انفجار اتمی و وعده آسمانی آبی
فیلمنامه دکتر استرنجلاو، از یک نظر، یک ساختار کلاسیک «نجات در آخرین لحظه» دارد: فرمانده دیوانهای در یک پایگاه هوایی ایالات متحده دستور حمله اتمی به شوروی را صادر میکند. هواپیماهای حامل کلاهکهای اتمی برای بمباران هدفهای تعیین شده در شوروی بلند میشوند. بمباران این هدفها به معنای پایان جهان خواهد بود، چرا که در سوی شوروی هم سیستمی به نام «روز قیامت» تعبیه شده که به طور خودکار و به طور برگشتناپذیر واکنش نشان میدهد و تمامی حیات روی زمین دست کم به مدّت نود سال از بین میرود. بیشتر وقت فیلم اختصاص یافته به تلاشهایی که برای متوقف کردن این هواپیماها و (برای ساده کردن مسأله، بخصوص یکی از هواپیماها) انجام میشود. این تلاشها از یک طرف از سوی رئیس جمهور ایالت متحده در اتاق جنگ و از راه تماس با روسها در کرملین در جریان است و از سوی دیگر از طرف دستیارِ فرمانده دیوانه، که میکوشد کُدی را که با آن میتوان دستور بازگشت به بمبافکن داد به دست آورد. همان طور که میدانیم در سینمای هالیوود این تلاشها در آخرین لحظه نتیجه میدهد و کسی یا چیزی که در خطر است نجات پیدا میکند. ویژگی پایان استرنجلاو این است که در کمال ناباوری شاهدیم که این تلاشها ناکام میماند. فیلم با انداختن بمب و در واقع با پایان جهان به پایان میرسد. پایانی که محصول بیخردی انسانهایی است که در طول فیلم شاهد نمونههای بسیاری از آن هستیم. و فانتزیترین صحنه فیلم و شاید تنها صحنه فانتزی به معنای واقعی کلمه، همین صحنه انداختن بمب است چرا که خلبان آمریکایی با هیئت کابویها سوار بمب میشود و چنان که گویی سوار اسبی است هِی میکند و به سمت هدف میتازد. در واقع این که تمامی سیستم قادر نیست از انداختن بمب جلوگیری کند، یک دلیلش همین است که اختیار نیروی مخربی در این اندازهها در اختیار بشری قرار گرفته است که عقلش هنوز بسیار رشد نیافته است (در طول فیلم شاهد رفتار کودکانه بالاترین مقامهای دو ابرقدرت هستیم) و تحت سیطره اندیشهها و ایدئولوژیهایی عمل میکند که نابودی بشریت و تمدن برایشان اهمیتی ندارد: کابوییسم، نازیسم و اندیشه رقابت نافرجام جنگ هستهای و کمونیسمهراسی یا روسهراسی آمریکایی.
امّا انداختن بمب (و پایان جهان) به معنای دقیق کلمه پایان فیلم نیست. بحث در اتاق جنگ ادامه دارد. بحثی که دانشمند آلمانی-آمریکایی دیوانهای هدایت میکند که به فکر نجات چند صد هزار نفر از نژاد بشر در زیرزمینهایی است که رادیوآکتیو اتمی نمیتواند به آنها نفوذ کند. برابر نقشه او، برای افزایش هر چه سریعتر نوع بشر باید در ازای هر مرد سه زن، و آن هم زنهایی که دارای جاذبه جنسی نیرومند باشند، به این پناهگاهها برد و مردان حاضر در اتاق جنگ از هم اکنون در اندیشه لذتجویی جنسی در این زیرزمینها هستند. این نوع دغدغه لذتجویی جنسی نیز بخشی از ایدئولوژی آمریکایی است که در طول فیلم شاهد نمونههای دیگری از آن هستیم، از جمله وجود جوراب زنانه و امثالهم در بستههای اضطراری پرسنل هواپیمای بمبافکنی که ماموریتش انداختن بمب اتمی است. پایان فیلم با این صحنه و این برنامه چکیده چیزی است که فیلم از ابتدا در پی بیانش بوده است. در انتهای این صحنه دانشمند دیوانه که پیتر سلرز نقشش را بازی میکند و تا کنون او را روی ویلچر دیدهایم، از جا بلند میشود و آخرین جملهاش این است که میتوانم راه بروم: زنده شدن ایدئولوژی نازیسم.
تا این جا با پایان (یا پایانهایی) سروکار داریم که پیام آشکاری دارند. پیام نه به آن معنا که راه حلّ ارائه دهند، بلکه به این معنا که هشدار میدهند که اگر اوضاع به همین منوال ادامه پیدا کند و با این بیخردانی که زمام امور را در هر دو ابرقدرت (و جاهای دیگر) در دست دارند فرجام کار جز نابودی جهان نمیتواند باشد، چون نیروی مخربی عظیم در اختیار بشری قرار گرفته است که در عمق خود هنوز از نظری عقلی با انسان اولیه چندان تفاوتی ندارد.
