نویسنده: غائب طعمه فرمان
ترجمهی معانی شعبانی
نشر ثالث
چاپ دوم / ۱۴۰۲
۲۹۸ صفحه
(از مجموعهی هزارویک شب / داستانهای عربی)
همه حق دارند!
پشت جلد کتاب میخوانیم: «همان وقت که احمد محمود در این سوی رود همسایهها را مینوشت، غائب طعمه فرمان، رماننویس صاحبسبک و بنام عراقی، در آن سو در کار نوشتن نخل و همسایهها بود. آن دو بیآنکه یکدیگر را بشناسند، از رنجهای روزگار خود مینوشتند … » البته این همزمانی دقیق نیست. کتاب همسایهها در سال ۱۳۵۳ منتشر شده است و کتاب نخل و همسایهها در سال ۱۳۴۵، کماکان میتوان گمان کرد که دو نویسنده تقریباً همزمان روی اثرشان کار میکردند، چرا که نخستین نگارش همسایههای محمود گویا ده سال زودتر آماده بوده و شاید او در همان زمان که طعمه فرمان کتابش را مینوشته مشغول کار روی همسایهها بوده است. اما تفاوت مهمتر چیز دیگری است. نویسندهی عراقی کتابش را نه در آن سوی رود، بلکه در جایی خیلی دور نوشته است، در مسکو، جایی که برای فرار از سرکوب رژیم انقلابی عبدالکریم قاسم که با انقلاب ضدسلطنتی مشهور به انقلاب ۱۴ ژوئیه (۱۹۵۸) سر کار آمده بود، به آن پناه برده بود. جالب است بدانیم که حکومت انقلابی روابط حسنهای با شوروی داشت، اما در داخل کشور کمونیستها و دیگر نیروهای مخالف را سرکوب میکرد. این هم جالب است که موضع سیاسی کتاب نخل و همسایهها ــ اگر موضعی برای آن قائل شویم ــ اتفاقاً با موضع سیاسی عمومی حکومت انقلابی بغداد همخوانی داشته است، چرا که کتاب طعمه فرمان وضعیت فلاکتبار مردم محروم را در محلات فقیرنشین بغداد در زمان حکومت خاندان هاشمی و حضور انگلیسی در شهر به تصویر میکشد و به این معنا ضد سلطنت آن خاندان و حضور نیروهای خارجی است، یعنی همان که حکومت هم در ادبیات رسمیاش تبلیغ و ترویج میکرد. با وجود این کتاب نه در بغداد که در بیروت منتشر شده است. طعمه فرمان که بعد از انقلاب ۱۴ ژوئیه از تبعید به عراق بازگشته بود، در سال ۱۹۶۰ با شدت گرفتن سرکوب کمونیستها توسط حکومت انقلابی ضدامپریالیستِ متمایل به شوروی، ناچار شد کشور را ترک کند و در مسکو مقیم شود و تا پایان عمر نزدیک سه دهه در شوروی زندگی کند. او همهی رمانهایش را در شوروی نوشت؛ در مدت اقامت در این کشور، با انتشارات پروگرس همکاری میکرد و آثار بسیاری از کلاسیکهای روس را به عربی ترجمه کرد.
نخل و همسایهها با نظرگاههای رسمی حکومت وقت عراق همسوست و این یکی از تفاوتهای مهم آن با همسایههاست. همسایههای احمد محمود با پرداختن به دورهی قدرتگیری جنبش ملی شدن نفت، به تصویر کشیدن حضور سنگین نیروهای امنیتی، فعالیت روشنفکران کمونیست و سپس زندانی شدن قهرمان اصلی آن که به تدریج از کودکی ساده به فعالی سیاسی تبدیل میشود، آشکارا با سیاستهای رژیم شاه در میافتد. این امر نشان میدهد که به تصویر کشیدن زندگی اقشار تهیدست جامعه میتواند بسته به شرایط زمانه به نفع قدرت یا به زیان آن باشد. اگر محرومیتها و تبعیضها را در زمان رژیم سابق به تصویر میکشد معنایی دارد و اگر همین مسایل را در زمان حاضر، معنا و موضعی دیگر.
