کن لوچ فیلمسازی است که با سماجت تمام دربارهی زندگی واقعی کارگران کشورش ــ بریتانیای کبیر ــ فیلم میسازد. فیلمهایش آشکارا از دلبستگی به مردم عادی حکایت میکنند. اگر شرح زندگی سخت این انسانها اسمش شعار دادن باشد، بگذارید بگوییم فیلمهای او شعاریاند، اما با وجود این در سطح شعار و طرح خواستهای اجتماعی متوقف نمیشوند و وجهی انسانی و عام دارند که بر هر بینندهای که حس همدلی با آدمهای دیگر را کاملاً از دست نداده است، تاثیر میگذارند.
«آمدیم متاسفانه نبودید» Sorry We Missed You نوشتهی روی کارتی است که ماموران پست خصوصی مثل «پیدیاف» که ریکی (کریس هیچن) برایشان کار میکند برای مشتریانی که منزل نیستند میگذارند. شرایط کار در این شرکت در ظاهر چیز غریبی ندارد، اما وقتی دقیقاً شرح داده میشود، طاقتفرساست. نمایندهی کارفرمای شرکت در همان ابتدای فیلم، وقتی تیتراژ روی سیاهی میآید، به ریکی توضیح میدهد که «تو برای ما کار نمیکنی، با ما کار میکنی»، به عبارت دیگر شرکت هیچ تعهدی از قبیل بیمه و تامین اجتماعی و مرخصی و از این حرفها ندارد. راننده باید ماشین خودش را بیاورد، تحویل درست و مودبانهی بستهها با دستگاه تراکینگی که او با آن از مشتری امضا میگیرد چک میشود و در صورت پیش آمدن هرگونه اختلال در ارائهی خدمات به مشتری، راننده جریمههای کلان میشود و اگر خود دستگاه اتفاقی برایش بیافتد جریمهای کلانتر در انتظار اوست. هر وقت شرکت بخواهد، راننده باید سرکار حاضر باشد و اگر به هر دلیلی (بیماری عضوی از خانواده، دستگیری فرزند ــ اتفاقی که در فیلم برای ریکی میافتد ــ بیماری خودش) نتواند سر کارش حاضر شود، باید جایگزینی معرفی کند. زن ریکی هم که در خانههای مردم از معلولان یا سالمندان پرستاری میکند، زمانبندی برنامه کاریاش از طرف شرکت طوری تنظیم شده که به معنای واقعی وقت سر خاراندن ندارد. وقتی ریکی برای خرید وَن برای کارش در شرکت پستی ناچار ماشین زنش را میفروشد، مشکلات زن برای اینکه خود را از خانهای به خانهی دیگر برساند دوچندان میشود و در این میان باید با گوشی همراه مسائل فرزندانش را هم مدیریت کند.
اگر فیلم شرایط کار ریکی و زنش را با این جزئیات میگوید، دلیلش این است که بحران این خانوادهی چهار نفره از همین شرایط کار برمیخیزد. با فروش ماشین خانواده، فشار کار بر مادر خانواده افزوده میشود و خود ریکی آنقدر خسته است که اعصاب ندارد با خونسردی با مسائل بچهها را حل و فصل کند. یکی از این بچهها پسر پانزده شانزده سالهای است که در اوائل بلوغ از شرایط جامعهاش شاکی است و با دوستانش روی دیوارها گرافیتیهای اعتراضآمیز میکشند. رودررویی این پدر و پسر در عین حال که ناشی از شرایط خاص امروز جامعهای است که فیلم توصیف میکند، یک موضوع همیشهای و همهجایی هم هست.
و این وجه انسانی و همگانی است که فیلم را از شرایط خاص جامعهی بریتانیای امروز فراتر میبرد. کن لوچ (طبعاً با کمک فیلمنامهنویس همیشگیاش پل لاورتی که وکیل هم هست) ماجرا را با چنان ظرافتی پیش میبرد و شخصیتها را چنان راحت و ساده معرفی میکند و بازیگران را چنان هدایت میکند که نمیفهمی که چگونه و کی به دام فیلم میافتی و چون عضوی از خانواده دلت برایشان میسوزد، نگرانشان هستی …. وقتی پدر روی پسرش دست بلند میکند و کانون خانواده از هم میپاشد (و تو میدانی تقصیر هیچکدامشان نیست) به خودت میگویی کاش این کار را نمیکرد و برعکس وقتی پسر به خانواده باز میگردد، همراه پدر از ته دل لبخند میزنی. یا چه لذتی میبری از همراهی دخترک شیرین خانواده با پدرش و کمکی که به پدرش در تحویل بستههای پستی میکند.
وقتی میگوییم فیلم ساده است، ممکن است به نظر برسد که همهی اینها به سادگی حاصل میشود، اما در پس این سادگی یک عالم ظرافت و مهارت و فن قصهگویی و بازیگیری و ریتم تدوین و تجربهی کارگردانی نهفته است.
فیلم تصویری از یک خانوادهی کارگری به دست میدهد که علیرغم همهی گرفتاریها تصویر گرمی است. هیچ شک نمیکنی که اعضای این خانواده با وجود همهی مشکلاتی که با هم دارند، همدیگر را دوست میدارند. انگار زندگی در شرایط بیچیزی خواه ناخواه حس همدلی و همبستگی بین قربانیان را تقویت میکند. انگار فقر علیرغم همهی فشارهایش گرما و محبتی نیز به همراه میآورد. آیا واقعاً چنین است؟ شاید بشود به کن لوچ انتقاد کرد که ناخودآگاه فیلمی ساخته در تقدیس فقر. فیلمی که مثل خیلی از فیلمهای سینمای اجتماعی پیام غیرمستقیمش این است که «فقر زیباست».
![](https://robertsafarian.com/wp-content/uploads/2020/05/Ken-Loach.jpg)
اما پایان فیلم به این انتقاد پاسخ میدهد. فیلم پایان خوشی ندارد. تمام خانواده از ریکی میخواهند سرکار برنگردد و تن به شرایط غیرانسانی شرکت ندهد. اما او اصرار دارد که به کار برگردد و تحت قرارداد ظالمانه و کنترل تکنولوژی نو به کار ادامه دهد. چارهای ندارد.
کن لوچ از معدود فیلمسازهایی است که هنوز دربارهی این آدمهای معمولی فیلم میسازد. محیط کار امروز، آن محیط کثیف و کار در کارخانهای کثیف و در شرایط آشکارا طاقتفرسا نیست. برای دیدن طاقتفرسا بودن کار در شرکتهای امروزی باید به دقت با قراردادهای کار و نوع استفاده از تکنولوژی برای کنترل کارگر آشنا بود. این کاری است که کن لوچ و فیلمنامهنویسش در این فیلم میکنند.
در این بین باید به انتخاب بازیگران هم اشاره کرد.این کار به قدری استادانه انجام شده که حتی لحظهای هم شک نمکینی که اینها یک خانواده نیستند و گاهی فراموش میکنی که در حال تماشای یک فیلم سینمایی هستی،البته این کار فقط در مورد خانواده مورد بحث انجام نشده بلکه در همه سطوح از قبیل کارفرما و غیره هم دیده میشه.