در اوایل فیلم ای برادر کجایی صحنهای هست که در آن سه مرد فراری در خانهای روستایی به محاصره مردانی مسلح به مسلسل و سگهای شکاری درآمدهاند. یکی از مردان بر دیوارهای ساختمان سوخت میپاشد و خانه را به آتش میکشد. در لحظهای که دیگر به نظر میرسد هیچ امیدی نیست، پسربچهای پشت فرمان یکی از اتوموبیلهایی که در فیلمهای گانگستری دیدهایم در میان شعلههای آتش سر میرسد، مردان به دام افتاده را سوار میکند، راست به سمت درِ شعلهور انبار میراند و آنها را از مهلکه به در میبرد. لذتی که از دیدن این صحنه میبریم دو لایه دارد. نخست مانند هر صحنه اکشن خوب ساختهشده فرار از موقعیت بنبست، ما را درگیر خود میکند و غریزهی انسانی همدلی با قهرمانان در خطر را در ما برمیانگیزد. دیگر این که حضور پسربچه پشت فرمان و بازی اغراقآمیز و کمیک بازیگران به ما میگوید که این پارودی (تقلید سبک و روایت به قصد مسخره کردن) یکی از آن صحنههایی است که بارها و بارها در سینما و تلویزیون دیدهایم. برادران کوئن آشکارا هم از انرژی و جذابیت سینمای عامهپسند استفاده میکنند و هم آن را نقد میکنند. از یک سو ما را درگیر آن میکنند، چون آن را دوست دارند و بر شگردهای آن مسلطند و از سوی دیگر ساختگی بودن آن را به سخره میگیرند و در سطحی دیگر ــ این بار بیشتر تماشاگر اندکی روشنفکر را ــ سرگرم میکنند.
آنچه درباره این صحنه شرح دادیم دربارهی کلّ سینمای برادران کوئن هم درست است. فیلمهای کوئنها به شدّت ساختگی به نظر میرسند. بسته به دوران تاریخی قصهی فیلم، طراحی صحنه و لباس آنها تقلید از فیلمهای دورهی مربوطه است منتها شیکتر، استیلیزهتر و پرزرقوبرقتر. این غلو در بازیهای بازیگران نیز دیده میشود. بازیگران از یک سو شخصیتی را که نقشاش را ایفا میکنند تجسم میبخشند و همدلی ما را نسبت او برمیانگیزند؛ از سوی دیگر او را مسخره میکنند. در نوع بازی آنها چیزی کاریکاتوری هست که به ما اجازه میدهد با یک نوع فاصلهگذاری به کاراکترها نگاه کنیم، امّا این فاصلهگذاری هرگز به آن اندازه نمیرسد که همذاتپنداری ما با آنها را به عنوان انسانهای زنده خدشهدار کند.فیلمهای کوئنها نمونههای عالی قصهگویی هستند. آنها از شگردهای شناخته شدهی قصهگویی استفاده میکنند تا نفس آدم را بند بیاورند. چه بسا در سطح روایت کلان از شگردهای شناخته شدهی ژانرهای مشهور استفاده میکنند. فیلم بعد از خواندن بسوزان، از نامش گرفته تا حوادث پیچ در پیچش، تقلیدی از فیلمهای جاسوسی است که به همان شیوهی کوئنها به نقد آن فیلمها نیز بدل شده است. موتور محرک رویدادهای فیلم زنی است که میخواهد عمل جراحی زیبایی انجام دهد و فکر میکند از سندی که به دستش افتاده میتواند برای به دست آوردن پول این عمل استفاده کند. و بعد از کلّی قتل و بعد از این که میبینیم در جامعهای که با آن آشنا میشویم همهی زنوشوهرها سر هم را کلاه میگذارند، او به خواستهاش میرسد. این نیز از وجوه عمومی فیلمهای برادران کوئن است. جامعهای فاسد و خشن و موقعیتهای هجو و پوچ. در آمریکایی که کوئن به تصویر میکشد خشونت غوغا میکند. به این رویدادها فکر کنید: مردی را با ساز و آواز به سمت چوبهی دار میبرند (ای برادرکجایی). قاتلی زنجیرهای که مانند ماشین کشتار بیمهابا آدم میکشد (جایی برای پیرمردها نیست) و خانوادههایی فروپاشیده و استوار بر دروغ و خیانت (در بسیاری از فیلمها). مردی که به دو مزدور پول میدهد که زنش را بدزدند تا بتواند پدر زنش را تلکه کند؛ نقشهای که به سرانجامی خونین ختم میشود (فارگو). در صحنهای از همین فیلم قاتل جسدی را در ماشین چوببری تکهتکه میکند. در این فیلم کوئنها یکی از شخصیتهای مشهور خود را خلق میکنند: زن کارآگاه بارداری (که فرانسیس مکدورماند همسر جوئل کوئن نقشاش را بازی میکند) که با درستکاری در پی کشف ماجراست و در پایان حیرت خود را از این که در طبیعتی به این زیبایی چرا آدمها باید برای پول دست به جنایت و خشونت بزنند بیان میکند. این نگاه اخلاقی و حسرتآمیز برادران کوئن است که اینجا دیگر به گمانم طنز و پارودی نیست و از این دست آدمهای درستکار در گوشهوکنار فیلمهای کوئنها باز هم پیدا میشوند.
یکی از جذابیتهای فیلمهای کوئن این است که با سهولت از الزامات تاریخی و موقعیت واقعی قهرمانانشان عدول میکنند. مثلاٌ در پایان صحنهای که این نوشته را با آن شروع کردیم زندانیان فراری ماشین پسرک را مصادره میکنند و به او میگویند برگردد و مراقب پدرش باشد. در یک آن، پسربچه از آن قهرمان عجیب بدل میشود به یک بچهی معمولی. یا درستتر این است که بگوییم این پسربچه در صحنه مورد بحث لحظاتی از موقعیت رئال یک پسربچه عدول کرده بود. صحنه فراری که دیدیم گویی فیلم بود و تمام شد. حالا بچه دوباره میشود یکی از بچههای دنیای واقعی. امّا فیلم ادامه پیدا میکند با دهها رویداد شگفتانگیز دیگر.
و سرانجام این توانایی درکوئنها هست که هر صحنهی کلیشهای را به موقعیتی از وضعیت عمومی بشری بدل کنند. در صحنهای از فیلم جایی برای پیرمردها نیست، قاتل سنگدل برای اینکه تصمیم بگیرد مردی را بکشد یا نه از او میخواهد سکهای را بالا بیاندازد و نتیجه این میشود که او را نمیکشد. او در پایان به مرد میگوید که از آن سکه خوب مراقبت کند. موقعیت لرزان بین مرگ و زندگی در کمتر صحنهای به این خوبی به تصویر کشیده شده است.
کوئنها دو بار از سینمای رئالیستی فاصله میگیرند. یک بار با تقلید سینمای ژانر که معمولاً سینمای رئالیستی نیست؛ بار دوّم با تاکید بر غیرواقعی بودن این سینما و هجو آن. امّا در عین حال، تناقضات جامعهی خود، واقعیت ایالتهای مختلف آمریکا و موقعیتهای بنیادین بشری را با بالاترین توان در قالب فیلمهایی دیدنی به تصویر میکشند. بیش از این چه میخواهیم؟
Be the first to reply