یک حس غریب: شعری از لئوناردو آلیشان

بیداری‌ام را امروز صبح حسّی احاطه کرده است مانند دریایی پیرامون جزیره تختخوابم. حسِّ از دست دادن چیزی جبران‌ناپذیر مثل بطری خالی شراب مثل نامه‌ای که داخل صندوق انداخته‌اند مثل یک هدیه وقتی بازش می‌کنی و چیزی می‌شود، مثل زنی آن گاه که یقین دارد دوستش دارند.  

آواره: شعری از آزاد ماتیان

همین طوری، برای خالی نبودن عریضه به گویشی کهن می‌نویسم که همواره جماعتی اندک بدان سخن گفته‌اند اکنون اندک کسانی ‌ آن را می شناسند و کسانی اندک‌تر بر فهم آن همت می‌ گمارند . نامم را نه بر کاغذهای در هم ریخته‌ام نه بر پوست‌ نوشته های رنگ باخته‌ام،  نه بر کتیبه‌های فرسوده‌ام و  نه بر سنگ قبرهایم پراکنده در سراسر جهان نمی‌یابم (باید نام ایزدی از یاد رفته باشد ماری اهلی که مهربان […]

محبوب من: شعری از آزاد ماتیان

بی قرار             عاشق،                         خسته                                     و زیباست محبوب من، مرغان مهاجر بهاری آشیانه‌های‌شان را بر بالش او می‌سازند و ستاره‌ها در دست‌های گرم او تخم می‌گذارند و جوجه‌های‌شان را به دنیا می‌آورند.