دستنوشته‌های رمان‌های کلاسیک فارسی کجا هستند؟

نویسنده کلمه‌ای را خط می‌زند و کلمه‌ی دیگری را به جای آن می‌نویسد. چرا این کار را می‌کند؟ دلیل این امر به ندرت این است که کلمه‌ی حذف شده «غلط» آشکار دستوری یا املایی است. دلیل حذف یک صفت و جایگزینی صفتی دیگر می‌تواند این باشد که کلمه‌ی جدید احساس نویسنده را نسبت به یک شخصیت خاص در داستان درست‌تر بیان می‌کند و گاهی آن را دگرگون می‌کند. حذف و جایگزینی کلمات می‌تواند به دلیل ترس از سانسور هم باشد، چه سانسور حکومت و چه ترس از واکنش عمومی. یا توجه به حساسیت ناشر و برای این‌که کتاب را برای ناشر پذیرفتنی نماید. گاهی نویسده حتی یک یا چند پاراگراف از دستنوشته‌ی اولیه‌اش را به کلی حذف می‌کند. این امر می‌تواند دلیل ادبی یا هنری داشته باشد، مثلاً نویسنده احساس کند که آن پاراگراف کمکی به پیشبرد داستان یا بیان درونمایه‌ی آن نمی‌کند.

حالا فرض کنید شما فرصت داشته باشید ببینید فلان نویسنده‌ی مشهور چه تغییراتی در دستنوشته‌ی اولیه خود داده است. مسلماً دانستن این امر که تنها از طریق دیدن دستنوشته میسر است، می‌تواند کمک زیادی به درک درست مقصود نویسنده و روش‌های کار او داشته باشد. اما دستنوشته‌های آثار ادبی بزرگ، اگر وجود داشته باشند، عموماً در کتابخانه‌ها و آرشیوهای خصوصی یا دانشگاه‌ها نگاهداری می‌شوند و دسترسی به آن‌ها کار آسانی نیست. ده سال پیش در سال ۲۰۱۲ در فرانسه ناشری تاسیس شد با نام SPBooks که هدفش انتشار تصویر دستنوشته‌های اولیه آثار ادبی کلاسیک برای پژوهشگران ادبیات است.

اخیراً در اینترنت به مقاله‌ای برخوردم که برخی از نمونه‌های آثار منتشر شده‌ی این ناشر را معرفی کرده است. بخش‌هایی از این مقاله را برای خواننده نقل می‌کنم:

