لطیفهای هست که در آن خرید نان بربری به عنوان پاسداری از سنتها تلقی میشود و از خرید نان باگت به عنوان تهاجم فرهنگی. تجدد شیوه زندگی و از جمله غذاها و مخلفاتی را که میخوریم دگرگون میکند، برخی از خوراکیها قدیمی و سنتی تلقی میشوند و بعضی نو و نشانه تجدد و امروزی بودن. در فیلمها و داستانها هم به تبع زندگی اجتماعی غذاها کارکرد جدیدی پیدا میکنند و به عنوان نشانه جایگاه طبقاتی و گرایش اجتماعی و غیره به کار میروند. درباره نشانهشناسی غذا در فیلمهای داریوش مهرجویی زیاد صحبت شده است، امّا تازهترین نمونه این نوع حرف زدن با غذاها را میتوان در فیلم حوض نقاشی مازیار میری دید.
در این فیلم سهیل، فرزند زوج جوانی که معلولیت ذهنی دارند، با خانوادهاش مشکل پیدا میکند. او خجالت میکشد که همکلاسیهایش مادر و پدرش را ببینند. نوع غذاهایی که مادر برای این او میپزد نقشی در این میان بازی میکند. . . . مادر همیشه کتلت درست میکند در حالی که ظاهراً پسربچه پیتزا دوست دارد. کتلت نشانه زندگی فقیرانهتر و سنتیتر این خانواده میشود. وقتی پسربچه قهر میکند و به خانه ناظم مدرسه میرود که مادر یکی از همکلاسیهایش است، پدر او خطاب به مادر خانواده علّت رفتن بچه را تقریباً با این کلمات توضیح میدهد: “پیتزا درست نکردی، سهیل هم رفت. همه بچهها پیتزا دوست دارند. من هم پیتزا دوست دارم”. در پایان فیلم کوشش زن و مرد برای درست کردن پیتزا در خانه تلاشی برای حلّ مشکل رابطهشان با سهیل است و کوششی برای درک سلیقه او. بعد سوختن پیتزا در فِر باز زن را در ناامیدی فرو میبرد و فکر میکند که فرزندشان هرگز به خانه بر نمیگردد. جالب است که کتلت که در اینجا به عنوان نماد زندگی به سبک قدیمی تلقی میشود خود غذایی فرنگی است و احتمالاً زمانی مانند پیتزا نشانه زندگی متجدد تلقی میشده است (شاید در برابر دیزی و نان سنگک).
امّا نشانهشناسی غذا با نشانهشناسی دیگر آمیخته است. نشانهشناسی معماری خانه. خانواده خانم ناظم در آپارتمانی زندگی میکنند با آشپزخانه اُپِن و روی میز غذا میخورند. خانواده اصلی فیلم که روی زمین سفره پهن میکنند، دو اتاق دارند در گوشه حیاطی. این حیاط هر چند به زیبایی حیاطِ فیلم یه حبه قند (رضا میرکریمی) نیست، امّا حوضی دارد و درختان خرمالویی که وقتی خانم ناظم به خانه آنها میآید با چند تا از خرمالوهایش از او پذیرایی میکنند. خلاصه در مجموع باصفاست. زندگی این خانه، تلاش این زن و مردی که معلولیت ذهنی دارند، عشقشان به یکدیگر و عشقشان به فرزندشان در مجموع گرمتر و بامحبتتر است تا زندگی در آپارتمان خانم ناظم که روابط خانوادگیشان سرد و مسألهدار است. در این مجموعه، آن وقت لواشک هم که “زنهای حامله دوست دارند” میتواند کارکردی نشانهای پیدا کند و بر احتمال مشکلی در زندگی دخترِ خانم ناظم دلالت کند.
و سرانجام باید به تبدیل ماشین و ترافیک و صداهای شهر به نماد ناامنی زن و مرد اصلی فیلم توجه کرد. در بسیاری از نماهای فیلم، زن و مرد جوان از لابهلای ماشینها فیلمبرداری شدهاند و هر آن نگرانیم که یکی از این ماشینها به آنها بزند. وقتی مرد برای این که به عنوان پیک پیتزافروشی استخدام شود سعی میکند موتورسواری کند، از میان پرههای چرخ موتور ترافیک را میبینیم و سرعت پیدا کردن گردش چرخ بر احتمال وقوع تصادف دلالت میکند. وقتی زن را در حالتی عصبی میبینم که میخواهد از خیابان عبور کند، این نگرانی اوج میگیرد. میزانسن و تدوین و صداگذاری، از شهر و ترافیک آن خطری دائماً حاضر میسازند که زندگی زوج جوان را که دیگر به نماد عشق و تلاش صادقانه بدل شدهاند، تهدید میکند.
