شکی نیست که مانی حقیقی (مثل بیشتر فیلمسازان همنسلش) حالا دیگر کارگردان کاربلدی شده است؛ دکوپاژ خوب، بازیهای خوب، برشهای خوب (بخصوص بین فصلها) و خلاصه مهارت لازم برای جمع کردن کار و البته همین طور برای صرفهجویی در هزینهها دور زدن صحنههایی از قصه که نشان دادنشان پرخرج میبود، مثل اجتماع مردم جلوی خانهی کارگردان فیلم یا کتک خوردن او در مراسم تشییع جنازهی رقیبش. اما طبیعتاً توانایی حرفهای باعث نمیشود از خود نپرسیم که مانی حقیقی، که فلسفه خوانده و جایگاهی روشنفکری دارد، با ساختن فیلمهایش چه میخواهد بگوید، چه دارد میگوید؟
مانی حقیقی با ساختن پنجاه کیلو آلبالو، منافع مالی به کنار، خواست بگوید که بلد است فیلم عامهپسند هم بسازد (البته به گمان من پنجاه کیلو آلبالو فیلم عامهپسند آبرومندی نیست و در کمال شلختگی و با باج دادن به پائینترین لایههای مخاطب، ساخته شده است). او در همان سال با اژدها وارد میشود در پی این برآمد اثبات کند که میتواند همزمان فیلمی بسیار روشنفکرانه بسازد و حالا با خوک انگار وسط را گرفته است: یک فیلم روشنفکرانهی عامهپسند. یا فیلم عامهپسندی که بر خلاف پنجاه کیلو آلبالو که عین فیلمهای کمدی بزنبرویی بود که اکران را به تسخیر خود در آوردهاند، میتوان گفت فیلم متفاوتی است. فیلمی است عامهپسند از کارگردانی که قواعد ژانر را میشناسد، میتوان بازی خوب بگیرد و دست کم یک شخصیت جذاب خلق کرده است (منظورم شخصیت حسین با بازی حسن معجونی است). موقعیت طنزآمیز اصلی فیلم هم فینفسه موقعیت جذابی است: کارگردانهای مشهور را یکییکی میکُشند و کارگردان ما از یک طرف خوشحال است که جزو مقتولین نیست و از طرف دیگر ناراحت که این قاتل هیچ ملاکی ندارد که کارگردان خوب کیست و کارگردان بد کی. بله، خوک به عنوان چیزی بین عامهپسند سخیف و روشنفکرانهی عمیق، فیلم قابل قبولی است.
*
دغدغهی مردمپسند بودن (و موفقیت تجاری) برای کارگردانهای روشنفکر و مولف، البته دغدغهی تازهای نیست. موضوع فقط پول هم نیست. بالاخره فیلمساز از این که فیلمش در سالنهای پر نمایش داده میشود و برای خریدن بلیطش مردم صف میکشند، خوشحال میشود. برقراری ارتباط با مردم برای هر مولفی مهم است. علاوه بر این، به قول گدار و باقی موجنوییها، فیلمهای عامهپسند (بیموویها) یک انرژیای دارند که میتوان آوردشان توی فیلم روشنفکرانه و فیلم روشنفکرانه را از شهرت ملالآور بودن نجات داد. من حتی معتقدم در ته وجود هر کارگردان روشنفکری، یک مخاطب عام وجود دارد که از سینمای ساده دوران کودکیاش خوشش میآید. برخی فیلمهای مهرجویی، مشخصاً اجارهنشینها و مهمان مامان، نمونههای موفق این فیلمهای روشنفکرانه-عامهپسند هستند. در این فیلمها، مهرجویی مردم ساده و نه چندان روشنفکر را میفهمد با آنها احساس همدلی میکند و تماشاگر را نسبت به سرنوشت آنها علاقهمند میکند. چیزی که در خوک اتفاق نمیافتد مگر در یکی دو صحنهای که شاهد عشقی حقیقی میان قهرمان فیلم و دلدارش هستیم.
