زویا پیرزاد با کتاب چراغها را من خاموش میکنم مشهور شد. یکی از علل موفقیت این کتاب بازسازی زندگی یک اقلیت قومی (ارامنه) در یکی دو دهه پیش از انقلاب در شهر نفتی آبادان است و جذابیتی که فضاهای این شهر متجدد و محیطهای خانوادگی و شیوه زیست ارامنه برای خواننده فارسیزبان امروزی دارد. در آن کتاب پیرزاد مسائلی مانند عشق ممنوع یک زن خانهدار و رابطه ارامنه با محیط اجتماع بزرگ را مطرح میکند، یعنی همان مسائلی که پیشتر، به نحو رادیکالتری در رمان کوچک (یا داستان کوتاهِ بلند) یک روز مانده به عید پاک کرده بود.
کتاب صد صفحهای یک روز مانده به عید پاک از سه فصل تشکیل شده است: هستههای آلبالو (۴۱ صفحه)، گوشماهیها (۳۴ صفحه) و بنفشههای سفید (۲۵ صفحه).
هر فصل روز یا روزهایی از زندگی و تفکرات ادموند قهرمان و راوی داستان را شرح میدهد؛ وجه مشترک این روزها این است که روزهای پیش از عید پاک هستند. در فصل اول ادموند پسربچهای دوازده ساله است، در فصل دوم مرد میانسالی است که زن و دختری دانشجو دارد و در فصل سوم، که در داستان فاصله زمانی کمتری با فصل دوم دارد، ادموند تنها زندگی می کند؛ همسرش مرده و دخترش مهاجرت کرده است. پس با داستانی “بیوگرافیک” سروکار داریم. براستی هم پس از پایان داستان خواننده میتواند شمایی از زندگی ادموند را از کودکی تا آستانه سالخوردگی در ذهن خود بازبیافریند. اما داستان این زندگی، تنها داستان وقایع مادی زندگی ادموند نیست، بلکه بیش از آن داستان زندگی احساسی ادموند است.
فصل نخست بنیان کتاب است؛ تقریباً همه تمهای اصلی کتاب در همین ۴۰ صفحه نخست طرح میشوند و در فصلهای بعدی به دفعات به اشیاء، مضامین و شخصیتهایی که در این قسمت ساخته میشوند، رجوع میشود. به واقع این فصل در ۴۱ صفحه پایان نمیگیرد و در بخشهای بعدی به شکل فلاشبکهای متعدد ادامه پیدا میکند، که امر غریبی نیست، کمااینکه کودکیمان همواره پس ذهنمان و در تمام عمر همراهمان است.
اشیاء نقش مهمی در به هم بستن قسمتهای داستان دارند. انگیزه یادآوری گذشته معمولاً دیدن شیئی یا شنیدن حرفی است؛ شگرد مناسبی برای ایجاز و حذف قسمتهای نالازم (به لحاظ ارزش تماتیک) زندگی ادموند و عطف توجه به قسمتهای مهم زندگی او. اشیاء در سرتاسر کتاب بار عاطفی قوی دارند، نگاهی به عنوانهای سه فصل کتاب مؤید این امر است.
مهمترین تمی که در داستان زندگی ادموند دنبال میشود، مسئله تابوی ازدواج با غیر در جامعه بسته ارامنه (همانند بسیاری از جوامع قومی دیگر) و وجه غیرانسانی، غیرطبیعی و تحمیلی آن است. این امر در ضمن آمیخته است با ستمی که در جوامع سنتی، از جمله در جامعه موضوع کتاب، بر زنان میرود. تم اخیر البته تم اصلی تقریباً تمامی داستانهای دو کتاب پیشین زویا پیرزاد (مثل همه عصرها و طعم گس خرمالو) هم هست، با این تفاوت که او در آن کتابها چیزی از ارمنی بودن خود بروز نداده است. اما در یک روز مانده به عید پاک آشنایی او با جزئیات فرهنگ و روحیات ارامنه نقش مهمی در ساختن فضای عاطفی قصه دارد (و شاید برای خواننده غیرارمنی درک رویدادهای داستان را دشوار سازد). تم اصلی در هر سه فصل برجسته است و رویدادها و صفآرایی شخصیتها بر محور آن انجام گرفته است:
در فصل یکم رابطه ادموند با طاهره دختر سرایدار مسلمان و واکنشهای اطرافیان، اعم از بچهها و بزرگترها را نسبت به این موضوع داریم. ماجرایی که بین مدیر ارمنی مؤمن مدرسه با زن سرایدار اتفاق میافتد و کم و کیف آن زیاد گشوده نمیشود و فشاری که از بابت این “رسوایی” بر مدیر مدرسه وارد می شود در خدمت همین تم است.
فصل دوم پیرامون ازدواج آلنوش، دختر ادموند، با بهزاد می گردد و رنجی که مارتا، زن ادموند بابت “رسوایی” ازدواج دخترش با غیر میبرد. کار به مهاجرت آلنوش از کشور و دق مرگ شدن مادرش میانجامد.
در فصل سوم هم ماجرای طرد دانیک، همکار ادموند در مدرسه، به خاطر عشقش به مردی مسلمان را داریم.
موضوع ستم بر زنان، بخصوص در فصل نخست و در مناسبات پدر و مادر ادموند تجلی پیدا میکند. مادر ادموند از زیباترین شخصیتهای زن ادبیات ماست که با ایجاز و استادی پرداخته شده است؛ زنی سودایی، که در چنگال مردی سطحی گرفتار آمده که کوچکترین استعدادی برای درک زیبایی و ظرافت ندارد. زنی که به شکل مبهمی از آشپزی و خانهداری بیزار است، ساعتها دست زیر چانه جلوی پنجره مینشیند و بیرون را تماشا میکند، از زخم زبان بستگان شوهرش در مورد ناتوانی در خوب درست کردن دلمه رنج میبرد، دوست دارد متفاوت باشد، گلدوزیهای زیبایی میدوزد اما آنها را به کسی نشان نمیدهد، دوست دارد شبی را با پسرش در هتل بگذراند، گویی محیط خانه، بستگان و جامعه چیزی را درون این زن نابود میکند.
به این ترتیب، دو تم ستم بر زنان و دشواریهای ازدواج بینقومی یا ازدواجهای مختلط با هم ترکیب میشوند و کتاب یک روز مانده به عید پاک را به یکی از رویدادهای نادر ادبیات داستانی ما بدل میسازند. حسن مهم کتاب این است که یک جور نگاه از درون است، هم به این معنا که نویسنده از جامعهای را توصیف میکند که از درون آن را میشناسد و هم به این معنا که در عین حال از یک تجربه زیسته و درونی صحبت میکند.
ممنون از نقد زیباتون.
به علاوه نقابل تفکر سنتی و تفکر ساختار شکن هم در این کتاب برای من جالب توجه بود.مارتا(همسر راوی) که عینا مانند مادر بزرگ شوهرش سنتی بود ، النوش(دختر راوی) که شبیه مادر پدرش سنت شکن بود و البته مرد راوی داستان که در بین این دو تفکر سرگردان بود و شاهد کنش های اطرافیان،همان رفتارهایی که رنج را موجب می شد و در پایان او را بر ان داشت که به دختر مطرودش نامه بنویسد.
کاش نقدی هم بر چراغ ها را من خاموش می کنم بنویسید.
سپاس.