فیلم موسیو مارکف فقط دربارهی مارکف نیست، دربارهی خانم شیخالاسلامی هم هست؛ و فقط دربارهی دیروز نیست، دربارهی امروز هم هست. که البته اشکالی ندارد. اشکالش اینجاست که برای گفتن چیزی دربارهی زمان حال، فقط بخشهایی از گذشته را نشان دهیم و بخشهای دیگری را مسکوت بگذاریم و در نتیجه تصویری ناقص ارائه کنیم.
دسته: نقد فرهنگ
مطالب نوشته شده در صفحه آخر روزنامه شرق روزهای شنبه
هِرانوش یا سَحَر؟
دربارهی کتاب مادر بزرگ من نوشتهی فتحیه چتین که به تازگی «نشر مد» ترجمهی جدیدی از آن توسط مژده الفت را منتشر کرده است. این کتاب پیشتر هم توسط ادوارد هاروطونیانس منتشر شده بود. در ترکیه امروز دیگر بر کسی پوشیده نیست که حدود دو میلیون ترک وجود دارد که از پدربزرگ و مادربزرگش دست کم یکی ارمنی بوده است. فتحیه چتین نویسندهی کتاب مادر بزرگ من یکی از آنهاست. او در این کتاب سرنوشت […]
قصاب: فیلمی درباره عشق، ترس، و گوشتخواری
. . . هلن آن قدر عوض شده بود که پدرش به دشواری او را به جا آورد. تابش آفتاب استوایی چهرهاش را برنزه کرده بود و رنگ حیرتانگیزی به آن بخشیده بود … یک بیان شاعرانه که از آن حسی از وقار ساتع میشد، گونهای متانت باشکوه و احساس عمیق که زمختترین ذهنها را تحت تاثیر قرار میداد. قطعهای از داستانی به قلم بالزاک که هلن، خانم معلم فیلم قصاب به عنوان دیکته برای […]
سینما رفتن به منزله آیین
بیایید از چشم موجودی که از سیاره دیگر، یا یک زمان تاریخی دیگر که در آن پدیدهای مانند سینما وجود ندارد به شهر ما آمده است، به این عادیترین کار بنی بشر امروزی نگاه کنیم. او در سفرنامه خود خواهد نوشت: مردم شهرهای این سیاره، با هزینههای بسیار بناهای بزرگی ساختهاند با سردرهای عظیم که معمولاً به تصویر زنان و مردان خوشچهره و اتفاقات هیجانانگیز یا عاشقانه آراستهاند. برای ورود به این بناها یا معابد، زنان و مردان که گاه دست بچههایشان را گرفتهاند صفهای طولانی میبندند و …
کوچههای قدیم، کوچههای امروز
درباره کوچهی شیشمتری نوشتهام. کوچهای که در یکی از خانههای آن به دنیا آمدم و تا ششسالگی در آن زندگی کردم. دربارهی روزهایی که دست در دست پدر بزرگم تا سر کوچه میرفتیم و به خیابان ویلا میپیچیدیم و … از پسرهایی که قوطیهای حلبی شیر و روغننباتی به زیر پاهایشان میبستند و دستهجمعی در کوچه راه میافتادند و صدای برخورد قوطیهای فلزی به کف آسفالتهی کوچه همه جا را پر میکرد، از بقالی «ساردار […]
سن یا نسل؟
این یادداشت را چندین سال پیش در پاسخ به دعوتی نوشتهام دربارهی فیلمهای مستند ایرانی با موضوع نوجوانان. اما مثل غالب یادداشتهای «سفارشی»، در آن کلی دغدغهها و پرسشهای خود را مطرح کردهام. در روزهای اخیر باز صحبت از این میشود که نوجوانهای امروز اصلاً «یک چیز دیگه هستند»، شجاعتترند، باهوشترند و … ولی آیا این طور است؟ آیا نوجوانها و جوانها همیشه همین طور نبودهاند؟ آیا این رفتارهای شورمندانه مقتضای سن نوجوانی است یا واقعاً این نسل تفاوت دارد با نسلهای پیش؟ موضوع سن است یا نسل؟
مهاجرت به گذشته
به یاد میآورم لالهزار را چرا این اواخر این قدر به «قدیمها» دل بستهایم، عکسهای قدیمی، اشیاء قدیمی، فیلمهای قدیمی، اعم از فیلمفارسیها و فیلمهای آرشیوی از خیابانها و ساختمانهای پنجاه شصت سال پیش و قدیمیتر؟ و آیا تصویری که از این خیابانها و فضاها میسازیم با واقعیت آنها در گذشته هیچ شباهتی دارد؟ این پرسش را که طرح کنی، توفانی از اظهارنظرها و حدسوگمانها در میگیرد. شاید چون در حال و آینده چیز دوستداشتنی […]
سینمای ایران در دههی هفتاد شمسی
در فیلم زیر درختان زیتون ( عباس کیارستمی، ۱۳۷۳) صحنهای هست که در آن کارگردان فیلمی که در منطقهی سرسبزی در شمال فیلمبرداری میشود (محمدعلی کشاورز) و بازیگر فیلم (فرهاد خردمند) صبح زود در ارتفاعات سرسبزی راه میروند و از هوای دلپذیر دم صبح تعریف میکنند تا به منظرهی خانههای خالی در چشمانداز میرسند. خردمند: اینا مثل اینکه ول کردن اینجا رو همه رفتن، ها؟ کارگردان: آره، تو زلزله بیشترشون مردن، اونام که زنده موندن […]