. . . هلن آن قدر عوض شده بود که پدرش به دشواری او را به جا آورد. تابش آفتاب استوایی چهرهاش را برنزه کرده بود و رنگ حیرتانگیزی به آن بخشیده بود … یک بیان شاعرانه که از آن حسی از وقار ساتع میشد، گونهای متانت باشکوه و احساس عمیق که زمختترین ذهنها را تحت تاثیر قرار میداد. قطعهای از داستانی به قلم بالزاک که هلن، خانم معلم فیلم قصاب به عنوان دیکته برای […]
نگاهی به فیلم «جنگل پرتقال»
چند سال پیش دو فیلم کوتاه از ساختههای آرمان خوانساریان را دیده بودم و بیش از هر چیز دیالوگنویسی درخشان آنها و راه رفتن دختر و پسری جوان در خیابانها در یکی برای خرید قرص برنج (که نام فیلم هم بود) و در دیگری (سبز کلهغازی) خاطرم نیست برای چه، به یادم مانده بود. وقتی نامش را روی پوستر فیلمی به نام جنگل پرتقال دیدم تردیدی نکردم که فیلم را ببینیم قدری با این نگرانی که فیلمکوتاهساز معمولاً وقتی برای اولین بار کار بلند میسازد، خوب درنمیآید؛ ایدهای که برای فیلم کوتاه خوب است، لزوماً برای فیلم بلند خوب نیست.
سینما رفتن به منزله آیین
بیایید از چشم موجودی که از سیاره دیگر، یا یک زمان تاریخی دیگر که در آن پدیدهای مانند سینما وجود ندارد به شهر ما آمده است، به این عادیترین کار بنی بشر امروزی نگاه کنیم. او در سفرنامه خود خواهد نوشت: مردم شهرهای این سیاره، با هزینههای بسیار بناهای بزرگی ساختهاند با سردرهای عظیم که معمولاً به تصویر زنان و مردان خوشچهره و اتفاقات هیجانانگیز یا عاشقانه آراستهاند. برای ورود به این بناها یا معابد، زنان و مردان که گاه دست بچههایشان را گرفتهاند صفهای طولانی میبندند و …
کوچههای قدیم، کوچههای امروز
درباره کوچهی شیشمتری نوشتهام. کوچهای که در یکی از خانههای آن به دنیا آمدم و تا ششسالگی در آن زندگی کردم. دربارهی روزهایی که دست در دست پدر بزرگم تا سر کوچه میرفتیم و به خیابان ویلا میپیچیدیم و … از پسرهایی که قوطیهای حلبی شیر و روغننباتی به زیر پاهایشان میبستند و دستهجمعی در کوچه راه میافتادند و صدای برخورد قوطیهای فلزی به کف آسفالتهی کوچه همه جا را پر میکرد، از بقالی «ساردار […]
نقدی بر اسپارتاکوس استنلی کوبریک
اسپارتاکوس همه ویژگیهای یک فیلم تاریخی-حماسی استاندارد هالیوودی را دارد. فیلم با چشماندازهایی گسترده از معادنی که در آن بردگان زیر آفتاب سوزان به کار توانفرسا مشغولند شروع میشود. حرکات کرین دوربین به این صحنههای عظمت بیشتری میبخشد. موسیقی تماموقت مینوازد و بر حال و هوای حماسی چشمانداز میافزاید. در همین فصل افتتاحیه از نظر قصه با تمهید هوشمندانهای روبهرو هستیم. باتیاتوس (پیتر یوستینف) که برای خرید بردهها آمده است، خوشمشرب و بذلهگوست و چنان رفتار میکند که گویی به سادگی برای خرید حیوانات آمده است.
خواب سفید: زندگی در رؤیا
خواب سفید (۱۳۸۰) ساختهی حمید جبلی حکایت مردی است که فاصلهای عمیق بین دنیای رؤیایی کودکانهاش (دنیای عروسهای آرمانیِ پیچیده در تور و پولک، دنیای درد دل با مادرِ زیر خاک) و دنیای واقعی پیرامونش (زندگی فلاکتبار با پدر و کار پادویی و آدمهای واقعی دور و بر از همه سنخ) وجود دارد؛ مردی که این پیرامون واقعی را نمیبیند و در آن دنیای خیالی سیر میکند و آخر هم این شکاف روانشناختی کارش را […]
مادادایو، واپسین فیلم کوروساوا
در نقدهایی که درباره مادادایو خواندهام به وجوه انسانی شخصیت استاد توجه شده است، به کلنجار او با مرگ، امّا یک نکته مهم، نکتهای که شاید راز ناگشودهای از فیلم در آن نهفته باشد، کمتر اشاره شده است؛ به معمای گم شدن گربهای که از اواسط فیلم پیدایش میشود، گم شدنش بخش قابلتوجهی از بخشهای میانی فیلم را به خود اختصاص میدهد و بزرگترین بحران روحی قهرمان فیلم را موجب میشود.
دربارهی شروع رمانها
شروع رمانها و داستانها بعضی به هم جواب میدهند و بعضیها یادآور یکدیگر هستند. مثلاً شروع ملکوت خواهناخواه آدم را یاد شروع مسخ میاندازد. بعضیها به یک رویداد خیلی خیلی مشخص اشاره میکنند مثل خروج کالسکهای از شهر، بعضیها به یک رویداد عجیب، بعضیها هم با نوعی فلسفهبافی شروع میشوند مثل آنا کارنینا یا روزگار سخت. اما همه این ویژگی را دارند که به طور مستقل هم سرپای خود میایستند و این ظرفیت را دارند که به یاد بمانند و نقل شوند.







