میرزا و پسرانش برات و عوده هر سه نوازنده و خواننده و در کردستان مشهورند. میرزا خبرهایی از هناره زن سابقش شنیده که گویا سر مرز در اردوگاهها آواز میخواند و ظاهراً نامهای هم به او نوشته است. برای گرفتن نامه و پیدا کردن هناره او و پسرانش عازم سفر میشوند و در مسیر با زندگی مصیبتبار مردم کرد و همین طور اعتقادات سنتی آنها آشنا میشوند. در راه، عوده، که برای پسردار شدن هفت زن گرفته، تصمیم میگیرد دو پسربچه بیسرپرست را به فرزندخواندگی بپذیرد. برات هم به زنی خوشصدا برمیخورد و با او همراه میشود. میرزا به تنهایی به محل هناره میرسد، امّا در آنجا به او میگویند که هناره شیمیایی شده است. میرزا دختر کوچک هناره را برمیدارد و برمیگردد.
روایت فیلم آوازهای سرزمین مادریام الگوی شناخته شده و آشکاری دارد: سفر و جستوجو. هدف میرزا، خواننده پرآوازه کردستان، از این سفر یافتن زنش هناره است، که زمان درازی است از هم جدا شدهاند، امّا او حالا میگوید هرگز طلاقش نداده است. میرزا دو فرزند خود را، که آنها نیز خواننده و نوازندهاند، وامیدارد در این سفر همراهیاش کنند: عوده، یکی از فرزندان، برای اینکه پسردار شود هفت زن گرفته و سیزده دختر دارد و همچنان در پی زنی است که برایش پسری بزاید. او با اکراه تن به این سفر میدهد. برات، پسر دیگر میرزا، زن و فرزند ندارد، امّا او نیز از ابتدا با بیمیلی با پدر همراه میشود. این نقطه شروع داستان و آغاز سفر است.
روایتهایی که بر مبنای الگوی سفر و جستوجو بنا نهاده شدهاند، امکانات چندی فراهم میآورند:
ـ شناخت مسیر. در طول سفر هم بیننده و هم مسافران پیرامون خود را میشناسند.
– شناخت یکدیگر. آدمهای فیلم در جریان سفر یکدیگر را هم بهتر میشناسند. مخاطب نیز آنها را بهتر میشناسد.
ـ شناخت خود. شناخت جهان پیرامون و شناخت آدمهای دیگر معمولاً به خودشناسی و تحول آدمها منجر میشود.
ـ در شکل پیشرفته بهرهبردای از این الگو مخاطب نیز، که از ابتدا با آدمهای داستان همراه و با آنها همدل بوده و از دید آنها به دنیا نگریسته، به خودشناسی میرسد و دنیا را دگرگونه میبیند.
حال ببینیم در آوازهای سرزمین مادریام کدامیک از این امکانات بالقوه به فعل در آمدهاند.
مهمترین انگیزه انتخاب چنین قصهای برای قبادی نشان دادن گوشههایی از سرزمین کردستان بوده است. جاهای زیادی هست که آنچه میبینیم نه چیز بیشتری از شخصیت آدمها را برملا میکند و نه چیزی به مناسبات آنها میافزاید. مثلاً توجه کنید به فصلی که در آغاز سفر مسافران ما را در یک اردوگاه نشان میدهد. نکته مهم در اینجا نشان دادن همان اردوگاه است. گشت و گذار در اردوگاه هدفش این است که بشنویم پزشکی از داروی کمیاب گرانقیمتی حرف میزند و گفتوگو با پیرزنی که میگوید نامه را گم کرده هدفی جز این ندارد که مدت طولانیتری در اردوگاه سر کنیم. صحنههای رقص و آواز عروسی یا اردوگاه بچههای بیسرپرست در کردستان عراق نیز از همین دست هستند. بسیاری از این صحنهها برای شخصیتهای فیلم تازگی ندارند، نکته این است که به بهانه سفر آنها ما ــ بینندگان فیلم ــ قرار است کردستان را ببینیم. این به نظر من یکی از نکاتی است که به فیلم لطمه میزند. جذابیت روایت سفر در این است که قهرمان فیلم نیز قدم در سرزمینی ناشناخته بگذارد.