به این ترتیب، فیلم حوض نقاشی در عمق خود مظاهر شهری را چون تهدیدی میبیند که هر آن میتوانند یک زندگی سراسر عشق و صفا را به نابودی بکشند. ترافیک از یک سو و وسوسه پیتزا و زندگی آپارتمانی از سوی دیگر. کارگردان و فیلمنامهنویس با نقل نگاه مثبت پدر خانواده به پیتزا سعی کردهاند موضع متعادلتری اتخاذ کنند، امّا در نهایت نشانههای دوتایی کتلت-پیتزا و حیاط-آپارتمان، و حضور تهدیدآمیز شهر و مترو و شهر بازی، قویتر عمل میکنند. و این نگاه منفی به جلوههای زندگی مدرن همان چیزی است که حوض نقاشی را علیرغم همه تفاوتهایش به سعادت آباد، فیلم دیگر مازیار میری، ربط میدهد. آن جا در زندگی متجددانه زوجهای مدرنی که برای یک مهمانی گرد آمدهاند جز تلخی و دروغ چیزی نیست و قهرمانش مردی است که نگاه سنتی به خانواده دارد و زنی که در نهایت وضعیت آن مرد را درک میکند. مازیار میری با آدمهای این “سعادت آباد” همدلی و همدردی میکند. زندگی زوج معلول فیلم مورد بحث ما در کنار “حوض نقاشی” آن نوع زندگی آرمانی و با صفایی است که در سعادت آباد غایب است. در اینجا رفاه مادّی با غیاب خوشبختی و بیچیزی با خوشبختی مترادف میشوند: نگاهی نوستالژیک و بسیار ریشهدار که در بسیاری از فیلمهای ایرانی به شکلهای مختلف تکرار میشود.
جناب صافاریان عزیز
سلام
از خواندن مطلب زیبا و دقیق تان لذت بردم.
اخیرا یادداشتی در مورد این فیلم نوشته ام که هفته گذشته در روزنامه اعتماد منتشر شد؛ ممنون میشم که بخوانید تا بتوانم از نظرات و راهنمایی های شما استفاده کنم:
http://soleymany.ir/?p=953
ممنون
مطلب شما را خواندم. سرفرصت نظرم را راجع به آن خواهم نوشت.
من فکر می کنم شما درگیر چیزی شده اید که خودتان از پیش قبولش دارید. حتی میشود گفت خودتان از فیلم، (و بیایید تحت تاثیر فضای همیشه در جریان تقابل سنت و مدرنیته بودن را نادیده نگیریم آن هم در گفتمان های مرده روشنفکری ایرانی) معنایی که اصلا با اثر هنری سنخیتی ندارد را برداشت کرده اید( اینها همه برای این است که به سطحی قابل درک و تکراری و غیرانسانی بدلش کنید؟). نمی شود گفت آنها به خاطر سخت بودن ( کلمه ای که از فیلم به یاد می ماند) پیتزا نمی توانند را درستش کنند؟ که به خاطر شرایط روانیشان ترس های خاصی دارند که باید درک بشوند نه سرزنش؟(شما سرزنشی نکردید، منظور من فقط دلیل وجود صحنه های شهر بازی و خیابان بود در جامعهای که مشکلات روانی هنوز تابو هستند) که شاید پول ندارند خانهای دیگر داشته باشند؟ یا شاید فضای آرامتری برایشان همینجایی که هستند وجود دارد؟ و می شود خیلی دیگر از اتفاقات فیلم را در سطحی صرفا انسانی، به خاطر شرایط انسانی، اینطور دید.
مطمئنا نمی شود منکر عنصرهای آزارندهای (برای آنها) که ضمنا نشانههای مدرنیته تلقی میشوند شد. ولی
نگاه اینگونه، تقلیل اثر هنری به نشانه های فکری قابل هضم، متضاد با هم و نادیده گرفتن اثر احساسی فیلم بر تماشاگر ایرانی، که به نظر من این فیلم کارش را میکند، صرفا تلاشی در تخریب سینماست. من شخصا از شیوهی فیلم سازی مازیار میری زیاد خوشم نمی آید: آنگونه که به ساده سازی و محدود کردن همه چیز به آن چه که (او فکر میکند) لازم است می پردازد (آنچه که فکر می کند برای مخاطب ایرانی لازم است). ولی دیگر نگاه به هر فیلم، انگار که فیلمی از آنتونیونی را میبینیم و نشستن و نوشتن دربارهی اشارات فیلم به مشکلاتی که مدرنیته درست کرده، اگر جسارت مرا ببخشید، به سر رسیده. ممنون که نظرات را می خوانید. و البته تحمل می کنید.
من بخش هایی از نوشته شما را فهمیدم و بخشهایی را خیر. به هر حال چون قبول دارم که نوشته من ابهامی پدید می آورد که آیا من این سیستم نشانه ای دوتایی را حسن فیلم می دانم یا عیب آن، مطلب دیگری نوشته ام در رابطه نشانه شناسی و نقد که فردا در روزنامه شرق منتشر می شود و روز بعدش در این وبسایت. بعد از خواندن آن مقاله شاید بخشی از انتقادات شما پاسخشان را دریافت کنند.
ممنون از پاسخ تان. ولی فکر کردم که واضح نوشتهام. در انتظار نوشتهتان هستم.