رمانی ۱۶۰ صفحهای که یک پاراگراف بیشتر نیست
رمانی ۱۶۰ صفحهای که یک پاراگراف بیشتر نیست؛ یک پاراگراف صدوشصت صفحهای. سرزمین عجایب، آخرین رمان جعفر مدرس صادقی را میگویم که به تازگی منتشر شده است. این که این طوری نوشته شده، و نه تنها پاراگراف نداشتنش که کل زبانی که در طول رمان به کار رفته، یک جور احساس حرف زدن بیوقفه را به خواننده القا میکند. رمانی است که خیلی تند نوشته شده (دست کم نسخه اولیهاش) و خیلی تند خوانده میشود. اگر داستان زندگی نوشین و خانوادهاش و علی و جیم و دیگران بگیردتان، ظرف پنج شش ساعت تمامش میکنید. یکی از موضوعات رمان هم همین امر نوشتن و خواندن و مسائل مرتبط با آن است، مثل زندگی کسانی که کارشان نوشتن است. راوی هم نویسنده است، اما حالا از نوشتن بدش میآید، هر چند خودش یک رمان نوشته به زبان انگلیسی (آخر او چهارده سال در کانادا زندگی میکرده و انگلیسیاش خوب است.)
دلیل علاقه راوی به پدرش این است که با وجود حشرونشر با اهل ادب، خودش چیزی نمینوشت. میگوید: «بابام همیشه فکر میکردم یکی از آخرین نفرات نسلی بود که فقط کتاب میخواند. نمینوشت. نه قصه مینوشت، نه قصیده. یک عالمه کتاب داشت. از خواب بعدازظهر که پا میشد، میرفت توی کتابخانهاش که پشت ساختمان بود لم میداد توی صندلی راحتی چوبی دستهداری که وسط اتاق بود و ساعتها کتاب میخواند.»
جای دیگری انگیزه نوشتن را «در گمنامی نمردن» میداند. دربارهی دوست مشترکی به نام همایون به دوست نویسندهاش علی میگوید: «همایون آخه کسی نبود که خبر مردنش منتشر بشه. یه سناریوی داغون نوشته بود که نه فیلمش ساخته شد نه متنش چاپ شد حتا. تو حالا اگه بمیری، همه میفهمند. چون که هم رمان چاپ شده داری و هم سناریو نوشتی که فیلم شده. هم رماننویسا میان توی مجلس ختم تو و هم کارگردانا و هنرپیشهها. برای همایون حیوونکی حتا مجلس ختم هم کسی نگرفت.»
سرزمین عجایب قسمت سوم یک سهگانه یا تریلوژی است. دو رمان قبلی، توپ شبانه (۱۳۸۸) و کافهای کنار آب (۱۳۹۴) زندگی راوی اول شخص داستان یعنی نوشین را در شهر ساحلی کوچکی در کانادا دنبال میکنند. بعضی از شخصیتهای داستان مانند جیم یا کسانی که در داستان دربارهشان صحبت میشود مانند همایون، در آن داستانها هم هستند. اما این قسمت سوم طوری نوشته شده است که بدون خواندن آن داستانها هم قابل خواندن است.
رمان در اصل درباره مهاجرت یا شاید درستتر باشد بگوییم درباره مهاجرهاست، آن هم مهاجرهای روشنفکر و اهل فرهنگ و هنر و به همین سبب شاید بتوان گفت درباره محافل ادبی و هنری است و نویسنده با نگاه تیزبینی از دید قهرمانش ویژگیهای این قشر را به تصویر کشیده است.
البته درونمایههای کتاب به مهاجرت و نویسندگی و تصویر محافل روشنفکری ختم نمیشود. سرزمین عجایب داستان خانهها هم هست. بدون این که توصیفهای دورودراز به سبک رمانهای قرن نوزدهمی در کار باشد، خواننده تصویر روشنی از خانهها پیدا میکند؛ خانهها در این رمان شخصیت دارند و در داستان نقش بازی میکنند. چه خانهی مجردی علی که مهمانیهای عصرهای جمعهاش در آن برگزار میشود و تغییراتی که آمدن یک زن (نوشین) به این خانه در آن به وجود میآورد و آن ماجرای گرفتن شلنگ آب روی سینک و پریدن فیوز و در تاریکی فرو رفتن خانه به مدت سه شبانهروز و … تا خانهی آریا، با حداقل اثاث، تنها دو صندلی توی آشپزخانه، چمدانهای آمادهی سفر و مهمتر از همه سگ ترسناکی که راوی از ترسش جرئت بیرون رفتن از خانه را ندارد و ناهار و شامی که مرتب از طبقه بالا برایشان میآورند و سرانجام چهار آپارتمان خانواده راوی و موقعیت جغرافیاییشان و این که مادر راوی یکی از آپارتمانها را که مال نوشین است اجاره داده و حالا او ناچار است با مادرش و دخترش در یک آپارتمان زندگی کند و کف زمین یا روی کاناپه بخوابد و روزها ساعتها در خیابانها پیادهروی کند برای این که در خانه با مادرش تنها نماند.
و حیف است اشارهای نکنم به توانایی جعفر مدرس صادقی در فرو رفتن در جلد راوی زنی و از زبان او قصه را گفتن و با نگاهی زنانه به رویدادها نگریستن و باز نمیشود اشاره نکرد به طنز پنهان در این زبان و نگاه که در سراسر قصه جاری است.
و سرانجام میرسیم به عنوان کتاب: سرزمین عجایب. منظور از سرزمین عجایب کجاست؟ … اما گمانم دیگر کافیست. باید کتاب را بخرید و بخوانید.
Be the first to reply