت رایگان به دست نیامده است. فیلمساز ما فیلمهای خوبی ساخته است که همین بینندگان بعد از دیدن آنها با شوق درباره تاثیر نیرومند آنها بر خود سخن گفتهاند. علاوه بر این منتقدان مشهور (که آنها هم شهرتشان دست کم تا حدودی مدیون دانش و تجربهشان در فیلمبینی است) از فیلمساز ما به عنوان فیلمسازی با استعداد سخن گفتهاند. تردید نیست که اگر این فیلم را جوانی تازهکار ساخته بود، بینندگان راحتتر به خود اجازه میدادند از ملالآور بودن فیلم و ناتوانی فیلمساز در خلق ساختار روایی منسجم حرف بزنند و سخنان طعنهآمیز و حتی توهینآمیز بگویند. بله نام فیلمساز مهم است و به حق مهم است.امّا نقش تماشاگر و استقلال رای او در این میان چیست؟
در تعامل مخاطب و اثر هنری، مهمترین نکته این است که بیننده درباره احساس خود نسبت به فیلم به خود دروغ نگوید. اگر فیلم برایش بیمعنا و خستهکننده بوده، بپذیرد که چنین بوده و این را به صدای بلند بگوید. این امر البته هنوز دلیل نمیشود که فیلم، فیلم بدی بوده است. این تنها به این معناست که یکی از ارتباطهای فیلم-بیننده ناموفق بوده است. ارتباط شکل نگرفته و بیننده بیش از آن که از تماشای فیلم لذّت ببرد از آن بیزار شده است. تا این واقعیت به زبان نیاید نمیتوان درباره دلایل آن بحث کرد. امّا همین موضوع به ظاهر ساده و آسان همیشه به آسانی اتفاق نمیافتد و در مورد بسیاری از آدمها و حتی منتقدها اصلاً اتفاق نمیافتد.
فیلم تمام میشود. تعارفها و سلاموعلیکها و تبریکها و همه میروند به خانههایشان و بعد تلفنی یا در دیدارهای جداگانه بینندگان مُبادی آداب، اظهار نظرهای واقعی و تند با نتیجهگیریهای جهانشمول: فیلمساز دیگر به پایان خط رسیده است. ادا و اطوار بود. این سینما به درد مردم نمیخورد و …
همان طور که در ابتدا نیازی به استدلال نبود، در اینجا هم نیست. آنچه در این میان فدا میشود بحث جدّی و نگاه منتقدانه به فیلم است. چنین است سایه سنگین فضای اجتماعی و اظهارنظرهای رودررو درباره فیلمها و البته انواع دیگر آثار هنری. و چنین است سایه سنگین نام و شهرت و فشار سنگین رابطه چشمدرچشم بر اظهار نظر صریحترین و بیتعارفترین آدمها. و این فضایی است که دشمن نقد است.
من برای اینکه رابطه دوستی با فیلمساز روی نوشتههایم تاثیر نگذارد، حتیالامکان از آشنایی شخصی با فیلمسازان صاحبنام پرهیز کردهام. امّا این راه حلّ هم همیشه شدنی و مطلوب نیست. زندگی و حضور درازمدّت در یک فضای فرهنگی مشترک گاه آشناییها را اجتنابناپذیر میسازد و برخی از این آشناییها میتوانند جذاب و مفید باشند.
اینها که گفتیم همه درست، امّا فیلمساز اگر خود شیفته نام خود نباشد و خود را مولفی بری از اشتباه نپندارد، اگر دست کم خود با خود بیپرده باشد، در پایان همین جلسات میتواند خستگی و ملال یا برعکس شور و شوق یک تجربه لذتبخش را در چهرهها، صداها و نگاههای بینندگان بخواند.
سلام آقای صفاریان ، چند سوال داشتم من آدم نا بلدی هستم شاید سوالاتم بی ربط باشد .
شده فیلمی را ببینید و خوب بوده باشد ولی آنقدر خسته کننده و ملال آور بوده باشد که حالتان از هرچی فیلم است به هم بخورد ؟ مثلا فیلم تانگوی شیطان ۷ ساعت و نیمی را از بلاتار را ببینید ، طبعا خسته شده باشید اما در آخر یک نقد جانانه و زیبا در وصف فیلم بنویسید؟
اصلا چرا مهر هفتم برای بعضی می شود یک شاهکار که زندگی اشان را دگرگون کرده و برای بعضی دیگر یک فیلم خسته کننده با دیالوگ های متظاهرانه؟
چه میشود دو نفر یک اثر را می بیند و یکی عاشقش می شود و از آن “لذت” می برد و یکی از آن متنفر می شود؟
اینطور نیست که اگر از یک اثر لذت برده باشیم اشکالاتش را خیلی راحت فراموش می کنیم و اگر متنفر باشیم ریز ترین اشکالات هم برایمان چشمک میزنند؟
پرسشهایی که مطرح کرده اید ابتدایی ولی بسیار مهمند. برای همین که ابتدایی اند شاید کسی آنها را مطرح نمی کند. هدف من از نوشتن این مطلب هم این بود که اول از هر چیز آدم باید به خودش دروغ نگوید. اگر فیلمی خسته اش کرده باید این را بگوید. شاید فیلم خوبی باشد، امّا به هر رو او از آن خوشش نیامده است. نباید تحت تاثیر حرف دیگران قرار بگیرد. اگر فیلمسازش آدم مهمی است، اگر او از دیگر فیلمهای همین فیلمساز خوشش آمده است، می تواند آ« را دوباره ببیند. من هرگز درباره فیلمی که خوشم نیامده است نقد مثبت ننوشته ام. امّا توجه کنید که لذّت بردن امری نسبی و شخصی است. اگر فیلمی برای شما خسته کننده بود و فردا نقدی خواندید که از آن فیلم تعریف کرده بود، این دلیل نمی شود که نویسنده آن نقد از فیلم لذّت نبرده است. همین فیلم مهر هفتم را که ظاهر برای خیلیها خسنه کننده است من با لذّت تماشا کرده ام. قرار نیست همه از یک جور فیلم و یک جور سینمای خوششان بیاید. فیلمهای اکشن عموماً برای من خسته کننده اند، چون تکراری و قابل پیش بینی اند، در حالی که برای بعضی ها فیلم اگر صحنه های اکشن نداشته باشد حسته کننده می شود. و جمله آخر شما به نظر من درست است. اگر فیلمی به دلمان بنشنید، چه بسا ضعفهای آن را نمی بنیم و برعکس. برای همین، اگر بخواهم درباره فیلم بنویسم یک بار هم آن را می بینم.