اما واقعیت این است که کتاب نخل و همسایهها در عمق محتوای خود چندان سیاسی نیست. رویدادهای سیاسی صرفاً پسزمینهای هستند که زندگی انسانهای طبقات فرودست بر آن به تصویر کشیده میشود. کتاب نخل و همسایهها، نخستین رمان طعمه فرمان، دربارهی آدمهای همه محروم و کمسوادی است که در محلهای فقیرنشین در بغداد زندگی میکنند. قهرمان اصلی رمان زنی است میانسال به نام سلیمه (مشهور به سلیمه نانوا) که با پسرخواندهاش حسین در خانهای که از شوهرش جوانمرگش به او به ارث رسیده است، زندگی میکند؛ در حیاطی که نخلی در وسط آن خودنمایی میکند. حسین برای خود اتاقی دارد، درس نمیخواند، شب دیر به خانه میآید و مدعی ارث پدریاش است. سلیمه برای امرار معاش نان میپزد؛ زندگی سختی دارد، هر روز صبح زود بیدار میشود و پای تنور عمرش را به هدر میدهد. تا روزی مردی به نام مصطفی از دوستان سابق شوهر مرحومش پیدا میشود که صحبت از این میکند که اگر آدم مغزش خوب کار بکند پول با پای خودش به سراغ آدم میآید و … این مرد با وعدههای پولدار کردن سلیمه اندک پسانداز او را از دستش به در میآورد تا در بازار سیاه در کار خریدوفروش اجناس قاچاق به کار بیاندازد.
در ابتدا به نظر میرسد که حسین و مصطفی هر دو از آدم بدهای نمونهوار این گونه رمانها باشند و سلیمه به تمامی مظلوم. اگرچه مظلومیت سلیمه تا انتهای رمان به جای خود باقی میماند، اما حسین و مصطفی هم هریک در بدبختی خود غرقاند؛ به خاطر شرایط و به خاطر اشتباهات خود و به خاطر بدبیاریها. به هر رو هر دو انسان و هر دو مستحق دلسوزی خوانندهاند. رمان شخصیتهای متعدد دیگری هم دارد، همسایههای سلیمه که برخیشان برجستهتر میشوند مثل حمادی گاریچی و بخصوص صاحب دوچرخهساز. از این همسایهها بعضیها به عنوان چاشنی رمان باقی میمانند مانند زنی مشهور به «خدا حکومت را حفظ کند» که مدام از خدا خواهان تداوم حکومت خاندان هاشمی است چون شوهرش کارمند دولت است.
رمان همراه سلیمه و تقریباً از دید او شروع میشود، اما نقطه دید روایت تا پایان به او محدود نمیماند (این هم یکی از تفاوتهای مهم کتاب است با همسایههای احمد محمود که به تمامی از دید قهرمان اصلی روایت میشود). در میانهها جاهایی با مصطفی همراه میشویم و همین طور با حسین و ماجراهای عاشقانهاش با زن جوانی به نام تماضر و حتی گاهی از دید همین تماضر رویدادها را دنبال میکنیم و سرانجام در فصلهای پایانی حسین یک جوری به شخصیت اصلی رمان تبدیل میشود. در جاهایی حتی برخی از شخصیتهای فرعی بدون حضور سلیمه و حسین و مصطفی ماجرا را پیش میبرند. در واقع با منظومهای از آدمها سروکار داریم که در روابطشان با یکدیگر و بر بستر شرایط اجتماعی دشوار هریک به نوعی تقلا میکنند راهی برای بهرهمندی از زندگی و خروج از شرایط فلاکتبار پیدا کنند. اما آنچه در این میان مهم است که در اوج بدبختیهایشان گاه در لحظههایی نسبت به یکدیگر حس دلسوزی و شفقت پیدا میکنند.
صص ۱۲۱-۱۲۶ داستان حمادی گاریچی است که مست کرده و ساعت سه بعدازظهر زیر آفتاب داغ به خانه میرود و سر راه در دکان صاحب دوچرخهای داستان سوار کردن زنی را برایش تعریف میکند که «عینهو ماه» بود. این حادثه انگار خبری از دنیاهایی میدهد بهتر و زیباتر از دنیای نکبتباری که آنها درش روزگار میگذرانند. «این هم زن بود و زن من هم زن؟» بعد به خانه میرسد و روی حصیر میافتد. زنش که اول با او دعوا راه میاندازد بعد دلش برایش میسوزد…
دیدن دماغ گندهی مرد که هر وقت حالش خوب بود آن را مسخره میکرد، دلش را به رحم آورد. صبر کرد تا لبهای پژمردهی حمادی تکان بخورند. آرام و بیصدا منتظر ماند. انگار مشتاقانه منتظر بود شوهرش چیزی از او بخواهد. تمام خشم و کینه کمکم از سینهاش سر خورد و دور شد. فقط مهر و محبت توی سینهاش ماند. آن قدر نگاهش کرد تا حمادی دهانش را باز کرد و گفت آب میخواهد. (ص ۱۲۶)
به داستان کوتاهی از چخوف میماند. با این تفاوت که این حمادی و زنش باز هم در صفحات آیندهی داستان پیداشان میشود.
