بزرگان ادب فارسی و روشنفکران ایرانی کمتر درباره ارامنه (و مسیحیان) ایران اظهار نظر جدّی کردهاند. از سالهای پیش چند اظهارنظر جستهگریخته درباره ارامنه و آشوریها در مقالههای آل احمد به یادم مانده بود، به سبب صراحت و حتی بیادبانه بودنشان. اخیراً گشتم و پیداشان کردم. یکی در مقالهای بود در نشریه آرش به نام “سلوکی در هرجومرج” نوشته شده در سال ۱۳۴۵ و دیگری مقاله “ستایش خجسته از دریا و نفرینش به آهن” در کتاب ارزیابی شتابزده (ص ۱۲۲). در هیچیک از این مقالات ارامنه موضوع اصلی آل احمد نیستند و صرفاً به اقتضای نمایشنامه یا فیلمی که میخواسته دربارهاش بنویسد به آنها رسیده و اظهارنظری کرده که به گمان من اگر لحنش را کنار بگذاریم، قابل تامل است (نه درست). اوّل خود اظهارنظرها:
اشاره نخست در مقاله “سلوکی در هرج و مرج” است درباره فیلم پروانه ساخته مردوک الخاص برادر هانیبال الخاص. آل احمد در میان اظهارنظرهایی تند و کوتاه درباره فیلم، مینویسد:
… پروانه مردوک الخاص گزارشی است از اهمال. از بطالت. از بیکارگی. و این بسیار خوش. حتی معلوم نشد ستارگان محترم فیلم از کجا میخورند؟ امّا فیلم مجموعاً نوعی قرص سردرد هم بود برای گشایش عقده حضرات ارمنی، مسیحی که قرنها درین ولایت ـ خارجی زیستهاند و مدام اندیشیدهاند که از کون آسمان تمدن به چاله این ولایت افتادهاند.
جای دیگر، وقتی درباره اجرای نمایش روزنه آبی اکبر رادی در انجمن ایران و آمریکا مینویسد، میگوید:رفته بودیم بدیدن روزنه آبی اکبر رادی. در کلوپ امریکاییها ــ عباس آباد. و عجب زیر بال خودشان کشیدهاند این حضرات خانههای فرهنگی خارجی ــ حضرات هنرمندان را. و این خود یعنی عدماستقلال. یا نبودن آزادی و امکان. این یکی. بعد اینکه نمیدانم چرا رادی رفته زیر بال ارامنه؟ که اگر زبان میدانستند دست که به ارمنی خودشان کاری میکردند یا شعری میگفتند. زیر بال فارسیمدانان رفتن را از طرف یک نویسنده زبان فارسی چنان تحملناپذیر دیدم که بیاد آن شعر افتادم که هم و سایه بوم و الخ. غبن سرکیسیان مرحوم در تمام مدت عمرش این بود که میخواست نمایشنامه درست کند امّا در زبانی که نمیدانست. این غبن بزرگ در اقلیت ماندن. بیهوده نیست که یهودیان پراکنده در سراسر عالم در حوزه هنر بیشتر موسیقیدان شدهاند. و کمتر شاعری یا نویسندهای. مگر در زبانی که زبان مادریشان بوده ــ مثلاً حضرت سائول بیلو نویسنده هرزوگ ــ و آیا این زیر بال ارامنه رفتن یعنی آزادی تحمیل خویشتن را بر اجراکننده داشتن؟ یا خود علامت تازهکاری؟
همان جا پایینتر باز این جمله را دارد:
وقتی مجبور میشوی به دارودسته ارمنیها بسازی و در کلوب امریکاییها بازیش کنی آیا بهتر نیست که …
در کتاب ارزیابی شتابزده نیز آل احمد درمقالهای درباره نمایشنامه ستایش دریا نوشته خجسته کیا، اشاره گذرایی به لُرتا و نوشین دارد:
… نوشینی بود و گمان کرده بود که روی یک صحنه بالای یک منبر (تریبون) است و میتوان هر جا خطابه خواند (و شاید چون همسر و همکار آن حضرت ـ که یاد هر دوشان بخیر باد ـ لرتا خانم اصلاً ارمنی بود و در فارسی لهجه داشت. بله؟). و پس از او شاگردانش هم در این اشتباه ماندند و کار بجایی کشاندند که در کارها تآتری اسکویی و جعفری من اغلب زبان را “شمری” دیدهام …
نسبت به این اظهارنظرها احساسی دوگانه دارم. اوّل احساس بیزاری از لحن نوشتهها. “دار و دسته ارمنیها”، “فارسیمدانها”، “زیر بال ارامنه رفتن”، و مهمتر از همه “گشایش عقده حضرات ارمنی، مسیحی که قرنها درین ولایت ـ خارجی زیستهاند و مدام اندیشیدهاند که از کون آسمان تمدن به چاله این ولایت افتادهاند”. امّا شاید بتوان کمی احساسات را کنار گذاشت و سعی کرد فهمید احساس و رویکرد آل احمد نسبت به ارامنه و آشوریها (اقلیتهای مسیحی) چه بوده است.
