پریشب کریسمس بود. سالروز تولد عیسی مسیح، پیامبر مسیحیان. امّا ارمنیها این مناسبت را روز دیگری جشن میگیرند. ششم ژانویه. دلایلش تاریخی و پیچیده است و موضوع این نوشته نیست. به هر رو ۲۵ دسامبر که در همه رسانههای سخن از کریسمس و بابانوئل و درخت کاج و چراغانی و این حرفهاست، در خانه ارمنیها خبری نیست. این خبرها چند روز بعد از اوّل ژانویه (۱۱ دی) شروع میشود و تا شش روز بعد، ادامه پیدا میکند. امّا خانوادههای خواهرم و برادرم که در گلندل کالیفرنیا، شهری کوچک نزدیک لس آنجلس زندگی میکنند که مقصد تقریباً همه مهاجران ارمنی- ایرانی به آمریکاست، پریشب دور هم بودند تا کریسمس را همان روزی که همه آمریکا جشن میگیرد، جشن بگیرند. خواهرم میگوید سالهای اوّلی که به آمریکا رفته بودند قدری گیج بودند. هدیههای بچهها را روز بیستوپنج دسامبر به آنها نمیدادند و میگذاشتند یک هفته بعد روز سال نو. امّا وقتی بچهها به مدرسه رفتند دیگر نمیشد مقاومت کرد. آنها هدیههایشان همان روزی میخواستند که همکلاسیهایشان در مدرسه. و این طوری به تدریج شب کریسمس را هم دور هم جمع شدند. مدّتی هم کریسمس آمریکایی و هم کریسمس ارمنی را که نامش جِرورهنِک (Jerorhnek به معنای تبرک آب) است جشن میگرفتند، امّا با گذر زمان جرورهنِک رفت به سایه. این فرایند نمونهای است از فرایند یکپارچهسازی که در جهان تحت سیطره رسانههای جمعی و نهادهای اجتماعی فراگیر مانند آموزش و پرورش اتفاق میافتد.در بحث از جشنها معمولاً فوری سراغ ریشهها و مناسبت تاریخی میرویم. امّا از منظر دیگر نیز میتوان به این آیینها نگاه کرد، به عنوان جزئی از فرهنگ که تعلق هریک از ما را به گروههای اجتماعی خاص تعیین میکنند. این که ما ارمنیها از کودکی سالی یک بار در خانههایمان درخت کاج تزئین کردهایم و شما نکردهاید، جزئی از فرهنگ ما و خاطره ذهنی ما از کودکی میشود و در تعریف هویت ما به عنوان اقلیتی متمایز، نقش بازی میکند. روز “جرورهنک” ارمنیها نان فطیر تبرک شده میخورند. امّا فارغ از مناسبت این رسم، این کار به عنوان خاطرهای از آن شب، از کودکی در ذهن جا خوش میکند. نمیدانم شب کریسمس هم چنین رسمی هست یا نه؟ آنچه مسلم است یکسان شدن رسمها و آیینها، جز یکپارچه و یکشکل شدن جامعه نیست. اصرار بر شکل اصیل جشنها هم بیفایده و بیمعنی است. این امر تا زمانی که نه به اجبار، بلکه به شکل طبیعی اتفاق میافتد، یعنی در نهایت تحت فشار جوّ عمومی جامعه و میلِ به شرکت در یک شادمانی سراسری و پرهیز از متفاوت نمودن (که همانا ترس از تنهایی است)، ناگزیر است و ایرادی هم ندارد. بگذار بچهها همراه همسالان خود خوش باشند. امّا این هم واقعیت دارد که امروزه همه جشنهای بزرگ به شدّت تجاری و بازاری شدهاند و رسانههای جمعی هم در این میان وسیله تبلیغات تجاریاند. ما در جهانی زندگی میکنیم که فضای فرهنگی جوامع را رسانههای جهانی شکل میدهند. احساس میکنم لحن این نوشته اندکی اندوهگین شد، هرچند شخصاً اعتقادی به چسبیدن به اصالتها و حفظ شکلِ ناب چیزها ندارم. امّا از بین رفتن هر چیزی، خواه خراب شدن خانهای یا از میان رفتن رسمی که از کودکی به آن عادت کردهای، اندوهگین هم هست. این خاصیت تغییر است. چیزی از بین میرود و چیزی نو جای آن را میگیرد. آن از بین رفتن هم حقیقتی است که اندوهی ملیح در دل میکارد.
Be the first to reply