امّا فیلم در اتاق جنگ هم به پایان نمیرسد. بعد از آن شاهد نماهایی از انفجار بمب و بلند شدن قارچ اتمی هستیم. روی این تصویرهای آهنگی عاشقانه شنیده میشود. ترانهای است از دوران جنگ جهانی دوم که در آن سربازی به دلدادهاش وعده میدهد که به زودی باز خواهد گشت. تضاد بین تصویر و صدا احساساتی غریب و تا حدودی قابلتفسیر و مبهم در ذهم بیننده برمیانگیزد. حسرت از بابت این که دیگر چنین عشقها و چنین ترانههایی نخواهد بود. زیبایی این ترانه روی دیگر تمدن بشری که در طول این فیلمی نشانی از آن نمیبینیم. این جا امّا پیام به اندازه پیام قبلی آشکار نیست. در حالی که خواننده وعده میدهد:
باز یکدیگر را خواهیم دید
نمیدانم کجا و کی
امّا میدانم باز، در روزی آفتابی، یکدیگر را خواهیم دید.
همواره لبخند بزن
تا وقتی که آسمانهای آبی ابرها را به دورها برانند.
به بروبچههایی که می شناسمشان سلام برسان
و بگو طولی نمیکشد که برمیگردم …
وقتی این وعدههای بازگشت و روزهای آفتابی و آسمان آبی را روی تصویرهای انفجار اتمی میبینیم، وقتی میدانیم بازگشتی در کار نخواهد بود، با حسی از حسرت، وحشت و ناباوری فیلم را به پایان میبریم.
در بحث از پایانبندی دکتر استرنجلاو بار دیگر این پرسش را میتوان مطرح کرد که دشمنی با «پیام» داشتن فیلم، که طبیعتاً در پایان فیلم جمعبندی میشود، نیازمند توجه دقیقتری است. آیا پایانی که یک نوع حرف فیلم را به طور موجز جمعبندی میکند، به خودی خود بد است؟ آیا این امر بستگی ندارد به این که شخصیت و حرف فیلمساز چیست؟ و آیا حرف داشتن فیلمساز عیب است؟ آشکار است که کوبریکی که استرنجلاو را ساخته حرفی دارد، دارد هشدار میدهد و این هشدار در پایانبندی فیلم هست. ما میتوانیم البته محتوای این پیام را نقد کنیم، با آن مخالف باشیم، امّا تخطئه فیلم صرفاً به این دلیل که پیامی دارد قابل قبول نیست. در یک نگاه کلان و مضمونی به گمان من به میان کشیدن پای نازیسم به بحث بمب اتمی چندان موجه نیست. موقعیتی که در فیلم باز نموده میشود موقعیت جهان بعد از شکست نازیسم است، که از یک سو در اردوگاه غرب تحت سلطه ایدئولوژی سرمایهداری لیبرالیستی (که رویای آمریکایی جزئی از آن است) قرار میگیرد و از سوی دیگر تحت سیطره رقابت در جهانی دوقطبی و تسلیح دو ابرقدرت به سلاح اتمی با قدرت تخریب بیسابقه. اینها تحولات بعد از نازیسم و اتفاقاً تحولاتی است که در اردوگاه جناح پیروز جنگ جهانی دوّم به وجود آمد. از این منظر بخصوص، به پایان بردن فیلم با بلند شدن دکتر استرنجلاو (نماد نازیسم) از روی صندلی چرخدار و به راه افتادنش، میتواند به عنوان تأکید بیش از اندازه روی این موضوع مورد انتقاد قرار گیرد. دیوانگی بشر در نازیسم نیست، آن موقعیت هولناک و در عین حال مسخره که در فیلم شاهدش هستیم، نه محصول سر بلند کردن دوباره نازیسم، بلکه اتفاقاً محصول شرایطی است که پیروزمندان بر نازیسم به وجود آوردهاند.
درباره پایانبندی دکتر استرنجلاو این نیز گفتنی است که پایان فیلم قرار بوده است جور دیگری باشد. قرار بوده است فیلم با یک صحنه پرتاب کیک عمومی در اتاق جنگ به شیوه کمدیهای اسلپ استیک آمریکایی به پایان برسد. این پایان حتی فیلمبرداری شده است: ژنرال آمریکایی (با بازی جرج سی اسکات) کیکی را به سمت سفیر روس پرتاب میکند، سفیر جاخالی میدهد و کیک به رئیس جمهور میخورد. و این شروع هرج و مرج همگانی میشود. دلیل حذف این صحنه این بوده است که نمایش فیلم همزمان میشود با قتل کندی، رئیس جمهور وقت آمریکا و اصابت کیک به رئیس جمهور میتوانست به عنوان اشارهای به این ترور تلقی شود. امّا به قولی کوبریک خودش هم از اجرای صحنه زیاد راضی نبوده است. این پایانبندی موجود است و دست کم یک بار در «بریتیش فیلم اینستیتوت» لندن نمایش داده شده است، امّا به عنوان ماتریال اضافی در دیویدی و بلو رِی فیلم هم گنجانده نشده است.
ظاهراً پایانبندی اولیهی فیلم، رنگی بوده است. بهنظر میرسد انتخاب هوشمندانهای باشد؛ از ابتدای فیلم تا انتها، همهچیز تغییر میکند -حتی رنگ- ولی ذات انسانهای کاریکاتوریِ آن ثابت میماند.