چون پیرامون و مسیر سفر برای مسافران ما تازگی ندارد، تحول مهمی هم در آنها رخ نمیدهد، مگر به شکل الصاقی، نه از راه دیدن و شناختن جهان، بلکه از راه راهنمایی شخصیتی دانا. مهمترین تحولی که در فیلم شاهدیم “باز شدن چشمهای عوده” است، این آگاهی که میتواند به قول خانم معلم “به جای بدبخت کردن زنها” دو تا از پسربچههای بیسرپرست را به فرزندخواندگی بپذیرد. عامل دیگری که باعث میشود این تحول سطحی و بیاهمیت جلوه کند این است که اصولاً از ابتدا زن گرفتنهای متعدد عوده به عنوان مسئله یا مشکی مطرح نشده است، بلکه با لحن شوخ شیرینی ارائه شده است. همین طور مجرد بودن برات به عنوان مسئله مهمی طرح نشده است که تصمیم او به ازدواج با زنی خوشآواز اهمیت شایانی پیدا کند. عیب مهم روایت این فیلم رقیق و بیرونی بودن شخصیتپردازی آن است. برای نمونه چیزی از درون برات، فرضاً احساس تنهایی او و از این قبیل نمیدانیم که حالا توفیق یا ناکامی او در به دست آوردن دل زنی که به او دل باخته اهمیتی پیدا کند. مقدمهای چیده نشده است تا حال حاصلی برچیده شود. شناختی که فیلم از شخصیت میرزا به دست میدهد از اینها هم سادهانگارانهتر است. ما اصلاً نمیفهیم دلیل جدایی میرزا از زنش چه بوده و احساس کنونی او چیست. فیلم به ما میگوید او مشتاق دیدن هناره است، امّا این اشتیاق در قالب گفتوگوها و کنشهای او ریخته نمیشود. انگیزههای او نیز باز نمیشوند.
مناسبات سه مسافر ما با یکدیگر نیز بسیار رقیق است. هیچ گره و مسئلهای در این مناسبات نیست، شناخت آنها از یکدیگر هیچ افزایشی نشان نمیدهد. هیچ پیچیدگی در این مناسبات وجود ندارد تا احیاناً پیچیدهتر شود. تنها نکتهای که روی آن تأکید شده این است که جای جای سفر پسرها داد و فریاد میکنند که تمام بلاهایی که به سرشان میآید تقصیر پدر است یا برادری برادر دیگر را مقصر میداند که چرا موتور قراضهاش را همراه آورده است. یا برعکس در اواخر فیلم، برات اصرار دارد که همراه پدر برود و پدر هیچ زیر بار نمیرود. این اصرار و انکار کاملاً تصنعی و پیشپاافتاده است، چون نه اهمیت رفتن پسر معلوم است و نه اهمیت ماندن او. اصولاً تا این لحظه فیلم نتوانسته خطیر بودن موقعیت را به نحوی ملموس جا بیاندازد تا ما دلنگران رفتن یا ماندن برات باشیم.
و سرانجام، چون آدمها در محیطی حرکت میکنند که اساساً برایشان شناخته شده است، و چون اصولاً لایههای درونی شخصیت آنها برای بیننده ناشناخته باقی میماند، طبیعی است که دیگر از تحول درونی آنها یا تحول درونی بیننده سخنی نمیتواند در میان باشد. از این سفر چیزی عاید ما نمیشود و امکانات بالقوه الگوی روایی سفر و جستوجو به بار نمینشیند.
مشکل دیگر روایت آوازهای سرزمین مادریام دوپارهگی لحن آن است. فیلم در نیمه نخست، آن بخشی که در کردستان ایران میگذرد، لحنی شوخ و طنزآمیز دارد و به تناسب از احساساتیگری به دور است. مثلاً فصلی را در نظر بگیرید که در آن ملا قادر در خاک مدفون است و طلب کمک میکند امّا میرزا که با پسرانش در عروسی مینوازند وقعی به او نمیگذارد. این فصل به کلی از احساساتیگری بری است و با مسئلهای مانند مدفون کردن یک آدم در خاک یا به هم زدن عروسی شوخی میکند. همین لحن در ماجرای سرگروهبانی که راهزنان او و سربازش را لخت کردهاند نیز مشهود است. تا اواسط ماجرا فیلم به یک کمدی میماند و بیرونی بودن آدمها هم در این چارچوب پذیرفتنی است، امّا در نیمه دوّم این لحن به کلی فراموش میشود و فیلم به غمنامهای تمامعیار بدل میگردد. از سوگواری بر سر گورهای جمعی تا فصل پایانی که فاجعه در فاجعه است: مرگ سید، شیمیایی شدن هناره، و بازگشت. احساس میکنی قبادی چیزی را شروع کرده (شوخی در اوضاع فاجعهبار) امّا نتوانسته است آن را تا پایان ادامه دهد. به هر رو به نظر من بخشهای کمدی فیلم در مجموع موفقتر و جذابتر از بخش تراژیک آن هستند؛ ماجراهای به هم زدن عروسی، آشنایی برات با زنی که آوازی خوش دارد و پیشنهاد ازدواج به او، و سرانجام غارت شدن آنها و از دست دادن موتور، فینفسه سرپا هستند و بیننده را نگاه میدارند.
درونمایههای قصه کاملاً مشخصاند. قبادی این داستان را برای ما تعریف میکند به قصدِ:
یک) تجلیل از ماهیت مردمی موسیقی کردی. آدمهای اصلی داستان هنرمندان نوازنده و خوانندهاند و مردم، اعم از زن و مرد و کودک، همه جا آنها را میشناسند و به آنها احترام میگذارند، امّا آنها در ضمن عین مردماند، در میان آنها و مثل خود آنها زندگی میکنند.
دو) دفاع از حقوق زن. طرح مسائلی مانند حق آواز خواندن زن یا اهمیت فرزند پسر و گرفتن زنهای متعدد به این منظور. امّا آوازهای سرزمین مادریام به این مسئله برخورد دوگانهای دارد. در اوائل فیلم، جاهایی که هنوز لحن شوخی قوی است، هفت زنه بودن عوده را همچون چیزی بامزه معرفی میکند، در حالی که در اواخر، از زبان خانم معلم میگوید که او این زنها را بدبخت کرده است. به هر رو، حرفهای خانم معلم خطاب به عوده و همدلی مؤلف با آن حرفها، آن قدر روشن است که تردیدی باقی نمیگذارد فیلمساز قصد طرح مسائل زنان را دارد.
سه) دلسوزی برای مردم کرد. قصه این سفر همان طور که گفتیم بیش از هر چیز بهانهای برای نشان دادن بلاهایی که بر سر مردم کرد نازل شده است. امّا فیلم ــ مثل بیشتر فیلمهایی که درباره کردستان ساخته شده است ــ هیچ کوششی نمیکند دلایل این اوضاع را دریابد و تشریح کند. هیچ معلوم نیست صدام چرا روستاهای کردستان را بمباران میکند، و مهمتر اینکه نقش خود کردها و رهبران سیاسی آنها در به وجود آمدن این اوضاع چیست؟
چهار) همدلی با کوششهای روشنگرانه که از سوی معلمان به عمل میآید و تأکید بر نقش مثبت آموزش و پرورش. تأکیدی که بر زحمتکش بودن و دانایی معلمهای روستایی میشود کاملاً آشکار است.
آشکار است بهمن قبادی چه میخواهد بگوید، امّا این همه در تار و پود قصهای جذاب تنیده نشده است.
***
احیاناً در پاسخ همه ایرادهای بالا میتوان گفت اصولاً جنس سینمای بهمن قبادی سینمای قصهگوی متعارف نیست و احیاناً خود قبادی هم میپذیرد که این قصه برایش بهانهای بوده است برای نشان دادن آنچه بر سرزمین مادریاش میگذرد. و مشکل درست همین جاست: سینمای شبهمستندی که داستان را وارد کار میکند، امّا به معنای واقعی و روانشناختی شخصیت پردازی نمیکند، موقعیتهای سنجیده به وجود نمیآورد و به طور جدی به پرورش ماجرا نمیاندیشد. در نتیجه، در مرحله اجرا، بازیهایی که درونیات آدمها را آشکار کند شکل نمیگیرد. ما تنها آدمها را از بیرون تماشا میکنیم. نمیدانیم درونشان چه خبر است. و حاصل کار شخصیتهایی هستند که با وجود به کارگیری آدمهای معمولی برای ایفای نقش، عمق و جذابیت ندارند.
Be the first to reply