من دقیقا ۲ سال پیش بود که برای اولین بار فیلمی را رویش کلیک کردم که ببینم ، از آن جوان های عشق اکشن و هری پاتر بودم ، یک سال گذشت و در سایه ی شک وجود خدا بودم، اتفاقی و کاملا اتفاقی در IMDb به یک فیلم بر خوردم -مهر هفتم- ،خلاصه ی داستان را خواندم و مجذوب داستان شدم ، آن موقع نه برگمان می دانستم کیست نه سینما چیست. اما به هر رو فیلم را دیدم و از آن پس زندگی ام عوض شد ، راست می گوییم ، زندگی ام کلا عوض شد . منی که به عمرم یک خط کتاب نخوانده بودم، رفتم بیگانه و بوف کور و کایه و بابک احمدی خواندم. اما این فیلم را به هرکدام از دوستانم که دادم خیلی راحت گفتند وسطش خوابم برد!
این اتفاق سر بلاتار هم افتاد ، معلمم پیشنهاد دیدن اسب تورین را به من داد( البته با یک قصدی خاص آنهم دور کردن من از جریان هالیوودی سینما). من فیلم را دیدم اما از فیلم خوشم نیامد ، خیلی خسته ام کرده بود ، اما رفتم چندین نقد خارجی و فارسی ازش خواندم و فیلم را دوباره دیدم و عاشقش شدم و همه ی کارهای بلاتار را دیدم.
به نظر من گاه این پیش داوری ها و حرف های دیگران (قبل از دیدن اثر) روی این “لذت” بردن ما تاثیر می گذارد و گاه نیز ممکن است تجربه های پیشین ما که مناسب حال و هوای آن فیلم است ( مثل همان مهر هفتم ) روی آن “لذت” بردن ما تاثیر می گذارد و گاه نیز ممکن از حرف های دیگران ما را متوجه عمق ماجرا کنند (بعد از دیدن اثر) و آن نفرت ما را تبدیل به یک “لذت” کند.
اما آن دروغ نگفتن به خود حرف قشنگیست.
ممنون که وقت گران بهایتان را دادید.
حرف زدن با آدم های بزرگ نعمتی است که اینترنت به من داده!
زیبایی چیست؟ امر لذت بری چگونه میزان میشود؟ معیار برای لذت بردن از اثر چیست؟ و… به زعم من، اینها سوالاتی اند که مخاطب، پیش از مواجهه با اثر هنری، باید توانسته باشد/ بتواند آنها را برای خودش پاسخ بدهد. به گونهی نمونه، اسب تورین. در اسب تورین، دانستن دو چیز خیلی مهم است: یک، بلاتار و دیدگاه او نسبت به دوربین، روایت و زیبایی شناسی. دو، نهیلیسم، به شکلی که نیچه آنرا مطرح میکند. خواننده ای که نتواند این دو را بفهمد کلن معنا و مفهوم فیلم را از دست میدهد. یا مثل در مورد هیچکاک، مخاطبی که نتواند دوربین هیچکاکی و جنایت از دیدگاه هیچکاک را و مفاهیم زیباشناختی آنرا بفهمد مسلمن نمیتواند با آن ارتباط برقرار کند. ما باید یک سری بینامتنها و انترپرتنتها را در ذهن مان داشته باشیم تا بتوانیم اثری را بفهمیم. هر اثر در ارتباط با اثر پیشین و چیزهای اطرافشش معنا پیدا میکند و مخاطبی که بر اطراف اثر اشراف نداشته باشد نمیتواند درون را بفهمد. مد فیلم، فیلم هالییودی است. ولی کسی که سازوکارهای فیلم هالیوودی و جنبه ی اقتصادی آنرا می فهمد کمتر فیلم هالیوودی می بیند. چون او درک می کند فیلم هالیوودی پیش از آن که اثر هنری باشد، کالایی برای سود است. برای پول در آوردن.