نخستین مسئلهای که او مطرح میکند و در همه نقل قولهای بالا هست، مسئله زبان است. این که غبن بزرگ در اقلیت بودن این است که زبان نمیدانی. در همین چند پاراگراف کوتاه مدام همین را گفته است: فارسیمدانان، لهجه داشتن لرتا، شاهین سرکیسیان که میخواست نمایشنامه درست کند و در زبانی که نمیدانست. و بعد هم این را تعمیم داده است. یهودیها هم موسیقیدان داشتهاند بیشتر، چون به زعم او زبان نمیدانستهاند.
دوّم این که به نظر او ارمنیها و به طور کلّی مسیحیها در ایران قرنها مثل خارجی زیستهاند و گمان کردهاند که خود به بخش متمدن دنیا تعلق دارند و از بخت بدشان به قول او در این چاله افتادهاند. اشاره به نوعی احساس تبختر و تفرعن که به گمان او ارامنه نسبت به پیرامون مسلمان خود داشتهاند و خود را پرچمدار آوردن تمدن به این سرزمین دانستهاند و لذا از بالا به این پیرامون نگریستهاند.
حالا پاسخ ما به او چیست؟
در مورد فارسی ندانستن ارامنه ایران البته منظور او مطلق فارسی ندانستن نیست، بلکه عدم تسلط به زبان فارسی در حدّ خلق اثر هنری-ادبی اعم از شعر، داستان و نمایشنامه است. و از این منظر حرف او درست است. تازه در نسل امروز است که ما نویسندگان ارمنی فارسینویس داریم و ارامنه که در هنرهای تجسمی و موسیقی و سینما و تئاتر نقش مهمی در ورود تجدد به ایران داشتهاند، در زمینه ادبیات نتوانستهاند چنین نقشی بازی کنند. امّا لحن آل احمد اهانتآمیز است وقتی از لهجه داشتن لرتا صحبت میکند (لهجه داشتن از منظر دنیای چندفرهنگی کنونی نه تنها عیب نیست، بلکه تلاش به منظور نابود کردن مطلق لهجه است که نوع فشار اجتماعی تلقی میشود) یا آن جا که همکاری اکبر رادی با آربی آوانسیان در اجرای نمایشنامه روزنه آبی را “رفتن زیر بال فارسی مدانان” میخواند. تعمیم او نیز درست نیست. این طور نیست که اقلیت قومی نمیتواند زبان جامعه بزرگتری را که در آن زندگی میکند بیاموزد و آن هم در اندازههایی که آثار ادبی خلق کند. ژوزف کُنراد لهستانی انگلیسی آموخت و سبک شخصی خود را در این زبان پدید آورد و ناباکوف روسی که در آمریکا چنان انگلیسی مینوشت که نمونه بود. باید دید ارامنه ایران چرا در زبان فارسی به این مرتبه نرسیدند. امّا آل احمد به جای نگاه تحلیلی به این موضوع، به اکبر رادی میتازد که چرا با ارامنه همکاری میکند.
