دوندههای امیر نادری
امیر نادری بعد از ترک ایران در سال ۱۳۶۶، هفت فیلم بلند در خارج از کشور ساخته است. پنج فیلم در آمریکا (چهار تا در نیویورک و یکی در لاس وگاس)، و دو فیلم در ژاپن و ایتالیا. این فیلمها از طرحی پیروی میکنند که شباهت قابلتوجهی به طرح قصهی فیلم دونده دارد؛ به استثنای یک فیلم، آ، ب، ث، منهتن. در این فیلم نادری کوشیده است به شخصیتهای آمریکایی واقعی، طبعاً از قشر روشنفکر و در شرایط زیستی سخت، نزدیک شود.
اما باقی فیلمها، با وجود ظاهر رئالیستی آنها، در عمق خود استوار هستند بر موقعیت آدمی که به خاطر موقعیت اقتصادی سخت خود، به خاطر یافتن نکتهای درباره گذشته خویش و یا به سبب یک دلمشغولی وسواسآمیز، درگیر تلاشی دیوانهوار و خستگیناپذیر میشوند که گاه به پیروزی ختم میشود و گاه به شکست. داستان فیلم میتواند در نیویورک بگذرد یا در توکیو، در جنوب ایران یا در لاسوگاس، در قرن بیستویکم یا در قرون وسطا، فرقی نمیکند، ما با همان «امیرو-امیر نادری» همیشگی سروکار داریم که در قالب بچه یا بزرگسال، زن یا مرد، با تمرکزی بیمارگون، در پی هدف خویش است؛ در پی رکورد زدن، انجام غیرممکن. و مگر او، با صعود از موقعیت بچهای یتیم به فیلمسازی جهانی و فیلم ساختن در کشوری غریب در شرایطی که کمر میشکند، مرتب رکورد نشکسته، مرتب کاری را که غیرممکن مینموده به انجام نرسانده؟ فیلمهای امیر نادری در عمق خود میخواهند این را بگویند. نسبت آنها با جامعهای که در آن زندگی میکند اندک است. او درباره خود فیلم میسازد.
اما پیش از ادامه این خط استدلال، برای رعایت انصاف باید گفت که در آمریکا فیلم نمیتوان ساخت، حتی فیلم ارزان و بسیار ارزان، مگر پس از آن که زمینهای از روابط اجتماعی با قشر روشنفکر آن دیار برقرار کرد. عنوانبندی فیلمها نشان میدهند امیر نادری این روابط را برقرار کرده و در کشاکش فراهم آوردن یک موقعیت قابل قبول زندگی در آمریکا، طبعاً طعم زندگی در شرایط اقتصادی دشوار در این کشور پولمحور را هم چشیده است. از این جاست که شخصیتهای او در آ، ب، ث، منهتن و همین طور خانواده آمریکایی ترسیم شده در وگاس: بر اساس یک داستان واقعی، تا حدود زیادی ملموس و باورپذیرند. اما او در پی این چیزها نبوده است؛ بیش از اینها در پی شناخت آمریکای واقعی نبوده است. وقتی به آمریکا رفته چهل سال داشته، زندگی در فقر، فیلمسازی در دو رژیم و انقلاب را تجربه کرده، و حالا چطور میخواهد درباره آمریکا فیلم بسازد؟ زندگی در فقر و بیخانومانی البته در تمام جهان یکی است و کشور و مرز نمیشناسد. این آن چیزی است که توفیق نسبتی امیر نادری را در دادن تصویری باورپذیر و همدلی با آدمهایی از فرهنگ دیگر تضمین کرده است. اما دغدغه او چیز دیگری بوده است؛ فیلمسازی. و این دغدغه مهمترین چیز دنیا بوده، همان طور که کندن کوه، رکورد زدن در حال جدول، پیدا کردن چمدان پر از پول و سر در آوردن از محتوای نوار کاست باقیمانده از مادر، برای قهرمانان فیلمهای او یگانه هدف است.
به هر رو، نگاهی به فیلمهای امیر نادری نشان میدهد که او مساله اصلیاش فیلم ساختن درباره جامعه تازهای که به آن وارد شده نیست. او آن چیزی را تکرار میکند که از ایران با خود آورده است.
۱۹۹۳: منهتن از روی شماره
Manhattan by Numbers
روزنامهنگاری به نام جرج مورفی در پی یافتن دوستش تام رایان است. او سراسر شهر را در جستوجوی دوستی میگردد تا پولی از او قرض بگیرد برای پرداخت اجاره بهای عقبافتادهی خانهاش، در حالی که هیچ معلوم نیست اصلاً تام رایانی وجود داشته باشد. گشت او هر آن دیوانهوارتر میشود. فیلم در واقع به تصویر کشیدن این جستوجو در شهر است. منهتنِ نیویورک ، چنان که از اسم فیلم برمیآید، قهرمان دیگر این فیلم است. از این منظر فیلم به تنگنا و خداحافظ رفیق نزدیکتر است. امیر نادری در گفتوگویی اذعان کرده است که موقعیت روزنامهنگار فیلم و نیاز او به پول استعارهای است از موقعیت فیلمساز مستقل که همیشه در جستوجوی بودجه برای ساخت فیلمهایش است (به نقل از حمید نفیسی در کتاب سینمای لهجهدار).
۱۹۹۷: آ، ب، ث… منهتن
A, B, C, Manhattan
این فیلم در واقع اپیزودیک است. داستان سه زن جوان است که در جاهایی با هم تداخل میکنند، اما هر یک داستان خود را دارد، منتها داستانهایی که جداگانه تعریف نمیشوند، بلکه لابهلای هم باز گفته میشوند. کالین، کیسی و کیت هریک ماجراهای خود را دارند و هریک در آستانه تصمیم مهمی در زندگی خود ایستادهاند:
کالین. او دختر کوچک شیرینی دارد (که در تمامی صحنههای او، خود دختربچه را میبینیم یا صدایش را میشنویم)، در انتها معلوم میشود او تصمیم گرفته است این بچه را به خانوادهای بسپارد. بیشتر صحنههای او در باری میگذرد که با زن صاحب آن و چند مشتری دائمش نیز آشنا میشویم.
کیسی. با رفتار و شکل و شمائل مردانه. او و کالین با هم زندگی میکنند. سگ او گم شده، او فکر میکند دوست پسری که تازگی از او جدا شده سگش را دزدیده است. مرتب او را در حال چسباندن اطلاعیههایی برای یافتن سگ میبینیم. در انتها اطلاعیههای باقیمانده را در زبالهدانی خیابان میریزد. میتوان تصور کرد که به نوعی واقعبینی در ارزیابی موقعیت خود رسیده است.
کِیت. او میخواهد نوازنده و آهنگساز شود. دوست پسری دارد، اما احساس میکند دیگر دوست ندارد رابطهاش را با او ادامه دهد. او آمده تا یکی از اتاقهای خانهی کالین و کیسی را اجاره کند و از دوست پسرش جدا شود. وقتی در پشت بام موسسه هنریای که در آن جا تمرین میکند ماجرا را به دوست پسرش میگوید، دوست پسر نزدیک است دیوانه شود.
در قصهی کیسی نشانههایی از سگدو زدن تکراری و جنونآمیز دوندههای فیلمهای نادری هست، اما دو داستان دیگر به مسائلی میپردازند که برای فیلمی از امیر نادری کمی غریب است. نزدیک شدن به دنیای زنان با موفقیت قابلتوجهی انجام شده است. دنیایی که امیر نادری در فیلمهای ایرانش ابداً وارد آن نشده است. خودش جایی گفته که در ایران در دنیایی کاملاً مردانه میزیسته که در آن مردان عاشق اولین زنی میشدند که میدیدند. در این جا او توانسته است (البته به مدد بازیگران زن) تصویری طبیعی و باورپذیر از زنان عرضه کند.
این تفاوت از کجا میآید؟ آیا معلول این واقعیت است که داستان فیلم را پنجنفره نوشتهاند و اندکی نیز کار فیالبداهه بازیگران به آن افزوده شده است؟ جالب میشد بدانیم نقش امیر نادری در نگارش فیلمنامه و بخصوص نگارش دیالوگها چه اندازه بوده است.
آ، ب، ث، منهتن مانند فیلمهای اول امیر نادری دربارهی پستترین لایههای اجتماعی شهر، دربارهی بیخانمانها و محلات کثیف است. دیوارهای رنگی و پوشیده از آگهیهای پاره شده در صحنههای خیابان پسزمینه همه تصویرها را میسازند.
۲۰۰۲: ماراتن
Marathon
زن جوانی باید در ۲۴ ساعت ۷۶ جدول حل کند تا رکورد مادرش را که زمانی همین کار را میکرده بشکند. برای تمرکز حواس، او نیاز دارد در جاهای پرسروصدا جدول حل کند، بیشتر در مترو و به هر رو در شلوغی شهر و در نزدیک به اواخر فیلم در خانهاش در حالی که نوار سروصدای مترو از بلندگوهای پخش صوتش شنیده میشود. در یک مقطع، اواخر شب، ناامید میشود و فکر میکند شکست خورده، اما باز دوشی میگیرد و دوباره کار را شروع میکند تا سرانجام صبح به هدف میرسد.
این نابترین دوندهی نادری است. اصلاً مهم نیست این زن چرا باید رکورد جدول را بزند. نه انگیزهی اقتصادی وجود دارد، نه رسالتی اجتماعی یا هنری، یک دغدغهی ناب است. میل به رکورد زدن. حتی کسی موفقیت او را نمیبیند. تنها شاهد تلاش قهرمانانه او، خودش است. و پاداشش؟ صبح وقتی پنجره را باز میکند بیرون برف باریده است. شهر زیباست و لمس دانههای برف لذتبخش.
ماراتن از دیدنیترین کارهای نادری است. بدو بدوِ دخترک در ایستگاههای مترو و به هم آمیختن دستی که حروف را در خانههای جدول مینویسد با صدای بلند حرکت مترو روی ریلهای فلزی، دیوانهات میکند. فیلم یک ساعت و ربع است، یعنی نسبتاً کوتاه است (فیلم بعدی نزدیک دو ساعت است) و این شاید کمک کرده است که تکرار و تکرار دائم فیلم آزاردهنده نشود.
گفتیم نادری قهرمانش را راه میاندازد تا سماجت و تلاش خستگیناپذیر او را تحسین کند. اما فرم هم مهم هست. این یک ماراتن فرمی هم هست. فرمی که در آن صدا هر روز اهمیت بیشتری یافته است. و چون مهم فرم است، چه بسا انگیزههای روایی کمرنگ یا مبهماند، به هر حال اهمیت درجه اول ندارند. خیلی معلوم نیست برای چی شکستن رکود حل جدول مادرش برای قهرمان این فیلم این قدر مهم است. اصل وضعیت مدام در حرکت و دوندگی اوست و باقی هیچ.
۲۰۰۵: دیوار صوتی
Sound Barrier
پسر کر و لال حدوداً دهسالهای که مادرش مرده، در پی یافتن کاست صوتی یکی از برنامههایی است که مادرش در رادیو ضبط کرده. در این برنامه گفتگویی هست با شخصی به نام راجر که اطلاعات مهمی درباره رابطه پسرک و مادرش در آن یافت میشود. تمام فیلم تلاش پسرک برای به دست آوردن این نوار و آگاهی از محتوای آن است. چیزی حدود یک ساعت از فیلم اختصاص دارد به زیر و رو کردن انبوهی از نوارهای کاست در یک انباری کوچک که پر از جعبههای نوارهای صوتی است و انجام کار تقریباً غیرممکنِ یافتن کاست موردنظر از بین هزاران کاست. نیمه دوم فیلم صرف این میشود که پسرک روی پلی که محل عبور و مرور کامیونهاست کسی را پیدا کند که نوار صوتی را بشنود و برایش تکرار کند تا او بتواند از راه لبخوانی به محتوای کاست پی ببرد. این کار هم با مرارت بسیار در میان سروصدای گوشخراش حرکت کامیونها انجام میشود. در انتهای این فرایند او شنوایی خود را به دست میآورد.
نادری نیاز زیادی نمیبیند که برایمان توضیح دهد چطور ناشنوایی پسرک درمان میشود (باید به معجزه باور داشت) و پسرک برای یافتن کسی که نوار را برایش تکرار کند، چرا جای ساکتتری را انتخاب نمیکند. مهم این است که موقعیت را بپذیریم و شاهد تلاش فوقانسانی او باشیم. این تلاش اما به گمانم (در مقایسه با ماراتن) زیادی طولانی است. به هر رو، پایان خوش ماراتن این جا هم تکرار میشود. اما این جا زیاد پذیرفتنی نیست. در ماراتن این پایان خوش بسیار ظریف است؛ شادی مشاهد شهر برفگرفته از پنجره. در حالی که شنوا شدن پسرک دلیلی ندارد. این پایان خوش در فیلمهای بعدی هم با واریاسیونهایی تکرار میشود. در فیلم لاسوگاس: بر اساس یک داستان واقعی، پسر خانواده نسبت به مادرش همدلی پیدا میکند و دستهگلی از گلهای باغچه تخریب شده او را که از نابودی نجات داده، وسط ویرانی حیاط میگذارد.
۲۰۰۸: وگاس: بر اساس یک داستان واقعی
Vegas: Based on a True Story
در این جا پدر خانوادهای در پی یافتن چمدانی پر از پول که گمان میکند در حیاط خانه دفن شده، زندگی خانواده را به نابودی میکشد. انگیزه این جا چندان شریف نیست: پولپرستی و میل به قمار که لاس وگاس سمبل آن است. فیلم گام به گام و با منطقی حسابشدهتر به نیمهی جنونآمیز کندن حیاط به هر بها و بیتوجه به هر سخن، نزدیک میشود. فیلم حاوی انتقاد اجتماعی است و کمتر انتزاعی است. اما همه چیز چیده شده است برای رسیدن به نیمه دوم فیلم که زیر و رو کردن حیاط خانه و باغچه و گلخانه زن خانواده است. به هر رو شباهت این مرد با دوندههای دیگر امیر نادری را نمیتوان انکار کرد. وجه امیدوارکننده پایان آن، رفتار منطقی پسر خانواده و احساس خوبی که نسبت به مادرش پیدا میکند، نه به عنوان پاداش تلاش مخرب پدر، بلکه علیرغم آن اتفاق میافتد.
۲۰۱۱: کات
Cut
این فیلم را ندیدهام. فیلم محصول ژاپن است و در ژانر فیلمهای گانگستری خشن ژاپنی. در کات قهرمان نادری هم گانگستر و هم سینهفیل است. او در کنار ارتکاب اعمال خشونتآمیز، درباره این که سینما باید هم سرگرمکننده و هم هنری باشد شعار میدهد.
۲۰۱۶: کوه
Monte (نام ایتالیایی فیلم)
در فیلم کوه قهرمان نادری در اوج یأس و درماندگی تصمیم میگیرد کوهی را که مسبب همه بدبختیهای خود میداند از جا بکند. او نه تنها موفق میشود همسر و پسرش را در کار کندن کوه ــ که با هر منطقی دور از عقل به نظر میرسد ــ با خود همراه کند، بلکه در انتها کوه واقعاً فرو میریزد و خورشید بر قهرمانان فیلم میتابد. در این جا دیگر آشکارا به ما گفته میشود که تلاش زیاد، هر چند در ظاهر با عقل جور در نیاید، اما نتیجه میدهد. به منطقهای مبتنی بر روابط علتومعلولی معمولی نباید کاری داشته باشیم. میتوانید نامش را معجزه بگذارید. امیر نادری دوست دارد به تلاش قهرمانش پاداش بدهد. کوه فرو میریزد و آفتاب بر قبر نیاکان قهرمان فیلم میتابد.
در این همه تکرار و پافشاری روی سماجت قهرمانی تنها چیزی کیمیاییوار نمیبینید؟ هر چند در شکلی مینیمالتر، ظریفتر و جشنوارهپسندتر؟ مثلاً رد پای گرگ را به یاد بیاورید با همه کارهای بیمنطق و بیانگیزه قهرمان آن، که باید به آنها زیاد توجهی نکنیم، تا برسیم به آن صحنهی بیادماندنی اسبسواری فرامرز قریبیان در خیابانهای تهران. بیتوجهی امیر نادری به روابط روایی علتومعلولی و مقدمهچینیهای سریع برای رسیدن به اصل مساله، مگر غیر از این است؟ البته ارزشگذاری تکتک فیلمها بحث جدایی است، اما گرایش مشابهی را نمیتوان انکار کرد.
حتی چیزی از قهرمانان سمج کیارستمی میتوان در این آثار یافت. در فیلمهای یک دورهی کیارستمی هم گاهی سماجت و پیگیری، فارغ از این که انگیزه آن کاری از سر لذتجویی و آمیخته به اعمل غیراخلاقی مانند دروغ و دزدی باشد (مسافر) یا یک حس اخلاقی (خانه دوست کجاست) به خوبی توصیف و قدر دانسته میشود. حتی حسین سبزیان که شیفتگیاش به سینما نابخردانه و جنونآمیز مینماید، اما کیارستمی چون قهرمان به تصویرش میکشد، چیزی از جنس زنان و مردان فیلمهای نادری نیست؟
این قهرمانهای سمج جنونزدهی بیمارگون تنها مال نسل کیمیایی و کیارستمی و امیر نادریاند. امیر نادری دارد این قهرمانان را تکرار میکند و دلش خوش است که نمیخواهد هیچ کاری به ایران داشته باشد.
در مورد کوه یک نکته طنزآمیز وجود دارد؛ این که انگیزهی مرد برای ماندن این است که نیاکانش در این سرزمین دفن شدهاند. این را امیر نادری میگوید که ادعا میکند برایش هیچ اهمیتی ندارد که نیاکانش کجا دفن شدهاند. این نکته را دو جور میتوان تفسیر کرد. میتوان فرض کرد که برای امیر نادری نفس تلاش آن مرد مهم است، فارغ از انگیزهی او. یا میتوان گفت که شاید او متوجه بیهودگی این تفکر شده (منظور ارزشگذاری نیست. نفس ناممکن بودن چنین کاری است) که میتوان با جایی که انسان چهل سال در آن زیسته و شخصیتش در آن شکل پذیرفته، با یک تصمیم قطع رابطه کرد؛ کات و تمام.
Be the first to reply