نویسنده‌هایی که وسط نوشتن رمانی گیر کرده‌اند بد نیست نگاهی بیاندازند به صفحه‌ای از دستنویس مشهورترین کتاب مارسل پروست در جست‌وجوی زمان از دست رفته. هیچ چیزی مثل خط خوردگی‌ها، یادداشت‌های حاشیه و گاهی خطوط بی‌هدف روی صفحات دفترچه‌هایی که پروست در آن‌ها متن هفت‌جلدی خود را خلق کرده است، حقیقت این اصل تکرارشونده در کلاس‌های نویسندگی خلاق را اثبات نمی‌کند که «نوشتن یعنی بازنویسی». 
جوهر رنگ‌پریده و کاغذ دفترچه‌ها که به مرور ایام لکه‌لکه شده سخن از زوال فیزیکی می‌گویند، اما این دفترچه‌ها در عین حال یک عزم تقریباً تهاجمی را به عیان‌ترین وجه آشکار می‌کنند؛ هیچ چیز گرانبهایی در این جا نیست، از امر مقدس خبری نیست. هر اندازه هم که پروست به خودش شک داشت ــ و او نسبت به شکل هنری انتخابی‌اش هم تردید داشت ــ کماکان بر وظیفه‌ی عظیمی که برای خودش معین کرده بود پافشاری کرد، وظیفه‌ای که باقی زندگی‌اش به آن اختصاص یافت.
دستنوشته‌های آثار ادبی بزرگ در سطوح مختلفی جذابند، از جذابیت دزدکی نگاه کردن به امری که در واقع بسیار خصوصی است و لذت دانستن این‌که دست نویسنده‌ای افسانه‌ای پیش از شما بر همین کاغذهای حرکت می‌کرده است، تا پرتوی که این دستنوشته‌های آغازین بر روش‌شناسی و مقاصد نویسنده‌ می‌افکنند. گاهی روح موضوعی که یک نویسنده سعی می‌کرده بیان کند، به شیوه غریبی در فاصله‌ی بین کلمه‌ای که نویسنده خط زده و کلمه‌ای که به جای آن نوشته، در پرواز است.
جاهای دیگر، اختلاف‌ها می‌توانند در خواننده درک جدیدی از سنجیده‌ترین متن‌ها برانگیزند. از دستنوشته‌های اولیه رمان‌ها معلوم می‌شود شروع و پایان بسیاری از آن‌ها در ابتدا به کلی متفاوت بوده‌اند، و کاراکترهای محبوب و مشهور بسیاری از رمان‌ها در ابتدا نام‌های متفاوتی داشته‌اند. برای مثال اسکارلت اوهارای مشهور رمان برباد‌رفته در ابتدا اسمش پنسی بوده، و کارآگاه مشهور آرتور کنان دویل [شرلوک هولمز] در ابتدا نامش «شرینفورد هوپ» و دیزی و نیک گتسبی بزرگ اسم اولیه‌شان آدا و دود بوده است.
همین طور که نویسنده‌ در روایت داستانش پیش می‌رود، تفاوت‌های به ظاهر کوچک ممکن است تفاوت‌های بسیار جدی در کار به وجود بیاورند، و نویسنده ممکن است احساس کنند که دارد به طور جدی در طرح اولیه‌اش تجدید نظر می‌کند. وقتی ویرجینیا ولف نخستن بار به رمان خانم دالووی فکر کرد، به رمانی فکر کرد که در آن قهرمان زن همنام عنوان رمان در آخر خودکشی می‌کند. اما در نهایت این سپتیموس اسمیت، پیش‌کسوت جنگ جهانی اول و مبتلا دچار شوک است که خود را از پنجره به بیرون پرت می‌کند. در دفترچه‌ای که او پیش‌نویس رمان را در آن نوشته، دیگر معلوم است ویرجینیا ولف شخصیت سپتیموس را طوری طراحی می‌کند که در نهایت به خودکشی او بیانجامد. در ضمن عنوان رمان بین نام امروزی آن و ساعت‌ها در نوسان است؛ این دومی نامی است که بعدها مایکل کانینگهام برای رمانی که بر اساس اثر ولف نوشت انتخاب کرد.
نکته‌ی جالب دیگری که هر علاقه‌مند گرافیک را به هیجان می‌آورد این است که ولف با جوهر بنفش می‌نوشت. او حاشیه‌های را با مداد آبی خط‌کشی می‌کرد و از این حاشیه نه فقط برای اضافه کردن کلمات و جملات جدید، بلکه همچنین برای یادداشت تعداد کلمات صفحه استفاده می‌کرد که احیاناٌ راهی بود برای بالا بردن روحیه خودش. نوشته‌هایی شبیه یادداشت‌های روزانه هم گوشه و کنار هستند، مثل این‌که «یک فکر بامزه به سراغم آمده که من هر چیزی را می‌خواهم بنویسم خواهم نوشت.» این جمله بالای یکی از صفحات یادداشت شده است و در تناقض آشکار قرار دارد با تردیدهایی که در همین دوره آماج حملات‌شان شده بود. او در یادداشت دیگری در روزی که صفحه‌ی صدم پیش‌نویسش رسید می‌نویسد: «ممکن است خیلی سیخکی بشود، خیلی پرزرق‌وبرق و بی‌سلیقه». با این همه به نوشتن و تجدیدنظر ادامه می‌دهد. یک سال بعد، در سال ۱۹۲۴، نظرش عوض شده است: «بالاخره به صحنه‌ی مهمانی رسیدم ... حالا با اطمینان می‌توانم بگویم که این بهترین پایان برای این داستان است.» رمان در سال ۱۹۲۵ منتشر شد.
دروتی پارکر در کتاب هنر ادبیات داستانی می‌نویسد «من کتاب یا داستان کوتاه را دست کم سه بار می‌نویسم ــ یک بار برای این‌که بفهمم‌اش، بار دوم برای این‌که زبانش را بهتر سازم، و بار سوم برای آن را وادار کنم همان چیزی را بگوید که باید بگوید.» اما جهان بیرون هر نوع پیامی را دوست ندارد، چیزی که اسکار وایلد خوب می‌دانست. تصویر دوریان گری، مشهورترین اثر او، ابتدا یک داستان کوتاه بود، و دسنتوشته‌ی اولیه نشان می‌دهد که نخستین اصلاحات او در متن در واقع یک جور خودسانسوری بوده‌اند. اشارات به روابط بازیل هالوارد با دوریان تعدیل شده‌اند. بازیل از «خوش‌قیافه» بودن دوریان حرف می‌زند به جای این‌که از «زیبایی» او بگوید و از این دست. برخی بخش‌ها کامل خط خورده‌اند. تازه ناشر وایلد هم بخش‌های دیگر را سانسور کرد و با این همه وقتی کتاب در سال ۱۸۹۰ منتشر شد کلی جنجال و سروصدا به پا شد. ...
از مقاله‌ی رازهای حیرت‌انگیز نخستین دستنوشته‌های شاهکارهای ادبی، نوشته‌ی هفزیباه اندرسن

البته کتاب‌های ناشر فوق، SPBooks ، که به تعداد محدود و روی کاغذ نفیس منتشر می‌شوند ارزان نیستند، اما همان طور که نمونه‌های بالا نشان می‌دهد نکات ارزشمندی را درباره‌ی روش کار نویسندگان و انگیزه‌های اصلی آن‌ها در نگارش آثارشان عیان می‌کند.

Be the first to reply

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *