نظری به کتاب خروس ابراهیم گلستان

خروس را می‌شود داستانِ ابراهیم گلستانی دانست که در خراب‌آبادی پر از کثافت و تباهی افتاده با مردمانی عقب‌مانده و روشنفکرانی بدطینت که ندادردهنده‌ها را می‌کشند. در این میان تنها اوست که حق دارد و هیچ نقشی و مشارکتی و مشابهتی با آن‌چه بیرون از خودش در جریان است ندارد.

تب تارکوفسکی در دهه‌ی ۱۳۶۰

دوست جوانی می‌پرسید چرا تارکوفسکی در ایرانِ سال‌های ۱۳۶۰ آن‌قدر مورد توجه قرار گرفت و بزرگ شد؟ در این پرسش فرضی وجود دارد که گویی بر سر این موضوع که تارکوفسکی بیش از اندازه بزرگ شد اجماعی وجود دارد و حالا مانده تحلیلِ ماجرا و یافتن دلایل آن. امّا پیش از آن که در پی یافتن دلایل این امر باشیم، باید ببینیم اصلاً این فرض واقعیت دارد؟ یا تا چه اندازه واقعیت دارد؟ شکی نیست […]

استعاره‌های انقلاب

آن‌چه می‌خوانید فصلی است از کتاب «۱۴ آبان، روز آتش» که سال گذشته توسط «نشر مرکز» منتشر شد. ۱۴ آبان سال ۱۳۵۷ روزی است که تهران به آتش کشیده شد. فردای روزِ تیراندازی ماموران حکومت نظامی به دانش‌آموزان در دانشگاه تهران و روزی که فردایش شاه نطق مشهور «صدای انقلاب شما را شنیدم» را ادا کرد. مردانی که در روز ۱۴ آبان ۱۳۵۷ در خیابان‌های تهران راه افتاده بودند و بانک‌ها و مشروب‌فروشی‌ها را به آتش می‌کشیدند، چه کسانی بودند؟ ساواکی‌ها یا انقلابیون؟ اصلاً انقلاب چیست؟ کتاب «۱۴ آبان، روز آتش» از این پرسش‌ها می‌رسد به گفتاری درباره‌ی چیستی انقلاب و چگونگی برساختن تصویری از آن.

سن یا نسل؟

این یادداشت را چندین سال پیش در پاسخ به دعوتی نوشته‌ام درباره‌ی فیلم‌های مستند ایرانی با موضوع نوجوانان. اما مثل غالب یادداشت‌های «سفارشی»، در آن کلی دغدغه‌ها و پرسش‌های خود را مطرح کرده‌ام. در روزهای اخیر باز صحبت از این می‌شود که نوجوان‌های امروز اصلاً «یک چیز دیگه هستند»، شجاعت‌ترند، باهوش‌ترند و … ولی آیا این طور است؟ آیا نوجوان‌ها و جوان‌ها همیشه همین طور نبوده‌اند؟ آیا این رفتارهای شورمندانه مقتضای سن نوجوانی است یا واقعاً این نسل تفاوت دارد با نسل‌های پیش؟ موضوع سن است یا نسل؟

مهاجرت به گذشته

به یاد می‌آورم لاله‌زار را چرا این اواخر این قدر به «قدیم‌ها» دل بسته‌ایم، عکس‌های قدیمی، اشیاء قدیمی، فیلم‌های قدیمی، اعم از فیلمفارسی‌ها و فیلم‌های آرشیوی از خیابان‌ها و ساختمان‌های پنجاه شصت سال پیش و قدیمی‌تر؟ و آیا تصویری که از این خیابان‌ها و فضاها می‌سازیم با واقعیت آن‌ها در گذشته هیچ شباهتی دارد؟ این پرسش را که طرح کنی، توفانی از اظهارنظرها و حدس‌وگمان‌ها در می‌گیرد. شاید چون در حال و آینده چیز دوست‌داشتنی […]

سینمای ایران در دهه‌ی هفتاد شمسی

در فیلم زیر درختان زیتون ( عباس کیارستمی، ۱۳۷۳) صحنه‌ای هست که در آن کارگردان فیلمی که در منطقه‌ی سرسبزی در شمال فیلمبرداری می‌شود (محمدعلی کشاورز) و بازیگر فیلم (فرهاد خردمند) صبح زود در ارتفاعات سرسبزی راه می‌روند و از هوای دلپذیر دم صبح تعریف می‌کنند تا به منظره‌ی خانه‌های خالی در چشم‌انداز می‌رسند. خردمند: اینا مثل این‌که ول کردن اینجا رو همه رفتن، ها؟ کارگردان: آره، تو زلزله بیشترشون مردن، اونام که زنده موندن […]

پژوهش‌های یک سگ: فلسفه یا ادبیات؟

معرفی کتاب «پژوهش‌های یک سگ» نویسنده: فرانتس کافکا / ترجمه: علی‌اصغر حداد / باضافه‌ی دو نقد به قلم آرون شوستر و راینر نِگِله، به ترجمه‌ی مهدی حبیب‌زاده / انتشارات خوب / مجموعه‌ی نقد و داستان / چاپ دوم / ۱۴۰۱ ۱ به گذشته‌ها که فکر می‌کنم، با به یاد آوردن روزهایی که در میان جماعت سگ‌ها زندگی می‌کردم، در تب‌وتاب آنان سهیم بودم و سگی میان سگ‌ها به حساب می‌آمدم، با کمی دقت به این […]

هیزم‌شکن و مرگ

زنده باشین بچه‌ها! اما مثل ما زنده نباشین! این‌ها آخرین جملات یکی از داستان‌های کتاب ارمنی‌مان بود: بچه‌ها در مجلس عروسی یا عزایی (درست یادم نیست کدام یک) چند نفری شعری دکلمه می‌کنند و آخرش آدم بزرگ‌ها تشویق‌شان می‌کنند و «تامادا» با قیافه‌ی جدی سبیل‌هایش را تاب می‌دهد و این دو جمله را می‌گوید که البته به ارمنی خیلی موزون‌تر و قشنگ‌تر است از ترجمه‌ای که من کرده‌ام. اعتراف می‌کنم که آن موقع معنی این […]