مکافات بدون رستگاری
پل خواب اقتباسی است آزاد از جنایت و مکافات و حتی اگر این موضوع در عنوانبندی پایانی فیلم ذکر نمیشد، آشکار بود؛ اصولاً هر فیلمی که در آن جوانی در گرفتاری مالی پیرزنی را با تبر (یا پتک) بکشد، ناگزیر بیننده را به یاد فیلم اثر مشهور داستایوسکی میاندازد و او را به مقایسه فیلم با آن رمان میکشاند. ما هم برای نزدیک شدن به پل خواب همین راه را انتخاب میکنیم و میکوشیم ببینیم شباهتها و تفاوتهای فیلم با جنایت و مکافات چه چیزی را در مورد خود فیلم روشن میکنند.
فیلم را میتوان به سه قسمت تقسیم کرد. نیمه نخست آن (یعنی دقیقاً نصف مدت زمان فیلم) به چیدن مقدمات و انباشت انگیزههای قتل در قهرمان اصلی فیلم که این جا نامش شهاب است و ساعد سهیلی نقشاش را بازی میکند، اختصاص یافته است. در این قسمت فیلم در فضایی میگذرد که فضای اجتماعی آشنای پیرامون ماست در تهران امروز؛ خانهی شهاب، پدرش (اکبر زنجانپور) که معلم زحمتکشی است، محیط آژانسی که او در آن کار میکند و مشکل مالی او، تاثیر این مشکل بر رابطهاش با ندا (آناهیتا افشار) که زن عقدی اوست و از طرف پدرش تحت فشار است که هرچه زودتر عروسی کنند. در این قسمت با شخصیت شهاب آشنا میشویم، با حساسیت او نسبت به کار کردن در آژانس و سرانجام تحقیر شدن او را در شب مهمانی پیرزن ثروتمند فیلم میبینیم و همین طور رو آوردن او به کشیدن شیشه که گویا قبلاً هم دچارش بوده و مدتی ترکش کرده بوده است. همهی اینها خوب چیده شده است، هرچند فیلم به قول معروف کمی دیر راه میافتد.
در همین قسمت برخی از تصمیمهای فیلم در حوزهی پرداخت بصری نیز خود را نشان میدهند؛ مهمترینش پرهیز فیلم از نزدیک شدن به آدمها، پیش بردن رویدادها در نماهای متوسط و دور که متناسب است با پرهیز آن از شخصیتپردازی کاراکترهای فرعی فیلم که همانا ندا و پدر شهاب باشند. گمانم این پرهیز یکی از دلایلی باشد که فیلم در این قسم به نظر لاغر مینماید، به نظر میرسد به قدر مدت زمانی که به آن اختصاص داده شده مایه ندارد. وارد پیچیدگی آدمها و روابط نمیشود. آدمها و اتفاقات طبیعی و باورپذیرند، اما یک بُعدی و فاقد پیچیدگیاند، بیننده را به همدلی برنمیانگیزند. انگیزهی این کار یحتمل پرهیز از احساساتیگرایی بوده است. اما این مسالهی پیچیدهای است. مرز بین احساساتیگرایی (سانتیمانتالیسم) و گرمای عاطفی یک فیلم مرز باریکی است و چه بسا با کنار گذاشتن اولی دومی نیز فدا میشود و این اتفاقی است که تا حدودی در این فیلم افتاده است. در این قسمت فصل مهمانی فصل شاخصی است. شهاب که به گمان این که به عنوان مهمان دعوت شده است به تدریج خود را در جایگاه کارگر مییابد و به شدت تحقیر میشود. این تحقیر بدون نیاز به کلوزآپ و نزدیک شدن دوربین به شهاب هم مشهود است. و این تحقیر است که عزم او را به قتل زن جزم میسازد.
صحنهی قتل در یک برداشت بلند و با دوربین روی دست گرفته شده است. نفس تغییر استراتژی دوربین از سکون و سنجیدگی کادربندی به تحرک و لرزش دوربین روی دست، باضافهی بازیای که برای نشان دادن دشواری کار قتل برای شهاب طراحی شده و ساعد سهیلی خوب اجرایش کرده، صحنهی قتل را به کانون عاطفی فیلم بدل میکنند و این ۱۵ دقیقه (و صحنههای سوزاندن جسدها بعد از آن) را به اوج و نقطه قوت فیلم بدل میکنند.
نیم ساعت آخر فیلم به پیآمدها قتل میپردازد. شهاب فکر همه چیز را کرده، اما بعضی چیزها انگار درست از آب در نمیآیند. پدرش، ندا و دوست نزدیکش به او مشکوکاند. او در یک لحظهی نیاز عاطفی نزد دوستش به قتل اعتراف میکند. پدرش حتی یک آن تصمیم میگیرد او را به پلیس معرفی کند، اما پشیمان میشود. ندا به او میگوید که چشمانش دیگر مهربان نیستند. و حقیقتاً حالت صورت شهاب عوض شده است. فیلم در همین اوضاع رها میشود؛ با یک پایان باز واقعی. ممکن است هیچ اتفاقی نیافتد و شهاب جان سالم به در ببرد و ممکن به سبب هریک از عوامل بالا او گرفتار قانون و مکافات شود.
چیزی که در مقایسه با جنایت و مکافات داستایوسکی غایب است، انگیزهی ایدئولوژیک قتل است. تم اصلی داستایوسکی این است که راسکولنیکف به سبب اندیشههای ماتریالیستی و عدالتخواهانهی رایج دوران، به خود حق میدهد جان انسانی را بگیرد، امری که از نظر بینش مسیحی داستایوسکی مردود است. اما در پل خواب، انگیزههای شهاب از سطح فشارهای اجتماعی و روانی فراتر نمیروند. او اصولاً دربارهی انگیزههایش نظریهپردازی نمیکند. در این جا از پرسش اصلی داستایوسکی و در نهایت رستگاری راسکولنیکف بعد از پذیرش گناهش خبری نیست. شهاب یا گرفتار قانون شده و به دار مکافات آویخته میشود، یا اگر زنده بماند تا پایان عمر رابطهاش با خود و با آدمهای پیرامونش رابطهای مبتنی بر سوء ظن و بدبینی خواهد بود؛ مکافاتی که از جهاتی سنگینتر از زندان و مرگ است. این پایان باز را من نقطه قوتی برای فیلم اکتای براهنی تلقی میکنم. او آگاهانه یا ناخودآگاه جنایت و مکافات را به زمانهای منتقل کرده است که آن رستگاری موعود داستایوسکی باورپذیر نیست. هیچ نتیجهگیری و راهحل روشنی وجود ندارد. هیچ نوری در انتهای تونل نیست.
Be the first to reply