این روزها بیش از همیشه مستند میبینیم. البته این حرفی به شرطی درست است که درکمان را از “مستند” به کلی تغییر دهیم و آن را دیگر نه به عنوان اثر هنری جدا از پیرامون، بلکه تصویرهایی پراکنده در دوروبرمان، در این یا آن کانال تلویزیون و در اینترنت بدانیم، که شبیه اینستالیشن تماشایش میکنیم، نه در سالنی که زمان ورود و خروجش مشخص شده و نه به عنوان داستانی با شروع و پایان مشخص، بلکه به عنوان جریان سیالی از تصویرهای پراکنده که آغاز و پایانی ندارد.
این فیلمها خاطره بصری ما را از دورانها میسازند و تصور ما را از مناطق جغرافیایی دوردست شکل میدهند.
تکهفیلمهای مستند یک جور سندهای بخصوص هستند. تصویر ساختمانهای در حال سوختن به ما نمیگوید بنزین را که ریخته و کبریت را که کشیده است. امّا چیز مهمتری میگوید درباره روزی از حیات شهری که ساختمانهایش در حال سوختن بودند و درباره رفتار، لباسها، آرایش موها، حالت چهرههای مردمان این شهر در کوچه و خیابان که سندی است از نوع دیگر.
فرایند ساختن فیلم مستند برعکس فرایند ساخت فیلم داستانی است. آنجا بر اساس طرحی نوشته شده ماتریال بصری و صوتی لازم را میسازند. اینجا (در بیشتر مستندها) انبوهی از ماتریال موجود را کم و کمتر می کنند و به آن گفتار و موسیقی و …. می افزایند تا به فیلمی در تایم معین تبدیل شود. کمابیش مثل مجسمه سازی که تندیس را از توی صخره سنگ در می آورد، مستندساز هم باید در ماتریال در اختیارش آن مجسمه نهایی را ببیند. گفتار (نریشن، وویس اُوِر) و مصاحبه دو عنصر کلامی یا زبانی فیلم مستندند. اولی ساختاربخش است و دومی ساختارگریز. اولی قابلکنترل است، دوّمی پیشبینیناپذیر.
ماتریالی که بدون طرح معینی گرفته شده است و حالا قرار است داستانی بر آن سوار شود. این داستان نمی تواند خیلی پیچیده باشد. شگردهای این نوع داستانپردازی باید پیدا و تدوین شود.
هنوز تصور ما از فیلم مستند چیزی است کمابیش مانند فیلم داستانی که تفاوتش تنها این است که موضوعش واقعی است. در حالی که امروزه ماتریال و شیوه ساخت فیلم مستند از اساس با فیلم داستانی تفاوت دارد.
فیلم داستانی دیدنش جذابتر است. فیلم مستند، ساختنش.
راه و چاه فیلم مستند ساختن هنوز تدوین نشده است. تدوین کردنش هم دشوار است، چون بیش از فیلم داستانی از تغییرات تکنولوژیِ تولید و نمایش تصویر تاثیر می پذیرد. این حرف که با ساختن هر فیلم انگار سینما از نو تعریف می شود، در مورد فیلم مستند به توان مضاعف صادق است. با ساختن هر فیلم مستند، واقعاً سینمای مستند از نو تعریف می شود.
انتخاب موضوع، فارغ از نگرش به آن یا دید فیلمساز نسبت به آن، هوشمندی زیادی می طلبد. موضوعات مشهور از یک نظر جذابند و موضوعات غریب از یک نظر دیگر. موضوعات کارشده از یک نظر و موضوعات بکر از یک نظر دیگر.
سینمای مستند اساساً کولاژ است. کولاژی از تکه مصاحبه، تکه مشاهدات، مواد آرشیوی صوتی و بصری و گرافیک. به همین دلیل سینمای مستند بیش از هر مدیوم دیگری ذاتاً بینامتنی است.
تکهفیلمها فیلم مستند نیستند، ماتریال فیلم مستندند و بسیاریشان اساساً برای فیلم مستند شما تولید نشدهاند. حتی بخشی از فیلمهایی که خودتان گرفتهاید، معلوم نبوده است که در کدام ساختار و در کجای آن جا میگیرند.
فیلمنامه فیلم مستند مرحله به مرحله نوشته میشود و تعداد مراحل بسته به ژانر و موضوع فیلم فرق میکند. کسانی که در خیابانها از رویدادهای انقلاب فیلم میگرفتند نمیدانستند (نمیتوانستند بدانند) که آنچه میگیرند تبدیل به دو فیلمِ برای آزادی و طپش تاریخ و دهها فیلم دیگر میشود. آنها اصولاً نمیتوانستند تصوری از روند رویدادها و ساختارهای ممکنِ فیلمهایِ ممکن نداشتند.
در فیلمبرداری از رویدادهای زنده و اضطراری، تصویربردار کارگردان هم هست. یعنی امکان کنترل او و دادن دستوراتی مبنی بر اینکه چه نماهایی بگیرد به حد بسیار پایینی میرسد. برای همین میشود به فیلمهایی اندیشید که کارگردان اصلاً سر صحنه نمیرود. (در حال حاضر هم در تلویزیونها چنین فیلمهایی تولید میشود. در دوره جنگ هم فیلمهای روایت فتح از همین دست بودند. آوینی فیلمهایی را که فیلمبردار-کارگردانها از جبهه میفرستادند برایشان گفتار مینوشت و تدوین میکرد). در این حالت کارگردان کیست؟ آن که فیلم را تدوین میکند (یا بر تدوینش نظارت میکند)، یا آن که سر صحنه فیلم میگیرد؟ خود طرح این پرسش به این معناست که سازوکار تولید فیلم مستند را با فیلم داستانی یکی انگاشتهایم.
آن که سخنگوی بهتری است و جلوی دوربین راحت حاضر میشود، بهتر میتواند حقیقت را پنهان کند (دروغ بگوید)، البته اگر دلیلی برای این کار داشته باشد و بخواهد این کار را بکند.
موسیقی گفتار و تدوین سه وسیلهای هستند که فیلمساز میتواند نظرش یا احساسش را درباره آنچه در تصویر دیده میشود بیان کند.
انسان جلوی دوربین ذات فیلمهای مستند (و حتی فیلمهای داستانی) است. آدمها در فیلم داستانی یک جور نقش بازی میکنند، در فیلم مستند جور دیگری که پیچیدهتر از بازیگر فیلم داستانی است.
در بنیاد دو نوع فیلم مستند داریم. فیلمهایی که نیروی اصلیشان را از کنار هم چیدن ماتریال متنوع میگیرند (تدوین) و فیلمهایی که قوتشان در حضور زنده آدمها جلوی دوربین است (تصویربرداری از رویداد).
مصاحبه یک شکل از حضور آدمها جلوی دوربین است. شکل دیگر مراوده آدمها با یکدیگر است که (ظاهراً) از حضور دوربین بیخبرند و نسبت به آن بیاعتنا هستند. امّا این دوّمی هم در نهایت یک نوع مصاحبه است، چون واقعیت آن است که آنها از وجود دوربین باخبرند و و دارند نقش بازی میکنند. دارند با بازی کردن نقش کارهای روزمرهشان با دوربین حرف میزنند.
شاید یکی از تفاوت های مستند ها با فیلمها در این باشه که سعی می کنن دنیا رو همونطوری که در واقعیت هست نمایش بدن. بیل نیکولز تاریخ دان و نظریه پرداز فیلمهای مستند می گه اون ها این کار رو از سه راه انجام می دن.
اول اینکه نمایشی که از دنیا ارائه می کنن به همون شکلی است که در زندگی واقعی وجود داره یا داشته. دوم, نماینده یا نمایش دهنده ادعاهای دیگران هستن و سوم اینکه مستند ها نماینده دنیا هستن همونطوری که یک وکیل نماینده یک موکله. اون ها یک موضوع رو بر اساس واقعیات, جزئیات و مدارک بتصویر می کشن…
ولی تمام اینها به عقیده گدار چرت و پرته. به عقیده گدار وقتی مستند می سازی بطور اجتناب ناپذیری همیشه فیلم ات فیکشن و ساختگیه. غیر ممکنه که کارگردان در ساخت فیلم از ایده ها و برداشت های خودش اجتناب کنه. همینطور وقتی فیکشن می سازی تا قسمتی مستند بودن اون اجتناب ناپذیره همونطور که رویدادها و جریانات دنیا راه خودشون رو به درون فیلم پیدا می کنن.
در فیلم La Chinoise کاراکتری بحث می کنه که لومیر فیلمسازی فیکشنال بود چون واقعیات و استایل مستند گونه اش را سعی می کرد بعنوان حقیقت ارائه کنه و اینکه ژرژ ملیس رئالیست بود چون روشن می کرد که فیلمهاش فیکشنال اند.