امّا مهمتر این که موردی که آل احمد به آن تاخته است یکی از نمونههای خوب همکاری ارامنه و فارسیدانان بوده است. شاهین سرکیسیان کسی بود که وقتی به ایران آمد بیشتر با غیرارامنه کار کرد و نمایش روزنه آبی را هم او با بازیگرانی که بیشترشان ارمنی نبودند کار میکرد و بعد از مرگ نابهنگامش آربی آوانسیان با حفظ صحنهپردازیهای او به صحنه برد. نام بردن از این کار که برای شرکتکنندگانش موضوع ارمنی و غیرارمنی در میان نبود، به عنوان ساختن با دارودسته ارمنیها، کمال بیانصافی بود. اگر آل احمد از منظر مثبت دغدغه فارسی ندانستن درست و حسابی ارمنیها را داشت، باید از اجرای نمایشنامه روزنه آبی با بازیگران مشترک ارمنی و غیرارمنی استقبال میکرد. مهتاج نجومی، لاله تقیان، بهرام وطنپرست، مرتضی عقیلی در این نمایشنامه بازی میکردند.
شاید خواننده ایراد بگیرد که به شرایط زمان نگارش مقاله و به لحن عمومی آل احمد بیتوجهم. درست است. باید اینها را در نظر گرفت. آل احمد تند و تیز مینوشت. فقط درباره ارامنه این طور نمینوشت، درباره همه چیز و همه کس همین طور مینوشت. و تنها او نبود که چنین بود. لحن زمانه این بود. با این همه رویکردی در نگاهش هست: نگاهی مرکزگرا به اقلیتها که باید نقد شود. در ثانی در اینجا با نقد آل احمد در عین حال نوع برخورد زمان او را هم نقد میکنیم.
امّا حٌسن کار آل احمد این است که بیرودربایستی مینویسد. اهل تعارف و مماشات نیست. از کلام او برمیآید که به نوشین و لرتا ارادت داشته و به شاهین سرکیسیان نیز. امّا حرفش را میزند و بخش دوّم حرفش سنگینتر است.
درباره به قول خودش “حضرات ارمنی مسیحی” مینویسد: مدام اندیشیدهاند که از کون آسمان تمدن به چاله این ولایت افتادهاند. امّا بیایید این را به زبان مودبانهتری برگردانیم: ارمنیها (یا مسیحیانِ) ایران همیشه فکر کردهاند که از دنیای متمدن رانده شده و به این مملکت عقبافتاده آمدهاند. با این برگردان، زهر و انرژی جمله را گرفتهایم، امّا حالا شاید حالا راحتتر بتوان راجع به آن صحبت کرد. این طوری، هر ارمنی مُنصِفی میپذیرد که این حرف بهرهای از حقیقت دارد. نقش تاریخی ارامنه در یک دوره به عنوان حاملان تجدد به ایران، چنین توهمی را در گروهی دامن زده بود که گویی ارامنه یا مسیحیان به طور ذاتی متمدنترند و باعث شده بود با نگاهی متکبرانه به پیرامون خود بنگرند. بعید میدانم تنها آل آحمد چنین احساسی داشته، امّا تنها اوست که آن چه را که در دل داشته بیمحابا به زبان آورده است. اگر او هم مثل همه به تعارف برگزار میکرد، امروز ما نمیتوانستیم اندیشهاش را نقد کنیم. و این وجه دیگر آن احساس دوگانهای است که در بالا گفتم: ارج گذاشتن به صراحت او که شرط شروع هر بحث جدی است.
من نمیدانم آل احمد جای دیگری هم راجع به ارامنه صحبت کرده است یا نه. خوانندگان این نوشته اگر اطلاعی در این زمینه دارند مرا خبر کنند. همین طور اگر اطلاعی درباره اظهارنظرهای دیگر روشنفکران ایرانی درباره ارامنه دارند، مرا بیخبر نگذارند. بحث نگاه روشنفکران به ارامنه بخشی از بحث بزرگتری است درباره نگاه مرکزگرای سنت روشنفکری ایرانی که قادر نبوده است از حاشیه، یا از منظر اقلیت، اعم از اقلیت دینی یا قومی یا ملّی، به تاریخ خود بنگرد و به گمانم هنوز هم نمیتواند.
Be the first to reply