*
این که صحبت مهرجویی به میان آمد زیاد هم اتفاقی نیست. مانی حقیقی دربارهی مهرجویی فیلم مستند ساخته. در فیلم مهرجویی؛ کارنامهی چهلساله یکی از صحبتها سر همین عوام است و فیلمساز و موضوع فیلم با هم نگاه تحقیرآمیز خود را نسبت به این به قول یکی از مصاحبهشوندگان فیلم «گریگوریها» پنهان نمیکنند (در این باره به وقتش در همین مجلهی ۲۴ نوشتهام). توجه میفرمایید، از یک سو کشش به سلیقهی عامه و از سوی دیگر نگاه از بالا به عوام. اما نمیدانم چرا آدمهای فیلم خوک مثل آدمهای فیلم اجارهنشینها دلنشین و دوستداشتنی نیستند. مثلاً همین مادر کارگردان که آدم را به یاد شخصیت نادره در فیلم اجارهنشینها میاندازد. زن مسنی در دنیای دیوانهها که انگار تنها کسی است که حرف حساب میزند و چیزی از اخلاق به نحو بنیادین در وجودش نهادینه شده، در این جا به شخصیت کاریکاتوری نیمهدیوانهای تبدیل شده که تفنگ به دست این سو و آن سو میرود.
*
دوگانگی کشش به سمت عوام و نگاه از بالا به عوام، در آخر خوک هم خود را نشان میدهد؛ منظورم انتقادی است که در پایان فیلم متوجه حضور سطحی مردم در شبکههای اجتماعی میشود. خب اینها مگر همان مردمی نیستند که مانی حقیقی فیلم پنجاه کیلو آلبالو را برایشان ساخت و حالا هم برای خوشآمدشان صحنههای رقص و آواز البته آبرومندانهتری را در خوک گنجانده است؟ این رابطهی به قول فرنگیها عشق و نفرت توامان، انگار از کشمکشی درون شخصیت خود فیلمساز حکایت میکند، از احساسی دوگانه نسبت به مردم و ابهامی عاطفی در مورد جایگاه خود به عنوان روشنفکر.
*
زبان ترکی چرا؟ اگر کارگردان ما و مادرش ترک نبودند حقیقتاً فرقی میکرد؟ شاید ابتدا هدف این بوده که از لهجهی ترکی به عنوان مزه و عامل خنده بیننده استفاده شود، اما خدا را شکر فیلم به این ورطه نیافتاده و حجم زبان ترکی در فیلم زیاد و خیلی جدی است و خواندن زیرنویس برقراری رابطه را کند میکند. و اگر دلیلی برای انتخاب این زبان در ساختار فیلم نیست، خب این عیب است. بالاخره عاملی به این پررنگی باید کارکردی در فیلم میداشت.
*
و بعد این مسالهی ژانر و سوئیچ بین ژانرهای کمدی و قاتل زنجیرهای دست کم در جاهایی به فیلم لطمه زده است. مثلاً آن صحنهی از درد دست و پا زدن کاراکتر حسن معجونی وقتی قاتل روی پیشانیاش با چاقو کلمهی «خوک» را حک میکند و کشته شدن دوست او زیادی خشن هستند. و نشان دادن خود «خوک» با آن کلمات فلسفیاش موضوع را زیادی فلسفی میکند (مثلاً در مقایسه با حرفهای خندهدار کارگردان رقیب دربارهی عشق و معنویت که معلوم است برای هجو او هستند). اصولاً این آگاهی به تاریخ سینما و ژانرهای سینمایی موضوعی است که کار دست کارگردانهای باسواد ما داده و فقط بینندهی عشق سینما را قلقلک میدهد و چه بسا این تغییر لحنها مانع ارتباطی طبیعی با تماشاگری طبیعی میشود.
Be the first to reply