کلاغ نوح: آزاد ماتیان

جشن آشتی‌کنانِ لب‌ها و فواره‌ها را انتظار می‌کشم شب آشتی‌کنانِ آوازهای روحانی و صدای وزش باد را در شاخساران. نسیمی را انتظار می‌کشم که بر گیسوان مخملی مِه دست نوازش بکشد تا پوستم مور مور و تنم از لذّت گرم شود. من نه حاجتی به نجات دارم، نه نیازی به گریختن از این شهر نفرین شده

دیاسپورا، کتاب، مهاجرت

حکایت پانصد سالگیِ کتابِ چاپی ارمنی حکایت بیمار سالخورده رو به موتی است که برایش جشن تولد می‌گیرند و بزرگش می‌دارند، امّا کسی حاضر نیست او را نگاه دارد و هزینه درمان و مراقبتش را بپردازد. کتاب چاپی فرزند کتاب دستنویس است و پدرِ کتاب الکترونیکی، فرزند نورسیده‌ای که به سرعت می‌بالد و می‌خواهد پدر را به کل از میدان به در کند. هم اکنون که این‌ها را می‌نویسم، در گوشه اتاقم دو کارتون کتاب […]

فضای محرم و دغدغه آزاد ماتیان

در فیس بوک چرخ می‌زنم. دوستی عکس‌های مراسم خیمه‌سوزان عاشورا را گذاشته است با نوشته‌ای طعنه‌آمیز به اوضاع زمانه. دوستی عکسی از داون تاون لس آنجلس را و آن را به کوچه برلن تشبیه کرده است. صدای طبل‌های دسته‌های محرم دوستی را یاد طبل زدن کاترین در نمایشنامه ننه دلاور انداخته است. دوستی عکسی از غلامحسین ساعدی گذاشته با یکی از نامه‌های پر از اندوه و یاس او به محبوبش طاهره. دوستی خبر نمایش فیلمش […]

زاده شدیم: ترجمه شعر دیگری از آزاد ماتیان

این روزها دارم شعرهای آزاد ماتیان را به فارسی ترجمه می‌کنم. دو شعر بلندش را قبلاً در سایت گذاشته‌ام. و حالا ترجمه شعری از کتاب جدیدش “نشان جهان”. قرار است یک ماه دیگر بزرگداشتی برای او بگیریم و دوست دارم تا آن وقت دست کم چهار-پنج شعر دیگر از کارهایش را ترجمه و در “هویس” یا جای دیگر منتشر کنم. در ضمن ترجمه این شعرها را برای گفتار فیلم مستند جدیدم به نام “میان دو […]

آواره: شعری از آزاد ماتیان

همین طوری، برای خالی نبودن عریضه به گویشی کهن می‌نویسم که همواره جماعتی اندک بدان سخن گفته‌اند اکنون اندک کسانی ‌ آن را می شناسند و کسانی اندک‌تر بر فهم آن همت می‌ گمارند . نامم را نه بر کاغذهای در هم ریخته‌ام نه بر پوست‌ نوشته های رنگ باخته‌ام،  نه بر کتیبه‌های فرسوده‌ام و  نه بر سنگ قبرهایم پراکنده در سراسر جهان نمی‌یابم (باید نام ایزدی از یاد رفته باشد ماری اهلی که مهربان […]

محبوب من: شعری از آزاد ماتیان

بی قرار             عاشق،                         خسته                                     و زیباست محبوب من، مرغان مهاجر بهاری آشیانه‌های‌شان را بر بالش او می‌سازند و ستاره‌ها در دست‌های گرم او تخم می‌گذارند و جوجه‌های‌شان را به دنیا می‌آورند.