موقعیت جذاب دیگر آنجاست که سلیمه بعد از اینکه با مصطفی ازدواج میکند، زنهای همسایه را به خانهاش دعوت میکند و اشتباهی به جای آنکه با شربت از آنها پذیرایی کند، یکی از بطریهای مصطفی را که سلیمه گمان میکند حاوی شربت است به خورد آنها میدهد.
نخل و همسایهها از آن رمانهای رئالیستی است که در آن همه حق دارند، حتی آنها که در نگاه اول مرتکب کارهای خیلی بدی میشوند. (جز یک استثنا که خواهم گفت و آن هم ننهلوچه لات آدمکشی است که داستان با قتل او پایان میگیرد). یکیاش تماضر محبوب حسین که او را به خاطر مرد ثروتمندی ترک میکند. اما انگیزههای او و موقعیتش و انگیزههای خاله نشمیه که راهنمای او در این کار است، چنان دقیق بیان میشوند که حتی حسین هم یک جوری به آنها حق میدهد. آخر حسین چه دارد؟ نه کار میکند و نه چیزی از زندگی خودش به تماضر گفته است. نمیشود به او اعتماد کرد. بخصوص زنی که از منزل پدرش فرار کرده نمیتواند خطر بکند. شخصیت حسین هم به خوبی از نظر روانشناختی پرداخته شده است؛ نوجوانی، میل جنسی، عشق علافی، نداشتن پدر و مادر، تحقیر شدن و کتک خوردن و احساس ناتوانی.
صحنهای مشابه صحنهی حمادی گاریچی و زنش بین حسین و زنبابایش سلیمه هم رخ میدهد. روز عید فطر حسین متوجه میشود زنباباش گریه میکند و دلش به حال او میسوزد، با وجود اینکه صورت عرق کردهی زن همچنان به نظرش بدریخت میآید (ص ۱۴۱). نکته همین است: زشتیها زیبا نمیشوند، اما در میان همین زشتیها حس درک متقابل و محبتی جوانه میزند که زیباست.
[در پاراگراف بعدی پایان داستان لو میرود. اگر نگران اسپویل شدن پایان داستان هستید از این به بعد را نخوانید. در عوض میتوانید مقالهی اسپویل شدن [لینک] را بخوانید.]
فصلهای پایانی رمان (شش فصل آخر از ص ۲۴۳) با حسین همراه میشویم. حسینی که دستش از همه جا بریده، تحقیر شده، معشوقش را از دست داده، نزدیکترین دوستش صاحب دوچرخهای را کشتهاند، خانهاش را به باد داده، کتک خورده و جایی ندارد برود … ماجرا با کشتن لاتی به نام ننهلوچه به دست حسین به پایان میرسد، مردی که صاحب را کشته است. به نظرم به پایان بردن رمانی که در آن همه حق دارند، همه قربانیاند با یک صحنهی انتقامجویی فکر خوبی نیست و رمان را از هدف اصلیاش دور میکند. به گمانم این تنها جایی است که رمان از سیاق عمومی خود خارج میشود و جز این اثری است بسیار یکدست که نویسندهاش میداند چه میخواهد بکند و کاملاً بر کارش مسلط است.
ترجمهی کتاب خوب و روان است و بر خلاف بسیاری از ترجمهها که با ادبی کردن افراطی ارتباط با متن را دشوار میسازند، نثر روان است، نظر را به خود جلب نمیکند و در خدمت پیشبرد رویدادهاست. معانی شعبانی کتابهای داستانی دیگری نیز از عربی ترجمه کرده است از جمله سیندرلاهای مسقط و یادداشتهای کتابفروش.
ترجمهی دیگری هم از رمان نخل و همسایهها وجود دارد، توسط موسی اسوار که توسط نشر هرمس منتشر شده است.
در جستوجوی اینترنتی دربارهی غائب طعمه فرمان به اطلاعات زیادی دست پیدا نمیکنید. حق این بود که کتاب مقدمهای داشته باشد و در آن این نویسنده را معرفی کند و اندکی دربارهی شرایط نگارش کتاب توضیح دهد. در واقع یکی از دلایل استقبال کم از ادبیات عرب (و ادبیات سایر زبانهای شرقی) همین کمبود اطلاعات است. من تا به حال نام غائب طعمه فرمان را نشینده بودم و بعید است آدم دنبال کتابهایی برود که هیچ چیز راجع به نویسندهاش و دلایل اهمیت کتاب نمیداند. مهم است که کتاب در چه زمانی نوشته شده و کجا منتشر شده و چه جایگاهی در ادبیات کشورش و جهان دارد.
Be the first to reply